از روزهای جنگ تحمیلی زمان زیادی گذشته است. خیلی از آن مردان شهید شدند و خیلیها جانباز و آزاده. تنها وظیفهای که برای مردان جوان نسل ما باقی ماند، خدمت سربازی است.خدمت مقدسی که در سالهای اخیر وقتی اسمش میآید، خیلیها چهرهشان را در هم میکشند. برای همین تصمیم گرفتیم در روز ارتش سری به مرکز عمدهی فروش لباس نظامی در تهران بزنیم و پای صحبت سربازان جوانی بنشینیم که تا چند روز دیگر به محل خدمتشان اعزام میشوند.
برای رسیدن به مرکز عمدهی فروش لباس نظامی در خیابان امام خمینی(ره)، اگر با مترو بروی و ایستگاه دانشگاه امام علی پیاده شوی، درست کنار دانشگاه افسری امام علی هستی و کمی جلوتر بورس البسهی نظامی شروع می شود.
برای کسبه و سربازانی که برای خرید لباس سربازی آمده اند، دیدن یک زن جای تعجب دارد. اقای فروشنده ای سمتم می آید و می پرسد: «برای برادرت لباس میخواهی؟ اینجوری نمی شود، باید خودش بیاید اندازه اش را بگیرم.»
برایش توضیح میدهم که خبرنگارم و مشغول تهیه گزارشی به مناسبت روز ارتش. با لبخندی اعلام همکاری می کند و برایم توضیجاتی در مورد انواع لباس و درجه و دوخت لباس نظامی میدهد. از سربازانی میگوید که برای خرید لباس نظامی به مغازهاش میآیند. جوانانی که بعضی هایشان خوشحالند و برخی ناراحت.
راسته فروش لباس نظامی در خیابان امام خمینی، فضای جالبی دارد. سربازهایی که بعضیهایشان خوشحالند و بعضی دیگر عمیقا ناراحت. خودشان شاید به اهمیت دوران سربازی اگاه نباشند اما حداقل برای من که از بیرون نگاه میکنم، حس خوبی دارد.
روبروی من چند سرباز که یه نظر میرسد در دوران سربازی دوستی عمیقی با هم پیدا کردهاند، در حال حرف زدن و خندیدن هستند .به سراغشان میروم و میخواهم برایم از سربازی بگویند، از احساسی که به روز ارتش دارند. فقط یک نفرشان صحبت میکند: « اسمم عباس است و در پادگان 01 نزاجا خدمت می کنم . دانشگاهم که تمام شد، صبر نکردم و با دوستم علی که در دانشگاه با هم بودیم، رفتیم و دفترچه گرفتیم. 2 ماه بعد برگ سبزمان امد که زمان اعزام معلوم شد و بعد هم نامهی دوم نظام وظیفه که محل مراجعه و اموزشی را مشخص می کرد که معلوم شد، قرار است سرباز نیروی زمینی ارتش 01 شویم »
عباس میگوید:« بهترین اتفاق دوران سربازی ام بودن کنار دوست دوران دانشگاهم است. اینکه در سربازی تنها نباشی خیلی اتفاق خوبیست»
از عباس و دوستانش جدا می شوم و مسیر را ادامه می دهم . صدای چرخ خیاطی داخل مغازهای نظرم را جلب می کند . خیاط البسه ی نظامی باید حرفهای جالبی برای گفتن داشته باشد.
خیاط می گوید:«15 سال است،خیاطی لباس نظامی میکنم. پارچهها برای دوخت لباس نظامی،سربازی و کادری با هم تفاوت دارد،جنس لباس سربازها و فرماندهانشان صددرصد باید متفاوت باشد.»
خیاط جوان ادامه می دهد:« از دوختن لباس برای سربازها خوشحال می شوم و این وظیفه را دوست دارم. گرچه سربازهایی که اینجا می آیند اکثرا ناراحتند»
سرباز جوانی هم که در مغازه ی رو به رویی با عجله در حال بستن بند پوتینش است، میگوید:«هنوز اعزام نشدهام، تازه محل خدمتم معلوم شده است که 04 بیرجند افتادم، امروز هم امدم، لباس بخرم که روزهای اخر تمام وقتم را با همسرم بگذرانم. وقتی متاهل باشی و سرباز معلوم است که زندگی قرار است خیلی سخت بگذرد. دلیل عجلهام هم همین است »
فروشنده ی مغازه که ناظر گفت و گوی ماست، میگوید:« یاد خودم افتادم. من 2 بار سربازی رفتم، هفتهی اول بعد از لیسانس رفتم که اواسط خدمت جواب کنکور ارشد آمد و خدمت را نیمه کاره رها کردم و برگشتم سراغ درس و بعد از فوق لیسانس دوباره به سربازی اعزام شدم. خیلی حس بدی داشتم. واقعا همانقدر که می گویند سربازی بد است. مخصوصا 2 ماه اول.»
با یاد خاطراتش لبحند میزند:« بیشتر خاطراتم مربوط به تنبیه و پیچاندنهاست »
تصمیم میگیرم برگردم. به سمت ایستگاه متروی امام علی میروم که در ورودی مترو با 2 سرباز جوان روبه رو می شوم که با خنده میگویند:«از مشهد آمده ایم به عشق سربازی که مرد شویم، اما دلتنگی هم دارد. امروز که با خانواده هایمان صحبت کردیم، گریهمان گرفت »
سرباز دیگری که صحبتهایمان را گوش می دهد، داوطلبانه مخاطب مصاحبه میشود و با اشتیاق برایم از کدهای مراکز اموزش نظام وظیفه میگوید:« اول از همه کد 37 که ارتش نیروی زمینی عجب شیر است، اول این را گفتم چون بین سربازها اسم عجب شیر خاطره انگیز شده است و بعد هم 05 کرمان، کد 45 نیروی زمینی ارتش مراغه است، کد 47 نیروی زمینی ارتش گروه 33 توپخانه پرندک و ..... » سرباز داوطلب مشغول از حفظ گفتن کد مراکز اموزشی شده است و با علاقه ادامه می دهد. همه را حفظ است.
واگنهای مترو که از راه میرسند، از سرباز جدا میشوم. تمام مسیر صحبتهای سربازها و فروشندگان را مرور میکنم. فکر می کنم به روز ارتش، روز مردانگی، روز فرماندهان پر ابهتی که آرامش کشور مدیون آنهاست و تصاویر حک شده بر دیوار دانشگاه افسری امام علی جلوی چشمانم رژه می روند: شهید صیاد شیرازی، شهید عباس بابایی، شهید علی اکبر هاشمی، شهید فرامرز جوانشیر و ....