بیا با هَم بِریمان وَیسِ نازار...
چکیده
نام اویس قرنی در متون ادب فارسی و عربی نامی آشنا و آمیخته با احترام و معنویت و روحانیت است، اویس که در زمان حیات خود هرگز پیامبر را ندید دلی سوخته و جانی مشتاق برای دیدن حضرت داشت. این عشق خالص موجب گردید که نام او در ادب فارسی و عربی ماندگار شود. از پیامبر مکرّم اسلام سخنانی دربارة او نقل شده که نشانة شخصیت بینظیر و مقام بلند معنوی اوست. جز در تذکرة الأولیاء عطّار نیشابوری، اطّلاعـات نظاممند و منسجمی دربارة این شخصیت وجود ندارد. از آنجا که در نزدیکی شهرستان کرمانشاه مقبرهای به نام اویس قرنی وجود دارد، در این پژوهش تلاش کردهایم که اقوال و دیدگاههای مختلف و پراکنده را در متون تاریخی و ادب فارسی و عربی دربارة اویس جمع کرده، دریچهای به زندگی پر ابهام این شخصیّت اسلامی بگشاییم.
مقدّمه
در فاصلة بیست کیلومتری غرب کرمانشاه، در مسیر شهرستان روانسر کوهی مشرف بر منطقه وجود دارد که در بالای آن مقبرهای به نام اویس قرنی وجود دارد. این مقبره زیارتگاه مردم منطقه به ویژه دراویش و اهل سنّت است. با آن که احتمال دفن اویس قرنی در این منطقه بعید مینماید با توجّه به برخی منابع، احتمال آن منتفی نیست.
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده به دفن اویس در اینجااشارهای کرده است. میراث فرهنگی و ادارة اوقاف اسلامی استان کرمانشاه نیز اطّلاعات درستی در این خصوص ندارند.([1]) از نکات قابل تأمّل اینکه بخشی از کتاب تذکرة الأولیاء عطّار با عنوان اویس قرنی در صحن این مقبره در قالب تابلوهای بزرگی نصب شده است.
در پژوهشهای مرتبط با اویس قرنی جز بخشی از کتاب تذکرة الأولیاء عطّار نیشابوری تحقیق خاصّی صورت نگرفته است؛ ولی در منابع فارسی و عربی به شکل پراکنده دربارة اویس اطّلاعاتی وجود دارد که تلاش ما در این پژوهش جمعآوری اطّلاعات و معرفی زندگی و حالات اوست.
پیشینة تحقیق
براساس اطّلاعات نظاممند تا کنون در هیچ پژوهشی به بررسی این منابع پرداخته نشده است.
اویس قرنی
از تولّد و زندگی اویس قرنی اطّلاعات زیادی در دست نیست. آنچه مسلّم است اینکه اهل یمن و از طایفة قَرَن بوده است. اویس قرنی در زمانی میزیست که در شبه جزیرة عربستان تبلیغ دین اسلام توسّط پیامبر (ص) در ابتدای راه خویش بود و پذیرفتن دین جدید جز با دیدار مستقیم پیامبر(ص) یا فرستادگان ویژة او امکانپذیر نبود. با این وجود بدون دیدار با پیامبر (ص) یا فرستادة ویژة او، دین جدید را با دل و جان پذیرفت. آنچه این شخصیت را مطرح و ماندگار کرده است شیوة اسلام آوردن اوست که بدون دیدار پیامبر با عشق و اخلاصی بینظیر صورت گرفته است. اویس با همة شوقی که برای دیدن پیامبر داشت، به سبب تعهّدی که به مادر پیر خود داشت، بدون دیدار پیامبر (ص) از مدینه به یمن بازگشت و تا آخر عمر موفّق به دیدار حضرت (ص) نشد (هجویری غزنوی، 1378: 100).
اویس قرنی در زمان خلیفة دوم به مدینه و مکّه و سپس کوفه رفت و سرانجام در جنگ صفیّن در رکاب علی (ع) شهید شد (همان: 100). روایات و حکایتهای بر جای مانده از اویس مربوط به زمان کوتاهی است که در مکّه و مدینه بود و بعد از آنکه به کوفه رفت تنها یک بار هرم بن حیّان او را دیده و از او سخن گفته است(همان: 100). عشق و اخلاص او به پیامبر (ص) بیآنکه حضرتش را دیده باشد و نیز حالات و مقامات معنوی و عرفانی او موجب ماندگاری نامش در متون نظم و نثر فارسی و عربی شده است.([2]) تا جاییکه از او به عنوان بهترین تابعین (عطّار، 1363: 19) و یا کبار مشایخ اهل تصوّف یاد کردهاند. (هجویری غزنوی، 1378: 99). بعد از اویس گروهی از صوفیان طریقة او را در پیش گرفتند و به اویسیه مشهور شدند. (فروزانفر، 1374: 73). این گروه به ظاهر پیری ندارند و از روحانیت پیامبر (ص) یا یکی از مشایخ مستفیض میشوند و مراحل کمال را با عشق و معنویت وی طی میکنند. لازم به ذکر است که در این پژوهش منابعی را که یافتهایم براساس تقدّم زمانی از قدیم به جدید آوردهایم.
اویس قرنی در تذکرة الأولیاء
عطّار بخش دوم کتاب تذکرة الأولیاء را، در یازده صفحه به ذکر اویس قرنی اختصاص داده است. او ابتدا به ذکر جملات مسجّع و ستایشآمیزی از اویس قرنی میپردازد. «آن قبلة تابعین، آن قدوة اربعین، آن آفتاب پنهان، آن همنفس رحمان، آن سهیل یمنی، اویس قرنی». (عطّار، 1363: 19). سپس به نقل پانزده داستان و پنج سخن از پیامبر (ص) دربارة اویس پرداخته و در ادامه چهارده سخن عارفانه از او نقل کرده است.
1. شأن و مقام اویس قرنی([3]) نزد حضرت رسول (ص)
عطّار از پیامبر (ص) پنج سخن دربارة اویس قرنی نقل کرده که همگی نشان از احترام بسیار و مقام ارجمند معنوی اویس دارد. پیامبر او را از بهترین اولیاء و تابعین دانسته، خبر از شفاعت او در قیامت داده و وصیّت کرده است که لباسش را پس از وفاتش به اویس قرنی دهند.
1-1. اویس، بهترین تابعین
قال النّبی (صَلِّی الَلّهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَ سَلَّم): «اُویسُ القَرَنِی خَیرُ التَابِعِینَ بِاِحسانِ» (عطّار، 1363: 19).
این گفتة پیامبر (ص) در اغلب منابع عربی که ذکری از اویس قرنی کردهاند آمده است که ما در اینجا به ذکر چند نمونه از آنها بسنده کردهایم.
منابع عربی: (ابن سعد، 1968: 6/205)؛ (یحیی بن معین، 1399: 3/324)؛ (ابن ابی خیثمة، 1427: 3/210)؛ (دار قطنی، 1406: 4/190)؛ (اسماعیل اصبهانی، 1998: 1/35)؛ (ابن اثیر، 1415: 6/423 و 1/331)؛ (ذهبی، 1987: 2/229 و 18/373) و (عقیلی، 1984: 1/137).
1-2. تشبیه اویس به نفسالرّحمان
وقال: «اِنّی لَاَجدُ نَفَسَ الرّحمن مِن قِبَل الیمن».([4]) (عطّار، 1363: 19).
منابع عربی: (غزالی، بیتا: 3/222) و (ابن ابی جمهور، 1405: 1/35 و 4/35).
1-3. اویس و شفاعت در قیامت
باز خواجة انبیاء (عَلَیهِ الصَّلوة وَالسَّلام) گفت: «در امّت من مردی است که به عدد موی گوسفندان ربیعه و مُضَر، او را در قیامت شفاعت خواهد بود.» (عطّار، 1363: 20)
منابع عربی: فَیُشَفِّعُهُ اللهُ فِی مِثْلِ عَدَدِ رَبِیْعَةَ وَمُضَرٍ... (ابن عدی، 1418: 8/347)؛ (ابن فقیه، 1416: 1/208)؛ (غزالی، بیتا: 3/222)؛ (اسماعیل اصبهانی، بیتا: 1/685)؛ (ابن عساکر، 1415: 84/845)؛ (ابن اثیر، 1417: 1/280) و (ذهبی، 1963: 1/281؛ 4/521 و 4/524).
منبع فارسی: «پیغمبر (ص) مر صحابه را گفت مردیست از قرن، اویس نام که او را به قیامت همچون اغنام ربیعه و مضر شفاعت باشد اندر امت من.» (هجویری غزنوی، 1378: 100)
1-4. اویس و اولیاء
«پیامبر به یاران خود گفت: «أحَبُّ الأَولِیاءِ اِلی اللهِ، الاَتقِیاءُ الاَخفِیاءُ». بعضی گفتند: «یا رسول الله! ما این در خود نمییابیم». سیّد (علَیهِ السَّلامُ) گفت: او شتربانی است در یمن و او را اویس گویند. قدم بر قدم او نهید» (عطّار، 1363: 20). قسمت اول این حکایت در کشف المحجوب آمده است. (نک: هجویری، 1378: 70).
1-5. اویس و لباس پیامبر (ص)
علاوه بر چهار سخن فوق، پیامبر وصیّت کرده است که لباس او را پس از رحلتش به اویس قرنی دهند:
نقل است که چون رسول (عَلَیِه اَلصَّلوةُ وَ اَلسَّلامُ) وفات خواست کرد، گفتند: «یا رسول الله! مرقع تو به که دهیم؟». گفت: «به اویس قرنی». بعد از وفات پیغمبر (عَلیهِ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ)، چون عمر و علی (رَضِیَ اللهُ عَنهُمَا) به کوفه آمدند فاروق در میان خطبه رو به اهل نجد کرد که: «یا اهل نجد! برخیزید». برخاستند. گفت: «از قرن کسی در میان شما هست؟»([5])... (عطّار، 1363: 20).
منابع عربی: فَرَکِبَ عُمَرُ، وَعَلِیٌّ، وَخَرَجَا مَعَهُ سِرَاعًا إِلَى عَرَفَاتٍ، فَإِذَا هُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی إِلَى شَجَرَة، وَالإبِلُ حَوْلَهَا تَرْعَى... (احمد بن حنبل، 1420: 26)؛ (نیشابوری، 1405: 9/436)؛ (اسماعیل اصبهانی، بیتا: 1/686 و 5/83 و 5/84 و 5/86)؛ (ابن جوزی، 2000: 2/26)؛ (سیوطی، 1996: 1/411) و (ابن عراق، 1399: 2/34).
هجویری در کشف المحجوب نیز آن را آورده است: «چون عمر (رض) از بعد وفات پیغمبر (ص) به مکّه آمد و امیرالمؤمنین علی با وی بود...» (هجویری، 1378: 100).
2. مقامات معنوی و کرامات اویس قرنی
از برخی حکایات مربوط به اویس برمیآید که از اولیاء و برگزیدگان حق بوده و به حسب مقامات عرفانی و معنوی نوعی الهام به او صورت میگرفته است:
2-1. قدرت روحی اویس قرنی
هرم بن حیّان گفت: چون بشنیدم که درجة شفاعت اویس تا چه حدّ است، آرزوی او بر من غالب شد. به کوفه رفتم و او را طلب کردم. ناگاه برکنار فرات یافتم که وضو میساخت و جامه میشست. بدان صفت که شنیده بودم او را بشناختم و سلام کردم. او جواب داد و در من نگریست. خواستم تا دستش گیرم، مرا نداد. گفتم: «رَحِمَکَ اللهُ یَا اُوَیسٌ وَغَفَرَ لَکَ، چگونهای؟»؛ و گریه بر من افتاد؛ از دوستی وی و رحم که مرا بر وی آمد و از ضعیفی حال او. اویس بگریست و گفت: «حَیَّاکَ اللهُ یا هرم بن حیّان. چگونهای و تو را که راه نمود به من؟». گفتم: «نام من و پدر من چگونه دانستی؟ و مرا چون شناختی؟ هرگز مرا نادیده؟». گفت: ﴿نَبَّأَنِی العَلِیمُ الخَبِیرُ﴾ (تحریم: 5). (آنکه هیچ چیز از علم او بیرون نیست مرا خبر داد)، «و روح من روح تو را بشناخت که روح مؤمنان با یکدیگر آشنا باشند». (عطّار، 1363: 24).
منابع عربی: فَلَم یَزَل هَرِم بنِ حَیَّانَ فِی طَلَبِ أُویسَ، فَبِینَا هَوُ فِی الکُوفَةِ مَارٌّ عَلَى شَاطِئِ الفُراتِ... (ابن سعد، 1968: 6/270 و 6/165 و 7/94)؛ (نیشابوری، 1405: 9/427 و 9/448)؛ (غزالی، بیتا: 3/222)؛ (ابن عساکر، 1415: 5/88)؛ (ابن ابی الحدید، 1418: 3/162 و 1/795) و (سیوطی، 1996: 1/412).
منبع فارسی: اندر راه اویس را یافت؛ بر کنارة فرات که طهارت میکرد. مرقعه پوشید. بشناختش، ... (هجویری، 1378: 100)
2-2. اویس و خبر از غیب
1. هرم بنحیّان به اویس قرنی گفت: «وصیّتی فرمای». گفت: «ای پسر حیان! پدرت بمرد. آدم و حوا و نوح و ابراهیم و موسی و داود و محمد (عَلَیهم السَّلامُ) بمردند. ابوبکر خلیفه او [نیز بمرد] و برادرم عمر بمرد وا عُمَراه!». گفتم: «رَحِمَکَ الله، عمر نمرده است». گفت: «حق (تعالی) مرا خبر داد از مرگ عمر». گفت: «من و تو از جملة مردگانیم» (عطّار، 1363: 25).
منابع عربی: یَا هَرِمَ بنَحَیَّانَ مَاتَ أَبُوْکَ، وَیُوْشِکُ أَن تَمُوْتَ، فَإمَّا إِلَى جَنَّةٍ، وَإمَّا إِلَى نَارٍ، وَمَاتَ آدَمُ، وَمَاتَتْ حَوَّاءُ، وَمَاتَ إِبْرَاهِیْمُ، وَمُوْسَى وَ... (ابن اثیر، 1417: 1/279) و (ذهبی، 1987: 4/525).
2. اویس به عمر و علی (رَضِیَ اللهُ عَنهُما) گفت: «شما دوستدار محمدید؟». گفتند: «بلی». گفت: «اگر دوستی درست بودی، آن روز که دندان مبارک او بشکستند چرا به حکم موافقت دندان خود نشکستید؟ که شرط دوستی موافقت است». پس دهان خود بنمود. یک دندان نداشت. گفت: «من او را به صورت نادیده، دندان خود را بر موافقت او بشکستم که موافقت از دین است». پس هر دو را رقت آمد. بدانستند که منصب [موافقت و] ادب منصبی دیگر است (عطّار، 1363: 23).([6])
«اویس در وقتی که بشنید کافران دندان مبارک حضرت رسول (ص) را بشکستند، او نیز موافقت کرد و تمامت دندانهای خود را بشکست تا با آن یکی که با حضرت رسول (ص) شکسته بودند موافقت کرده باشد. (مستوفی، 1364: 630)، و در (دایرة المعارف تشیّع، بیتا: 603) این حکایت از تذکرة الأولیاء نقل شده است.
2-3. کرامات اویس
نقل است که یکبار سه شبانهروز چیزی نخورد. روز چهارم در راه یک دینار دید. برنداشت. گفت: «از کسی افتاده باشد!». برفت تا گیاه برچیند و بخورد. گوسفندی دید که نانی گرم در دهان گرفته، بیامد و پیش او بنهاد. گفت: «مگر از کسی ربوده باشد!». روی بگردانید. گوسفند به سخن درآمد و گفت: من بندة آن کسم که تو بندة اویی. بگیر، روزی خدای از بندة خدای». گفت: «دست دراز کردم تا نان بگیرم، نان در دست خود دیدم و گوسفند ناپدید شد» (عطّار، 1363: 27).
منابع عربی: إنَّ أُوَیسَ القَرَنِی رَضِیَ اَللهُ عَنهُ مَکَثَ ثَلَاَثَةَ أَیَّامٍ لا یَأکُلُ شَیئاً، ثُمَّ مَشىَ فَرَأَى دِینَارَاً فِی الأَرضِ... (ابن کثیر، 1408: 1/29) و (ابن جزری، 1406: 1/88).
2-4. طریقة اویسیه در تصوّف
عطّار میگوید: بدان که قومی باشند که ایشان را اویسیان گویند که ایشان را به پیر حاجت نبود که ایشان را نبوّت در حجر خود پرورش دهد، بیواسطة غیری، چنانکه اویس را داد. اگرچه به ظاهر خواجة انبیاء را (عَلَیهِ السَّلامُ وَالصَّلَوةُ) ندید امّا پرورش از وی مییافت. از نبوّت میپرورد و با حقیقت همنفس بود؛ و این مقام عظیم و عالی است. تا که را آنجا رسانند و این دولت روی به که نهد؟ ﴿ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ﴾، (مائده: 54) (عطّار، 1363: 29).
منبع فارسی: فروزانفر میگوید: «اویسی در تعبیرات صوفیه کسی را گویند که به ظاهر پیری ندارد و از روحانیّت حضرت رسول (ص) یا یکی از مشایخ مستفیض میشود و کسب فیض میکند و باطن خود را جلا میدهد و به انوار معرفت روشن میگرداند. چنانچه اویس قرنی به دیدار حضرت رسول اکرم (ص) مشرّف نگردید و مراحل کمال را با عشق معنویت وی طی نمود و پیداست که جهت اطلاق لفظ اویسی بر این طایفه همین نکته است که یاد کردیم» (نقل از فروزانفر، 1374: 73).
3. سخنان منسوب به اویس قرنی
سخنان اویس همگی نشانة زهد، عبودیت و اخلاص اوست:
3-1. انس با حقّ
اویس گفت: «ای پسر حیان چه آورد تو را بدین جایگاه؟». گفتم: «تا با تو انس گیرم و به تو بیاسایم». گفت: «هرگز ندانستم که کسی که خدای (عَزَّوَجَلَّ) را شناخت با غیر او انس گیرد و به غیر او بیاساید» (عطّار، 1363: 24).
منابع عربی: ... إِنَّنیِ آنَسَ بِکَ، فَقَالَ أُویسٌ: مَا کُنتُ أَحسَبُ أَنَّ أَحَدَاً یَستَوحِشُ مَعَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ... (ابن درید، 1401: 1/147)؛ (ابن حمدون، 1417: 1/138)؛ (ابن هبة الله، 1425: 1/191) و (مقدسی، 1389: 1/111).
3-2. وحدت و تنهایی
اویس قرنی گفت: «السَّلامَةُ فِی الوَحدة، سلامت در تنهایی است» (عطّار، 1363: 27).
منابع عربی: السَّلامَةُ فِی الوَحدَة وَالآفَةُ بَینَ الإثنَینِ... (اسماعیل اصفهانی، بیتا: 1/1155) و (ابن مستوفی،1980: 1/152).
منبع فارسی: «از اویس روایت آرند که گفت: اَلسَّلاَمَةُ فِی الَوَحدَةِ، سلامت اندر تنهایی بود.» (هجویری، 1378: 101)
3-3. یاد مرگ و دوری از گناه
هرم بنحیّان، اویس قرنی را گفت: «مرا وصیتی کن». گفت: «مرگ زیر بالین دار، چون بخسبی و پیش چشم دار، چون برخیزی و در خردیِ گناه منگر. در بزرگیِ آن نگر که در وی عاصی شوی؛ که اگر گناه را خرد داری، خداوند را خرد داشته باشی» (عطّار، 1363: 25).
منبع عربی: تَوَسَّدِ المَوتَ إِذَا نِمت، وَاجعَل نُصبَ عَینِکَ إِذَا قُمتَ... (جُنْدی، 1995: 1/91) و (شعرانی، 1315: 1/24)
3-4. آفتهای روح
اویس قرنی را گفتند: نزدیک تو مردی است که سی سال است تا گوری فروبرده است و کفنی در گور آویخته و بر لب گور نشسته و میگرید که نه شب آرام دارد و نه روز. (اویس آنجا رفت؛ و او را بدید، نحیف و زرد شده و چشم در مغاک افتاده)، او را گفت: «یا فلان! سی سال است تا گور و کفن تو را از خدای (تعالی) بازداشته است و تو بدین هردو بازماندهای؛ و این هر دو بتِ راه تواند». آن مرد به نور او آن آفت در خود بدید، حال بر او کشف شد، نعرهای بزد و جان بداد و در آن گور و کفن افتاد.([7]) (عطّار، 1363: 23).
3-5. پندناپذیری مردم
هرم بنحیّان به اویس قرنی گفت: «کجا فرمایی که مقام کنم؟». گفت: «به شام». گفتم: «آنجا معیشت چگونه بود؟». گفت: «اُفّ از این دلها که شرک بدو غالب شده است پند نپذیرد» (عطّار، 1363: 25).
منابع عربی: قَالَ هَرِمٌ بنُ حَیَّانَ لِأُوَیسِ القَرَنِی أَینَ تَأمُرُنِی أَن أَکُوُنَ فَأَومَأَ إِلَى الشَّامِ قَالَ هَرِمٌ کَیفَ المَعِیشَةُ قَالَ أُوَیسُ... (ابن درید، 1401: 1/147)؛ (ابن هبة الله، 1425: 1/191) و (غزالی، بیتا: 24/416).
4. مقامات و حالات روحی اویس قرنی
4-1. اجتناب از نقل روایات
هرم بنحیّان گفت: «مرا خبری روایت کن، از رسول (عَلَیهِ الصَّلَوةُ وَالسَّلامُ)». گفت: «من او را درنیافتم؛ امّا اخبار وی از دیگران شنیدم و نخواهم که محدّث باشم و مفتی و مُذکِّر که مرا خود، شغل است که بدین نمیپردازم» (عطّار، 1363: 24).
منابع عربی: قال اویس القرنی: إِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَفْتَحَ هَذَا البَابَ عَلَى نَفْسِی، أَنْ أَکُونَ مُحَدِّثًا، أَوْ قَاصًّا، أَوْ مُفْتِیًا... (ابن سعد، 1968: 7/131) و (ذهبی، 1987: 491).
4-2. کثرت عبادات
الف: ربیع خَثیم (رَحمَةُ اللهِ عَلیهِ) گفت: رفتم تا اویس را بینم. در نماز بامداد بود. چون از نماز فارغ شد، به تسبیح مشغول شد. همچنان برنخاست تا نماز پیشین بگزارد. فی الجمله سه شبانهروز از نماز نپرداخت و هیچ نخورد و نخفت. شب چهارم او را گوش داشتم. اندک خواب در چشمش آمد. در حال با حق (تعالی) مناجات کرد و گفت: «بار خدایا به تو پناه میگیرم از چشم بسیار خواب و از شکم بسیار خوار». با خود گفتم: «مرا این بسنده آمد». او را تشویش نداشتم و بازگشتم (عطّار، 1363: 26).
منابع عربی: رَبیعُ بنُ خَیثَمٍ قَالَ: أَتَیَتُ أُوَیسَ القَرَنِی فَوَجَدتُهُ جَاِلساً قَد صَلَّى الفَجرَ فَقُلتُ لَا اَشغَلُهُ عَنِ التَّسبِیحِ... (نراقی، بیتا: 1/17)؛ (نیشابوری، 1405: 1/46) و (ابن عساکر، 1415: 5/89).
ب: گویند که اویس قرنی در عمر خود هرگز شبی نخفتی. شبی گفتی: «هَذَا لَیلَةُ السُّجودِ» و آن شب به سجده به سر بردی و شبی به قیام به سر بردی و گفتی: «هَذَا لَیلَةُ القِیامِ» و شبی به رکوع روز کردی و گفتی: «هَذَا لَیلَةُ الرُّکُوعِ» (عطّار، 1363: 26).
منابع عربی: کَانَ أُوَیسٌ إذَا استَقبَلَ اللَّیلَ قَاَلَ: یَا نَفسُ، اللَّیلَةُ القَیامُ، فَیَصِفُ قَدَمَیهِ حَتَّى یُصبِحَ، ثُمَّ یَستَقبِلُ اللَّیلَةَ الثَّانِیةَ... (غزالی، بیتا: 4/410)؛ (ابن عساکر، 1415: 5/89 و 9/444)؛ (ابن جوزی، 2004: 1/48 و 2/14)؛ (ذهبی، 1987: 4/525) و (خادمى، 1348: 1/144).
4-3. بیاعتنایی به دنیا
نقل است که همسایگان او گفتند که: ما او را از دیوانگان میشمردیم. آخر از او درخواست کردیم تا او را خانهای ساختیم، بر در سرای خویش و یک سال برآمدی که او را وجوهی نبودی که بدان روزه گشادی. طعام او از آن بودی که گهگاه دانة خرما چیدی و شبانگاه بفروختی و در وجه قوت نهادی؛ و اگر خرما یافتی، دانهها بفروختی و به صدقه دادی (عطّار، 1363: 28).
منبع عربی: فَإِنَّ أَهلَهُ ظَنَّوُا أَنَّهُ مَجنُونٌ، فَبَنَوا لَهُ بَیتَاً عَلَى بَابِ دَارِهِم فَکَانَ یَأتِی عَلَیهِ الَسَّنَةُ وَالسَّنَتانِ... (ابن عساکر، 1415: 5/86).
4-4. اهتمام به نماز
به هر محلتی که فرورفتی، کودکان او را سنگ زدندی. او گفتی: «ساقهای من باریک است؛ سنگ کوچکتر اندازید تا پای من خونآلود نشود و از نماز نمانم که مرا غم نماز است؛ نه غم پای» (عطّار، 1363: 28).
منابع عربی: کَانَ أُوَیسُ القَرَنِی إِذَا رَآهُ الصِّبیَانُ یَرمُونَهُ بِالحِجَارَةِ، فَیَقُول: إِن کَانَ لابُدَّ فَارموُنِی بِالصّغارِ... (قشیری، بیتا: 2/339 و 2/393)؛ (غزالی، بیتا: 3/71)؛ (قزوینی، بیتا: 1/72)؛ (مقدسی، 1389: 1/59) و (محمد حسین یعقوب، بیتا: 1/261).
4-5. هدف خلقت
دیدگاه اویس قرنی دربارة هدف خلقت انسان مطابق قرآن کریم است. او معتقد است انسان برای عبادت خلق شده است و آسمان و زمین و آنچه بین آنها میباشد بیهوده خلق نشدهاند. همچنین او بر این باور است که اکثر انسانها حق و حقیقت را نمیشناسند:
هرم بن حیّان به اویس قرنی گفت: «آیتی برخوان تا از تو بشنوم». گفت: «اعوذُ بالله من الشّیطان الرجیم». (و زار بگریست) پس گفت: چنین میفرماید حق (تعالی) ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾، (ذاریات: 56)، ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ﴾، (انبیاء: 16)، ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ﴾، (دخان: 39). الی قوله ﴿هُوَ العَزِیزُ الرَّحِیمُ﴾، (دخان: 42)، برخواند. آنگاه بانگی بکرد که گفتم هوش از وی برفت (عطّار، 1363: 24).
5. شهادت اویس قرنی
در آخر عمر چنین گفتند که اویس قرنی پیش امیرالمؤمنین علی (رَضِیَ اللهُ عَنهُ) آمد و بر موافقت او در صفّین حرب میکرد تا شهید شد. «عَاشَ حَمیداً وَمَاتَ سَعیداً». (عطّار، 1363: 28).
منابع عربی: قُتِلَ أُوَیْسٌ القَرَنِیُّ یَوْمَ صِفَّینَ مَعَ عَلِیٍّ (ع). (ابن جوزی، بیتا: 2/14)؛ (ابن اثیر،1417: 1/180)؛ (ذهبی، 1987: 44/491)؛ (ابن کثیر، 1408: 2/200) و (قزوینی، بیتا: 1/72).
منبع فارسی: و بر موافقت علی با اعدای وی حرب همیکرد تا روز حرب صفیّن شهادت یافت. «عَاشَ حَمیداً وَمَاتَ شَهِیدا». (هجویری، 1378: 101).
علیرغم تأکید بسیاری از منابع در خصوص شهادت اویس قرنی در جنگ صفین از برخی از منابع برمیآید که در ایران فوت کرده است. از جمله ابن حنبل (1420: 1/279) مکان وفات او را در سیستان و یا آذربایجان (همان: 1/104 و 280) دانسته است. ابن حجر نیز بدون اشاره به مکان فوت او وفات او را در زمان بازگشت از ایران دانسته است. (عسقلانی، 1412: 1/229). حمدالله مستوفی هم فوت او را در کردستان و نزدیک کرمانشاه دانسته است. (مستوفی، 1364: 631). اویس قرنی در منطقه کرمانشاه به ویس نازار مشهور است. انعکاس احترام او در ادبیات بومی کرمانشاه در دو بیت زیر دیده میشود:
بیا با هَم بِریمان وَیسِ نازار بِپُرسیمان از او در مَسلَک عشق
|
|
بَرَی پابوسِ اون پیرِ خدایار مَنَم یا تو عزیزِ دل گُناکار
|
(لیموئی، 1387: 32)
علاوه بر حکایات و اقوالی که در این مقاله به سرچشمة آنها اشاره کردهایم، سخنان دیگری از اویس قرنی در تذکرة الأولیاء نقل شده که منابع آنها را در ادب فارسی و عربی نیافتیم؛ این سخنان عبارتند از:
1. «فردای قیامت، حق (تعالی) هفتاد هزار فرشته بیافریند، در صورت اویس تا اویس در میان ایشان به عرصات برآید و به بهشت رود تا هیچ آفریده واقف نگردد (الا ماشاء الله) که اویس در میان کدام است که در سرای دنیا حق را در زیر قبّة تواری عبادت میکرد و خود را از خلق دور میداشت تا در آخرت نیز از چشم اغیار محفوظ ماند» (عطّار، 1363: 19). (عطّار خود این سخن را با عبارت «خواجة انبیاء (ص) گفت» نقل کرده است).
2. فردا خواجة انبیاء (عَلَیهِ الصَّلوةُ والسَّلامُ) در بهشت از کوشک خود بیرون آید؛ چنانکه کسی مر کسی را طلب کند. خطاب آید که: «که را میطلبی؟» گوید: «اویس را». ندا آید که: «رنج مبر که چنانکه در دنیا او را ندیدی، اینجا نیز نبینی».گوید: «الهی کجاست؟» فرمان رسد که ﴿فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ﴾ (قمر: 55). گوید که: «مرا بیند؟». فرمان رسد که: «کسیکه ما را بیند، تو را چرا بیند؟» (عطّار، 1363: 19). (عطّار این روایت را با عبارت «در اخبار غریب آمده است» نقل کرده است).
3. از او پرسیدند که «خشوع در نماز چیست؟». گفت: «آنکه اگر تیر به پهلوی وی زنند در نماز، خبر ندارد». گفتند: «چگونهای؟». گفت: «چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد و نداند که شب خواهد زیست؟». گفتند: «کار تو چگونه است؟». گفت: «آه از بیزادی و درازی راه»؛ و گفت: «اگر تو خدای را پرستی به عبادت آسمانیان و زمینیان، از تو نپذیرند تا باورش نداری». گفتند: «چگونه باورش داریم؟». گفت: «ایمن باشی بدانچه تو را پذیرفته است و فارغ بینی خود را در پرستش و به چیزی دیگر مشغول نشوی» (عطّار، 1363: 26).
4. گفت: «هرکه سه چیز را دوست دارد، دوزخ بدو از رگ گردنش نزدیکتر بود: طعام خوش خوردن، دوّم لباس خوش پوشیدن و سیّوم با توانگران نشستن» (همان: 26).
5. شیخ ابوالقاسم گرگانی را (رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِ) ذکر این بود که «اویس، اویس» گفتی. ایشان دانند قدر ایشان (همان: 27).
6. و سخن اویس است که «مَن عَرَفَ اللهَ لا یَخفَی عَلَیه شیءٌ» (همان: 27).
7. «عَلَیکَ بِقَلبِکَ» (همان: 289).
این عبارت در منابع عربی به صورت مثل ذکر شده است؛ ولی در هیچ منبعی از اویس ذکر نشده است (ابن جزری، 1406: 1/10) و (خادمى، 1348: 2/280).
8. «طلبتُ الرِّفعةَ فَوَجَدتُهُ فی التَّواضُعِ، وَطَلَبتُ الرِّئاسَةَ فَوَجَدتُهُ فِی نَصِیحَةِ الخَلقِ، وَطَلَبتُ المَرَوءَةَ فَوَجَدتُهُ فِی الصِّدقِ، وَطَلَبتُ الفَخَرَ فَوَجَدتُهُ فِی الفَقرِ، وَطَلَبتُ النّسبةَ فَوَجَدتُهُ فِی التَّقوَی، وطَلَبتُ الشّرفَ فَوَجَدُتُه فِی القَناعَةِ، وطَلَبتُ الرّاحةَ فَوَجَدتُهُ فِی الزُهدِ» (عطّار، 1363: 28).
9. فاروق گفت: «یا اویس چرا نیامدی تا پیغمبر را بدیدی؟». گفت: «شما او را دیدهاید؟». گفتند: «بلی!». گفت: «مگر جبهة او را دیدهاید. اگر او را دیدهاید، بگویید که: ابروی او پیوسته بود یا گشاده؟». عجب آنکه هیچ نتوانستند گفت، از هیبتی که اویس را بود. (همان: 23). (عطّار این حکایت را با عبارت «نقل است» آورده است).
نتیجه
اویس قرنی در متون تاریخی و ادبی دارای شخصیّتی معنوی و آمیخته با افسانه است. عشق و اخلاص به پیامبر و برخی کرامات از جمله ویژگیهای اوست؛ به گونهای که طایفهای از دراویش خود را منسوب به او میدانند.
از مهمترین منابعی که برای شناخت اویس میتوان به آنها اشاره کرد دو کتاب تذکرة الأولیاء عطّار نیشابوری و کشفالمحجوب هجویری است. از مجمـوع اطّـلاعات پـراکنـده دربـارة اویس معلوم میگردد که این شخصیّت از ارادتمندان علی (ع) بوده و به احتمال زیاد در جنگ صفّین به شهادت رسیده است. بدیهی است در این صورت زیارتگاهی که در منطقة کرمانشاه به عنوان مقبرة اویس شهرت دارد نمیتواند محلّ دفن او باشد. این پژوهش نشان میدهد حکایات و اقوال مربوط به اویس همگی مربوط به دورة کوتاهی است که به مکّه و مدینه رفته است.
پینوشتها
([1]) در اقوال شفاهی مشهور است که مردم پس از شهادت اویس قرنی در جنگ صفّین، به سبب علاقه به او همگی خواستار دفن جنازة او در منطقة خود شدند. هفت گروه در تاریکی هفت جنازه را به گمان اینکه اویس قرنی است به مناطق مختلف بردند. یکی از جنازهها به منطقة کرمانشاه منتقل شده است. (از تقریرات شفاهی استاد فرشید یوسفی).
([2])
به آه سرد اویس قرن سوی یثرب
|
|
به عشق گرم معاذ جبل سوی مبدا
|
(عطّار، 1362: 726)
هیچ دانید که از بهر دلِ ریشِ اویس
|
|
کیست کز جانب یثرب به قرن میآید
|
(خواجوی کرمانی، 1370: 211)
پیوسته با خیال حبیب حرمنشین
|
|
جان اویس بلبل بستان راز بود
|
(همان: 193)
در آن نفس که برآید نسیم گلشن شوق
|
|
رسد به بلبل یثرب دم اویس قرن
|
(همان: 348)
سمع کو تا بشنود امروز آواز اویس
|
|
خضر کو تا دُرّ شود غوّاصوار اندر بهار
|
(سنایی، 1380: 224)
([3])
یکان یکان حبشی چهره و یمانی اصل
|
|
همه بلال معنی همه اویس هنر
|
(خاقانی، 1385: 844)
پردة نزهتگه تو روی بلال حبشی
|
|
عودِ سراپردة تو جان اویس قرنی
|
(سنایی، 1380: 698)
آن خداوندی که لطف و لفظ او را بردهاند
|
|
در یمن نجم یمن و اندر عدن دُرّ عدن
|
(همان: 476)
تا ترا در دل چو قارون گنجها باشد ز آز در دیار تو نتابد ز آسمان هرگز سهیل
|
|
چند گویی از اویس و چند گویی از قرن گر همیباید سهیلت قصد کن سوی یمن
|
(همان: 987)
یک خُلق خوش ز هرکه بینی پسند کن یک لحظه هر که نیک شود مغتنم شمار
|
|
یُمنِ سهیل شد سند دولت یمن قرن اویس شد سبب رونق قرن
|
(جامی، 1389: 95)
([4]) مولوی در دفتر چهارم مثنوی معنوی این سخن پیامبر (ص) را به شرح زیر آورده است:
که محمد گفت بر دست صبا از اویس و از قرن بوی عجب
|
|
از یمن میآیدم بوی خدا... مر نبی را مست کرد و پر طرب...
|
(مولوی، 1378: 1/566)
- مضمون این سخن پیامبر (ص) به شکلهای زیر در مثنوی آمده است:
تا بیابی بوی خلد از یار من
|
|
چون محمد بوی رحمان از یمن
|
(همان: 1/518)
مصطفی چون بوی برد از راه دور
|
|
چون نیابد از دهان ما بخور
|
(همان: 1/324)
در شعر فارسی نیز این سخن حضرت رسول (ص) منعکس شده است:
انفاس بهشت است که آید به مشامم
|
|
یـا بـوی اویـس ست که از سوی قرن خاست
|
(خواجوی کرمانی، 1370: 40)
سنگ و گل را کند از یُمن نظر لعل و عقیق
|
|
هر که قدر نفس باد یمانی دانست
|
(حافظ، 1387: 58)
گویی از مجمر دل آه اویس قرنی
|
|
به محمد نفس حضرت رحمان آرد
|
(غزنوی، 1362: 39)
گر به یثرب اتفاق افتد که روزی بگذرید
|
|
نــالـه و آه اویــس انــدر قـرن یــاد آوریـد
|
(خواجوی کرمانی، 1370: 217)
از سپیدی اویس و از سیاهی بلال
|
|
مصطـفی دانـد خبـر دادن ز وحی کـردگار |
(سنایی، 1380: 228)
([5]) عطّار در الهینامه این حکایت را به نظم درآورده است. عمر با دیدن مقام معنوی اویس آرزو میکند که کاش خلافت را میداد و جایگاه اویس را به دست میآورد.
چون عمر پیش اویس آمد به جوش این خلافت گر خریداری بود
|
|
گفت افکندم خلافت در فروش میفروشم گر به دیناری بود...
|
(عطّار، 1386: 33)
- اوحدی مراغهای این حکایت را در دیوان خود به این شرح آورده است:
دل ما جز این امانی نیست نه به ایمان کشید سوی یمن حامل خرقه آن دو صاحبحال امتحان دید و غیبگویی کرد یمنی صاحب سعادت شد
|
|
ز آنکه ایمان ما یمانی نیست خرقة مصطفی اویس قرن که از ایشان رسید دین به کمال... طلب خرقة دو تویی کرد... مدنی را یقین زیادت شد...
|
(اوحدی، 1375: 598)
([6]) مضمون عشق و علاقة اویس به پیامبر (ص) که در این حکایت آمده در اشعار فارسی منعکس شده است:
یا رب تو مرا کاویس نامم
|
|
در عشق محمدی تمامم...
|
(نظامی، 1351: 448)
هرشب فضای کوی تو خلوتسرای ماست
|
|
آری اویس نوبت عشق از قرن زند
|
(خواجوی کرمانی، 1370: 16)
([7]) عطّار این حکایت را در الهینامه نیز به نظم آورده است:
اویسش گفت ای نامحرم راز
|
|
بدین گور و کفن ماندی ز حق باز...
|
(عطّار، 1386: 383)
منابع
- قرآن کریم
- ابن ابى جمهور، احسائى (1405)، عوالی اللآلی، قم: انتشارات سید الشهداء.
- ابن أبی الحدید، أبوحامد عزالدین بن هبةالله (1418)، شرح نهج البلاغة، تحقیق: محمد عبدالکریم النمری، بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ابن أبی خیثمة، أبو بکر أحمد (1427)، التاریخ الکبیر المعروف بتاریخ ابن أبی خیثمة (السفرالثالث)، تحقیق: صلاح بن فتحی هلال، القاهرة: الفاروق الحدیثة للطباعة والنشر.
- ابن أثیر، أبو الحسن علی بن أبی الکرم (1415)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق: علی محمد مع وضو عادل أحمد عبد الموجود، بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ---------------------- (1417)، الکامل فی التاریخ، تحقیق: عمر عبد السلام تدمری، بیروت: دار الکتاب العربی.
- ابن جزری، شمس الدین أبو الخیر (1406)، الزهر الفائح فی ذکر منتنزه عن الذنوب والقبائح، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ابن جوزی، جمال الدین أبو الفرج عبد الرحمن (2000)، صفة الصفوة، القاهرة: دارالحدیث.
- ابن الفقیه، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن إسحاق (1416)، البلدان، تحقیق: یوسف الهادی، بیروت: عالم الکتب.
- ---------------------------- (2004)، حفظ العمر، دار البشائر الاسلامیة.
- ابن مستوفی الإِربلی، المبارک بن أحمد بن المبارک (1980)، تاریخ إربل، تحقیق: سامی بن سید خماس الصقار، العراق: دار الرشید للنشر.
- ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علی بن حمدون (1417)، التذکرة الحمدونیة، بیروت: دار صادر.
-ابن حنبل، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل (1420)، الزهد، تحقیق: محمد عبد السلام شاهین، الطبعة الأولى، بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ابن درید الأزدی، أبوبکر محمد بن الحسن (1401)، تعلیق من أمالی ابن درید، تحقیق: السید مصطفى السنوسی، الکویت: المجلس الوطنی للثقافه والفن والآداب بالکیت (قسم التراث العربی).
- ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع أبو عبد الله البصری (1968)، الطبقات الکبرى، تحقیق: إحسان عباس، بیروت: دار صادر.
- ابن عدی، بن عبد الله بن محمد أبو أحمد الجرجانی (1418)، الکامل فی ضعفاء الرجال، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود – علی محمد معوض، الطبعة الأولى، بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ابن عراق، نور الدین على بن محمد بن علی (1399)، تنزیه الشریعة المرفوعة، تحقیق: عبد الله بن محمد بن الصدیق الغماری، بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ابن عساکر، أبو القاسم علی بن الحسن بن هبة الله (1415)، تاریخ دمشق، تحقیق: عمرو بن غرامة العمروی، بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع.
- ابن کثیر، أبو الفداء إسماعیل بن عمر (1408)، البدایة و النهایة، تحقیق: علی شیری، بیروت: مکتبة المعارف.
- ابن هبة الله، محمد بن محمد (1425)، المجموع اللفیف، بیروت: دار الغرب الإسلامی.
- احمد ابن حنبل، أبو عبد الله أحمد بن محمد (1420)، الزهد، بیروت: دارالکتب العلمیة.
- إسماعیل الأصبهانی، محمد بن الفضل بن علی القرشی (بیتا)، سیر السلف الصالحین، تحقیق: کرم بن حلمی بن فرحات، الریاض: دار الرایة للنشر والتوزیع.
- ------------------------------- (1998)، معرفة الصحابه، الریاض: دار الوطن النشر.
- اوحدی مراغهای (1375)، کلیات اوحدی، به کوشش سعید نفیسی، تهران: امیر کبیر.
- جامی، نور الدین عبدالرحمن (1389)، دیوان، مقدمه و تصحیح: محمد درویش، چاپ دوم، تهران: نگاه.
- جُنْدی، محمد بن یوسف بن یعقوب، أبو عبد الله (1995)، السلوک فی طبقات العلماء والملوک، تحقیق: محمد بن علی بن الحسین الأکوع، الطبعة الثانیة، صنعاء: مکتبة الإرشاد.
- حافظ، خواجه شمس الدین محمد (1387)، دیوان، تحقیق: قاسم غنی و محمد قزوینی، تهران: اردیبهشت.
- خاقانی، افضل الدین بدیل بن علی نجار (1385)، دیوان، تصحیح: ضیاء الدین سجادی، چاپ دوم، تهران: زوّار.
- خواجوی کرمانی (1370)، غزلیات، کرمان: خدمات فرهنگی کرمان.
- الدار قطنی، أبو الحسن علی بن عمر بن أحمد (1406)، المؤتلف و المختلف، تحقیق: موفق بن عبد الله بن عبد القادر، الطبعة الأولى، بیروت: دارالغرب الإسلامی.
- دایرة المعارف تشیّع (بیتا)، زیر نظر احمد صدر حاج سیّد جوادی، کامران فانی و بهاء الدین خرمشاهی، جلد دوم، چاپ چهارم، نشر شهید سعید محبّی.
- الذهبی، شمس الدین ابو عبد الله محمد (1987)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر، تحقیق: عمر عبد السلام تدمری، بیروت: دار الکتاب العربی.
- ---------------------- (1985)، سیر أعلام النبلاء، تحقیق: شعیب الارناووط، بیروت: مؤسسه الرسالة.
- ---------------------- (1963)، میزان الإعتدال فی نقد الرجال، بیروت: دار المعرفة للطباعة والنشر.
- سنایی، ابو المجد بن آدم (1380)، دیوان، به سعی و اهتمام: مدرس رضوی، تهران: سنایی.
- سیوطی، عبد الرحمن بن أبی بکر جلال الدین (1996)، اللآلىء المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة، بیروت: دار الکتب العلمیة.
- شَّعْرانی، عبد الوهاب بن أحمد بن علی الحَنَفی (1315)، الطبقات الکبرى، مصر: مکتبة محمد الملیجی الکتبی وأخیه.
- عسقلانی، أبو الفضل أحمد بن علی بن محمد (1415)، الإصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود و على محمد معوض، بیروت: دار الکتب العلمیة.
- عقیلی، محمد بن عمر و بن موسى بن حماد (1984)، الضعفاء الکبیر، بیروت: دار المکتبة العلمیة.
- عطّار نیشابوری، فرید الدین (1363)، تذکرة الاولیاء، به اهتمام محمد استعلامی، تهران: زوّار.
- ---------------- (بیتا)، منطق الطیر، تصحیح حمید حمید، مرکز پخش: کتاب فروشی فخر رازی، شاه آباد.
- ---------------- (1362)، دیوان عطّار، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
- ---------------- (1386)، الهینامه، تصحیح: فؤاد رحیمی، تهران: زوّار.
- غزالی، ابو حامد محمد بن محمد (بیتا)، إحیاء علوم الدین، بیروت: دار المعرفة.
- غزنوی، سید حسن (1362)، دیوان، تصحیح: تقی مدرس، چاپ دوم، تهران: اساطیر.
- فروزانفر، بدیع الزمان (1374)، فرهنگ فروزانفر، تدوین و گردآوری: مریم السادات رنجبر، نشر پرستش.
- ------------ (1347)، احادیث مثنوی، چاپ دوم، تهران: امیر کبیر.
- قزوینی، ذکریا ابن محمد بن محمود (بیتا)، آثار البلاد وأخبار العباد، بیروت: دار صادر
- قشیری، عبد الکریم بن هوازن بن عبد الملک (بیتا)، الرسالة القشیریه، تحقیق: الإمام الدکتور عبد الحلیم محمود و الدکتور محمود بن الشریف، القاهرة: دار المعارف.
- لیموئی، علی (1387)، گلاریژان، انتشارات کرمانشاه.
- محمد الخادمى، محمد بن محمد بن مصطفى (1348)، بریقة محمودیة فی شرح طریقة محمدیة و شریعة نبویة فی سیرة أحمدیة، مطبعة الحلبی.
- محمد حسین یعقوب، أبو العلاء محمد بن حسین (بیتا)، أصول الوصول إلى الله تعالى، القاهرة: المکتبة التوفیقیة.
- مستوفی، حمدالله (1364)، تاریخ گزیده، به اهتمام دکتر عبل الحسین نوائی، تهران: امیر کبیر.
- معین، محمد (1388)، فرهنگ معین، جلد پنجم، چاپ بیست و ششم، تهران: امیر کبیر.
- مقدسی، نجم الدین أبو العباس أحمد بن عبد الرحمن (1389)، مختصر منهاج القاصدِین، دمشق: مکتبة دار البیان.
- ملا علی الهروی، نور الدین على بن السلطان (بیتا)، جمع الوسائل فی شرح الشمائل، مصر: المطبع الشرقیه.
- مولوی، جلالالدین محمّد بلخی رومی (1378)، مثنوی معنوی، تصحیح و مقدّمه بهاءالدّین خرّمشاهی، چاپ دوّم، تهران: دوستان.
- نراقی، شیخ محمد مهدی (بیتا)، جامع السعادات، تحقیق: محمد کلانتر، النجف الأشرف: مطبعة النعمان.
- نیسابوری، أبوالقاسم الحسن بن محمد (1405)، عقلاء المجانین، تحقیق: أبو هاجر محمد السعید بن بسیونی زغلول، بیروت: دارالکتب العلمیة.
- نظامی گنجوی (1351)، کلیات خمسه، چاپ سوم، تهران: امیرکبیر.
- هجویری غزنوی، ابو الحسن علی بن عثمان الجلّابی الهجویری الغزنوی، «وفات 456» (1378)، کشف المحجوب، تصحیح: د- ژوکوفسکی، تهران: کتابخانه طهوری.
- یحیی بن معین، أبو زکریا (1399)، تاریخ ابن معین (روایة الدوریّ)، تحقیق: أحمد محمد نور سیف، مکة المکرمة: مرکز البحث العلمی و إحیاء التراث الإسلامی.