به مناسبت سالگرد تولد«صمد بهرنگی»؛

معلم و مبارز راستین، آقای نویسنده تولدت مبارک

|
۱۳۹۴/۰۴/۰۲
|
۱۱:۲۹:۲۴
| کد خبر: ۲۹۴۴۱۵
معلم و مبارز راستین، آقای نویسنده تولدت مبارک
صمد بهرنگی در دومین روز از تابستان ۱۳۱۸ در چرنداب تبریز دیده به جهان گشود. زندگی در خانواده‌ای پرجمعیت و نسبتاً محروم سبب شد که وی از همان اوان کودکی با رنج و مشقات طبقه‌ی زحمتکش دست به گریبان شود.

به گزارش خبرگزاری برنا، معلم و مبارز راستین، صمد بهرنگی در دومین روز از تابستان ۱۳۱۸ در چرنداب تبریز دیده به جهان گشود. زندگی در خانواده‌ای پرجمعیت و نسبتاً محروم سبب شد که وی از همان اوان کودکی با رنج و مشقات طبقه‌ی زحمتکش دست به گریبان شود، که به اذعان مرحوم اسد بهرنگی –برادر صمد- سنگ بنای شخصیت صمد را می‌بایست در همین محرومیت‌ها و فشارهای اقتصادی دوران کودکی‌اش جست و جو کرد.« وقتی که تازه به دبستان رفته بود و کلاس اول را می‌خواند، صبح‌ها کاسب‌های سر گذر پسربچه‌ای را می‌دیدند که کفش‌هایش را زیر بغل زده و تند می‌دود. از یکدیگر می‌پرسیدند این بچه کیست؟ چرا همیشه می‌دود؟! چرا کفش‌هایش را زیر بغل می‌زند؟! برای کاسب‌های سر گذر جای تعجب باقی بود تا اینکه بعدها سر و ته قضیه را درآوردند و معلوم شد این بچه، پسر کارگری است به نام عزت که به تازگی در این محل اتاقی اجاره کرده است. او برای این می‌دود که مدرسه‌اش خیلی دور است، می‌ترسد سر وقت به به مدرسه نرسد و کفش‌هایش را برای این زیر بغل گذاشته که پاره هستند و نمی‌شود با آن‌ها بدود و اسم این پسربچه صمد است...»

samad

پس از گذراندن دوره‌های مقدماتی تحصیل خود در زادگاهش تبریز و درک دو حرکت تأثیرگذار تاریخی؛ فرقه‌ی دموکرات و حکومت دکتر مصدق، بنیه‌ی فکری صمد کم‌وبیش شکل می‌گیرد و مطالعات مختلف نیز بر این پویایی ذهن نویسنده‌ی جوان می‌افزاید. در مهر ماه سال ۱۳۳۴ وارد «دانشسرای مقدماتی پسران تبریز» می‌شود. در دو سال دانشسرا با فرهیختگان بسیاری من جمله بهروز دهقانی آشنا می‌شود. بهروز که همچون صمد با کوله‌باری از تجربه و مطالعه وارد دانشسرا شده بود تا آخر عمر کوتاه ولی پربار صمد پا به پای او به مبارزه، تحقیق و نوشتن ادامه می‌دهد و بی‌شک که تعامل با مبارز جسوری همچون بهروز دهقانی در تکامل فکری و عقیدتی صمد بسیار مؤثر واقع می‌شود.

شاید بتوان گفت برای اولین بار در دانشسرا است که صمد به ارزش قلم پی می‌برد و این در نتیجه‌ی انتشار روزنامه‌دیواری فکاهی «خنده» در دانشسرا است. صمد به همراهی بهروز دهقانی در این روزنامه قوانین خشک دانشسرا را به ریشخند می‌گیرد و از دانشجویانی که فقط حفظ می‌کنند و به هر دری می‌زنند برای شاگرد اول شدن انتقاد می‌کند.

«واقعا چه فایده‌ای دارد که ذهنم را از چیزهایی انباشته کنم که هیچ به دردم نخواهد خورد. من که نیامده‌ام اینجا شاگرد اول شوم، فقط قبولی برایم کافی است...»

معلم روستاهای آذربایجان، علاوه بر دانش‌آموزان روستاهای ممقان، قاضی‌جهان، گوگان و آخیرجان؛ به والدین آن‌ها نیز سواد می‌آموزد. برایشان کتاب می‌خواند. با حقوق ناچیزش در مدارس محقر روستا کتابخانه درست می‌کند و شاگردانش را به نوشتن خلاصه از این کتاب‌ها تشویق می‌کند. در حین تدریس، رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی را در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تبریز به صورت شبانه می‌گذراند. لیسانس می‌گیرد. ولی باز هم دبستان را به دبیرستان ترجیح می‌دهد. و به قول اسد بهرنگی با این کارش چه بهتان‌ها و تهمت‌هایی که به جان نمی‌خرد...

غافل از این که معلم آینده‌نگر آذربایجان همیشه‌ی عمرش کار زیربنایی را ترجیح داده به پایه‌های بالاتر و ژست‌های معمول معلم‌نماها !

صمد همان معلم دبستانی است که عالمی فقید همچون دکتر امیرحسین آرین‌پور لب به ستایش‌اش می‌گشاید: « ما همه نوشتیم، کار کردیم، درس گفتیم، مبارزه کردیم، ولی فقط صمد بلد بود که چه طوری برای خودش در میان مردم و اکثریت جامعه جا باز کند.»

همان معلم دهات آذربایجان که «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» را می‌نویسد و آموزش و پرورش زوار در رفته‌ی وطنش را به باد انتقاد می‌گیرد و چه جرأتی می‌خواهد که یک معلم روستایی دور افتاده، معلمین بی‌تفاوت کشور مدعی تاریخ و فرهنگی بی‌نظیر را مخاطب قرار دهد و بگوید: «معلم خوب حکم کیمیا دارد!»

بهرنگی در سال ۱۳۴۲ کتاب «الفبا» را برای مدارس آذربایجان می‌نویسد و بنا به توصیه‌ی جلال آل‌احمد، این کتاب برای چاپ به «کمیته‌ی پیکار جهانی با بی‌سوادی» فرستاده می‌شود. صمد با تغییراتی که قرار بود در کتاب اعمال شود با قاطعیت تمام مخالفت می‌کند و نهایتاً پیشنهاد پول کلانی را که به وی وعده می‌دهند را نیز نمی‌پذیرد و کتاب را پس می‌گیرد، که این کار باعث برانگیختن خشم و کینه‌ی عوامل ذی نفع در چاپ کتاب می‌شود.«من تعجب می‌کنم، این «متخصص‌ها» که این همه به وسواسی بودن و دقت‌نظر مشهورند، چه طور به راحتی، بدون هیچ منطقی در کتاب من دست می‌بردند و کک شان هم نمی‌گزید؟!...

آخر چه طور می‌شود یک کتاب اول را هم در تهران و در آن شرایط زندگی به یک فارس زبان درس داد و در عین حال در آذربایجان به یک بچه‌ی ترک‌زبان که حتی یک کلمه هم فارسی نمی‌داند تدریس کرد؟! معلم هر چقدر هم ماهر باشد، چون خود نیز به محیطی غیر از محیط خود آشنا نیست، اشتباه می‌کند..»

علاوه بر فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی مختلف، صمد بهرنگی در فرهنگ و فولکلور آذربایجان نیز دست اندر کار بود. به طوری که از سال ۱۳۴۲ به همراه رفیق همیشه همراهش، بهروز دهقانی، اقدام به جمع‌آوری ادبیات شفاهی و فولکلور غنی مردمان آذربایجان می‌کند. ایشان به این نکته واقف بودند که زبانی همچون زبان ترکی که ادبیات مکتوب آن چنانی نداشته است، به پشتوانه‌ی فرهنگ شفاهی و فولکلور دیرینش به حیاتش ادامه داده است. صمد و بهروز وضعیت امروز جهانی را به خوبی درک کرده بودند و می‌دانستند که در عصر حاضر خطر مرگ فولکلور و ادبیات شفاهی دور از انتظار نیست.

از این روست که قلم در دست می‌گیرند و راهی روستاهای دور افتاده‌ی آذربایجان می‌شوند و قصه‌ها، افسانه‌ها، بایاتی‌ها، چیستان‌ها و بسیاری دیگر از گنجینه‌های خوابیده در سینه‌های مردان و زنان دنیادیده‌ی وطن شان را مکتوب می‌کنند.

اسد بهرنگی در این باره می‌نویسد: «از آن جایی که به زبان مادری‌اش عشق می‌ورزید، در این زمینه تحقیقات کرد. بر کتاب‌هایی که در زمینه‌ی زبان آذری بود نقد نوشت، ترکی استامبولی را آموخت. دستور زبان آذری را مشخص کرد... هنگامی که کتاب فولکلور زبان آذری به نام «متل‌ها و چیستان‌ها» انتشار یافت، خیلی خوشحال بود که توانسته است خدمتی هر چند ناچیز به زبان مادری خودش بکند. با این حال حاضر نبود هر چیزی را به عنوان اینکه آذری است بپذیرد...»پس از چاپ کتاب «پاره پاره» در سال ۱۳۴۳ صمد از سوی دادستانی عالی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز تحت تعقیب قرار می‌گیرد و برایش حکم تعلیق از خدمت به مدت شش ماه صادر می‌شود.

در نهم آبان ۴۳ دوباره به آموزگاری برمی‌گردد و کارهای خود را از سرمی‌گیرد: «مهم نیست. بگذار بچه‌ها پخته شوند. آمدن و رفتن به این جور جاها (دادگاه) ترس آدم‌ها را می‌ریزد و برای کارهای بزرگتر آماده می‌کند...»

fd3fcad2-9d97-427a-bb0c-befa8781c888

در ماه ۱۳۴۶ کمیته‌ی پیکار جهانی با بی‌سوادی، بار دیگر صمد را برای تکمیل کتاب الفبا به تهران فرامی‌خواند و اتاقی را در اختیار وی قرار می‌دهد تا در مدت سه ماه به تحقیق و تکمیل کتاب بپردازد و پول قابل توجهی هم به عنوان حق مأموریت دریافت کند. اوایل فروردین ۱۳۴۷ صمد به نیأت مسئولین کمیته پی می‌برد و با وجود نیاز مالی شدیدش، از خیر آن پول کلان پیشنهادی هم می‌گذرد و کتاب را برداشته و راهی تبریز می‌شود.«من نمی‌توانستم اسم خود را روی کتابی بگذارم که همان مزخرفاتی را به خورد مردم بدهد که بقیه کتاب‌ها می‌دهند. من که در عمرم کلمه‌ی شاه را تدریس نکرده‌ام و از روی صفحات شاه‌بانو و ولیعهد پریده‌ام، چگونه صفحه‌ی اول کتابم را به عکس آن‌ها اختصاص دهم؟! بگذار سقف خانه بریزد. من نمی‌توانم حرف «ش» را با شاه و حرف «ـهـ» را با شهبانو و «ـعـ» را با ولیعهد یاد بدهم!»پیغام و پسغام‌های تهران به صمد برای برگرداندن کتاب به کمیته کارساز نمی‌شود. اوایل شهریور ۱۳۴۷ چهار نفر لباس شخصی به سرپرستی یک تیمسار بازنشسته‌ی ساواک در جست و جوی کتاب الفبا وارد خانه‌ی صمد می‌شوند که باز با تهدیدها و تطمیع‌های بسیار صمد، موفق نمی‌شوند کتاب را به دست آورند و نهایتاً با این جمله‌ی تیمسار خانه‌ی صمد را به سمت تهران ترک می‌کنند: «این کار برای تو گران تمام می‌شود!»«دست به قلم بردن در ایران مشکل‌تر از هر جای دنیاست. مشکل تنها این نیست که آزادی نداری، از همه طرف فکرت را، نوشته‌ات را کنترل می‌کنند. شبانه می‌ریزند تمام کتاب‌هایت را تفتیش می‌کنند، یادداشت‌هایت را برمی‌دارند و نوشته‌هایت را پاره می‌کنند. نه، بزرگترین مشکل یک نویسنده در ایران این است که خود باید نماینده‌ی کلام خود باشد...»

در این گیر و دار است که صمد به همراه حمزه فراهتی راهی سواحل ارس می‌شود و در روز نهم شهریور به طور مشکوک در آب‌های ارس جان می‌بازد. جسد خالق شاهکار بزرگ «ماهی سیاه کوچولو»، پس از چند روز در نزدیکی پاسگاه کلاله از آب‌های ارس گرفته می‌شود و پس از انتقال به زادگاهش در قبرستان امامیه تبریز دفن می‌شود.«مرگ خیلی آسان می تواند الآن به سراغ من بیاید: امّا من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البتّه اگر یک وقت ناچار با مرگ روبرو شوم که می‌شوم، مهم نیست؛ مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه تأثیری بر زندگی دیگران داشته باشد...»(ماهی سیاه کوچولو، صمد بهرنگی) 

نظر شما