ملک مطیعی:

کسی هرگز مانع بازی من نشد + تصاویر

|
۱۳۹۴/۰۶/۲۰
|
۰۹:۲۰:۵۸
| کد خبر: ۳۱۷۰۶۲
کسی هرگز مانع بازی من نشد + تصاویر
در ۴۲ سالگی دیگه نتونستم کار کنم، خدای من شاهده غیر از این هیچی دیگه نبود، هیچ مسئولی به من نگفت: بازی نکن، نیا…

به گزارش خبرگزاری برنا، باشگاه خبرنگاران نوشت: «فرمون» سینمای ایران در مریضخانه. خبری که بین مردم و طرفدارانش سر و صدا کرد و حسابی بازار شایعات هم داغ شد. گفتند: فرمان رفت. مثل بقیه بزرگان سینمای ایران که از این خبرها در فضای پر از سوء تفاهم فضای مجازی برایشان کم تیتر نکردند. فرصتی فراهم شد تا به صرف یک فنجان قهوه با ناصر ملک‌مطیعی گپ و گفت خودمونی داشته باشم و از دوران بازیگری و ماجرای پر از سوء تفاهم ممنوع‌الکاربودنش و علایق شخصی‌اش صحبت کنیم. حالا باید به قول خودش در فیلم «قیصر» به آن‌ها که شایعه‌پراکنی کردند بگویم: «کجایی که دااشِت زنده‌اس». همچنان قرص و محکم و با روحیه بالا و با ابهت فیلم‌هایش صحبت می‌کند:

هیچ چیز برام بالاتر از گفتن حقیقت نیست

هر وقتی میکروفن رو می‌بینم یادم نمیره حق‌شناسی داشته باشم نسبت به هموطنان بسیار عزیزم که من رو فراموش نکردند و تحملم کردند تا برسیم اینجا، من وقتی این دوربین و تشکیلاتو می‌بینم حالم خیلی خوب میشه، از آدم ۸۵ ساله‌ای که سال‌های زیادی را با چندین نسل در این مملکت گذرونده و راست یا دروغ منسوب به اینه که آدم صادقیه، مشتیه، آدم جوونمردیه، شما یه کلمه حرف ناسزا، دروغ، بدجنسی را نخواهید شنید، چون از اولم حب جاه و مقامی نداشتم و خوشحال میشم حقیقت را بگم و هیچ چیز برام بالاتر از گفتن حقیقت نیست.

 
 
کسی هرگز مانع بازی من نشد
 
شایعه فوت:
 
(درحالی که قهوه میل می‌کند، می‌گوید):
 
به هرحال مردمی که آدمو میشناسن محبت بیشتری به او  دارند، در هر رده و حرفه‌ای میخوان از حال آدم باخبر بشن، آدمیزاده بالاخره میره مریضخونه، میره کلانتری چون دعواش میشه،  یا با باجناقش میره پارک ملت شام میخوره یا میره زیارت و … ما این کارامون سر و صدا داره خدای نکرده اگه یه آدمم پیدا بشه یه ذره خیلی مراعات آدمو نکنه اتفاقات عجیب غریبی  می‌افته، شایعه می‌کنن، البته این شایعات منو اذیت نمی‌کنه که گفتن از دنیا رفتم، من نباید گله بکنم، اگرم کسی حرفی زده از روی دوستی زده و اینکه اطلاعات نداشته و مهم اینه الان حالم خوبه و هیچی بالاتر از این نیست، یه وقت یه نارسایی‌هایی است و آدم مجبوره بره مریضخونه‌، من مریضخونه نزدیک منزلمو عوض کردم اومدم اونجایی که قلبمو سیزده سال پیش عمل کردم و خوب اینجا بیشتر بر ملاتر شد و اتفاقاتی افتاد، خداروشکر اهالی بیمارستان هم نهایت محبت را کردند و یه ذره هم باید به شناسنامه نگاه کرد، نباید انتظار داشت تو این سن و سال، الان برم بدوم ، بعضی وقتا غصه میخورم، مجبورم اینو بگم به شما ، من ۱۵ سالم بود رفتم قله دماوند، اون موقع هم مثل الان نبود که هر کسی راه بیافته بره قله را فتح کنه ،خیلی مشکل بود ، سه دسته اون موقع رفته بودن، از تیغه شمالی خیلی سخت‌تر بود که به سمت قله حرکت کنی، من به عنوان جوون‌ترین کوهنورد مدال کوهنوردی گرفتم.
 
(با خنده می‌گوید):
 
حالا شما فکر کن در این سن و سال از پله میخوام برم بالا باید دو نفر دستمو بگیرن، بعضی وقتا هم دم  پله می‌ایستم تا یکی دستمو بگیره، البته هنوز پشت فرمون میشینما، هرچند نباید بشینم و رانندگی کنم چون پاهام به خاطر مشکل قلبی که دارم نباید آویزون باشه. روحیم خوبه که حالم خوبه، ولی توانایی‌هام کم شده، مثلا الان دلم میخواد برم کتمو بردارم ولی نمیتونم به راحتی راه برم و باید یکی دستمو بگیره .
 
کسی هرگز مانع بازی من نشد
 
خاطره‌ای که اشک ملک‌مطیعی را در آورد:
 
چند وقت پیش بود می‌خواستم از جوی بزرگی رد بشم  و هر کاری کردم نتونستم موفق بشم، یه آقایی اومد و دستمو گرفت و کمکم کرد، بعد که رفتم داخل پاساژ تا کارامو انجام بدم، نیم ساعتی درگیر کار شدم، وقتی برگشتم دیدم هنوز منتظر من ایستاده، خیلی متاثر شدم، اون مرد منو شناخته بود ، گفتم چرا ایستادی و گفت : «منتظر موندم تا شمارو برسونم»، ببخشید من بعضی وقتا گریم می‌گیره، این آدمی که تو فیلم‌ها بزن بهادر بود و و نمیذاشت کسی ظلم بکنه حالا تو زندگی عادی خیلی زود اشکش در میاد.
 
حال و هوای معلمی
 
تو مدرسه شروع کارم با ورزش و نمایش بود، چون من انجمن ورزش و نمایش را در دبیرستان اداره می‌کردم و خودمون (پیس) نمایش را می‌نوشتیم و بچه‌های مدرسه نمایش می‌دادن، مثلا شب جمعه یا روز جمعه خونوادشونو دعوت می‌کردن تا بیان تئاترشونو ببینن، بعدشم  که یک سال رفتم هنرستان هنرپیشگی. در سال ۱۳۲۷ که سینما در ایران توسط دکتر کوشان شروع شد، من عکسم را دادم و گفتم به بازیگری علاقه دارم، دعوتم کردن برای بازی در فیلم «واریته بهاری» که کارگردانش  پرویز خطیبی بود، البته اون فیلم تیکه تیکه بود و یه تیکه آقای همایون که سرکار استوار بازی می‌کرد، آقای انتظامی هنرمند عزیز و دوست گرامی من، چاقاله بادام می‌فروخت،منم معاون دکتر بودم.
 
کسی هرگز مانع بازی من نشد
 
خنده‌اش می‌گیرد:
 
در این فیلم سر یه آْقایی رو بریدم و مثلا طنز بود و بعد از مدت‌ها فهمیدم که سر این آقایی که بریدم «ظهوری» بوده، نه ایشون منو می‌شناخت نه اون منو.
 
الان ورزش تغییر کرده، اونوقتا راهپیمایی مد نبود، ورزش این شکلی نبود، ورزش مثلا زورخانه بود و چیزایی مثل این. من از اول زمینه ورزشی داشتم اونوقت‌ها بچه‌ها فوتبال بازی می‌کردن خصوصا کسایی که خونه‌هاشون اطراف مرکز شهر بود، خیابان یخچال که بهترین بازیکنان ما مثل علی پروین اونجا ورزش می‌کردن، این زمینه ورزشی برای من یه مقدمه‌ای بود برای شروع کارم.
 
کسی هرگز مانع بازی من نشد
 
بیکارشدن ملک‌مطیعی و  دوری از ورزش:
 
 اکثر معلم‌های ورزش، خیلی میونشون با من خوب بود، به خصوص اینکه من برای بچه‌های دبستان خیلی وقت میذاشتم و یادمه معاون یه آقای اتریشی بودم که  برای تدریس در مدرسه تربیت‌بدنی شش‌ماه با او کار کردم و این برام خیلی مهم بود. البته  تو دکان نونوایی هم بودم میرفتم کنار دخل وای می‌ستادم، آدم یه مقداری اختیار دست خودش هست، در اون حرفه‌ای که هست باید خودشو نشون بده، منم سعی کردم خودمو نشون بدم، اما این سینما نگذاشت، من راه ورزشو ادامه بدم. الان همه هم دوره‌ای‌هایم بهترین پست‌های ورزشی را دارن و جزو بهترین‌ها هستن، در رشته‌های مختلف مثل  بسکتبال، فوتبال و والیبال و کشتی.
 
رفقای کشتی‌گیر هم کم ندارم و گرایش زیادی به کشتی داشتم، ورزش زورخانه‌ای هم بلد بودم و یه روز سر مسابقه کشتی به خاطر فن تندری که تخصصش رو داشتم، حریفم را بلند کردم و زمانی که روی تشک افتادیم، مچ دستم شکست و دو سه ماه تو گچ بود، دیگه ترسیدم ادامه بدم و البته می‌ترسیدم گوشم بشکنه. هر چند خودمو با افتخار جز خانواده گوش شکسته‌ها می‌دونم. بعد در سال ۱۳۳۰ داور کشتی شدم، منتهی بعد دو سه بار قضاوت دیگه نتونستم ادامه بدم، باید بگم این سینما منو بلعید هر چند چیزی نبودیم.
 
طبع شعرش گل می‌کند:
 
گفت که ای سینما این همه رسوا تو مرا خواستی،
 
حال که رسوا شده‌ام می‌روی،
 
واله و شیدا شده‌ام می‌روی،
 
ورزش و سینما هر دو در من عجینه، زمانی که در سینما بازی می‌کردم همان موقع رئیس تربیت‌بدنی ناحیه ۹  بودم می‌رفتم سر ورزش و تیم فوتبال تشکیل می‌دادم و می‌بردم مسابقات و خیلی هم این کارو دوست داشتم، اینکه برگردم به گذشته خب اصلا عملی نیست، من حق ندارم گله کنم از آنچه برایم در این سال‌ها اتفاق افتاده و هرچه هست و گذشت خدا را شاکرم.
 
دلم میخواست اون موقع که دیگه واله و شیدا شده بودم و در سینما بودم کاری می‌کردم، در ۴۲  سالگی متاسفانه دیگه نتونستم کار کنم، قسم می‌خورم، خداشاهده من نه اهل تملق هستم نه چاپلوسی برای کسی می‌خوام بکنم، دیگه خسته شده بودم از فعالیت در سینما، دیدم یه فضاییه که جوونا اومدن دارن فعالیت می‌کنن و خوب اسمشون نمیره زیر اسم ما و فکر کردم مودبانش اینه که کنار بکشیم، میدون و فضا رو بدیم به جوونا، خدای من شاهده غیر از این هیچی دیگه نبود، هیچ مسئولی به من نگفت: بازی نکن، نیا، بعد از اون هم بارها اومدن دنبالم، گفتن شروع کنیم به کار، ولی من دیگه خودمو با شیرینی‌فروشی مشغول کردم و نمی‌تونستم بیکار بمانم.
 
کسی هرگز مانع بازی من نشد
 
درباره شایعه ممنوع‌الکار بودنش می‌گوید:
 
الان من سالم هستم و  گفتن فوت کردم، به هرحال حرف و نقل و قول و حدیث درباره آدم زیاده، اون حرفارو هم میزدن برای اینکه به اون شایعه نزدیک‌تر بود، چون حتما با خودشون می‌گفتن دلیلی نداشته بازی نکنه. بعدشم من  فکر نمی‌کردم بازی نکردنم در سینما انقدر طول بکشه، با خودم گفتم دو سال بازی نمی‌کنم دیگه بد دیدم این دوسال شد سه سال، شد چهارسال، زمان خیلی گذشت، می‌خوام بگم واقعا تقصیر خودم بود، من باید زودتر اقدام می‌کردم، برای همین نشد بازی کنم. بعدم که همین اواخر  رفتم با آقای عطشانی کار کردم برای فیلم «نقش نگار»، دیگه وقتی دوربین را دیدم و حضور بازیگرای خوب الانمون مثل آقای رادان، آتیلا پسیانی و خانم خیراندیش دیدم، یاد گذشته افتادم و گفتم آقا این نقش و بازی می‌کنم، دیگه بعد خبر بازی کردنمو همه مجلات و روزنامه‌ها با عکسم منتشر کردند. خب اگه یه مشکلی برای بازی کردنم  بود یکی لااقل باید به من می‌گفت. می‌خوام بگم به همون حضرت ابوالفضلی که آقای رضازاده وزنه‌بردار پرافتخار کشورمون همیشه به زبونش میاره،  هیچ مسئولی از ارشاد به من نگفت بازی نکن. آقا اصلا اگه می‌گفتن بازی نکن، من خب دق می‌کردم، مثل پهلوونی که همه حریف‌هاشو برده، متواضع هست و نوکر همه هست و بعد تو زورخونه جشن باشه بهش بگن نیا، اگه می‌گفتن نیا شاید حتی خودمو می‌کشتم.
 
چرا نرفتید خارج؟
 
فکر نمی‌کنم خارج رفتن برام امتیاز باشه، غربت چیز خیلی بدی است، من وطنمو دوست دارم، میشه مگه آدم وطنشو دوست داشته باشه و بذاره بره؟ در همه جای دنیا  مشکلات هست و من وقتی شهروند هستم، خب ممکنه دعوت به مهمونی بشم، بعضی وقتا ناراحتی است؛ مثلا ممکنه به خاطر دعوا یا هر چیز دیگه‌ای بری کلانتری، همیشه که نمیشه رفت مهمونی، من پاهام قرصه روی این زمین، در مملکتم، این خاک سفت زیر پاهام، خیلی مهمه، من اگه بخوام ناشکری بکنم خیلی بده، ناسپاسی پیش خدا یعنی من محکومم.
 
با بغض می‌گوید:
 
نمیدونم چه طور باید برای این مردم جبران کنم، خدا میدونه تو زندگیم نه بد کسی را خواستم نه بد نوشتم ، من خوشحالم که  یه دست خطی دارم، اگر کلامم اون قدر وسیع نیست که جواب بدم با نوشتن ولی می‌تونم.
 
سلطان صاحبقران با علی حاتمی
 
امیرکبیر نقش خیلی متفاوتی برای من بود، مردم حق داشتن اگه خدای نکرده نقشم لق می‌زد، ولی خوشبختانه بسیار تجربه خوبی بود، خیال می‌کنم که این خاطره و بازی کردن در این نقش برای من یک یادگار خیلی ارزنده است، خدا علی حاتمی را رحمتش کند، خیلی دوستش داشتم، با ایشون «طوقی» و «باباشمل» را هم کار کردم، عالم فرهیخته‌ای بود که حیف شد از دستش دادیم، منم تا اونجا که تونستم سعی کردم در قالب امیرکبیر فرو برم، یعنی واقعا در یک فضای عمیق زندگی می‌کردم، چون یک همچین مردی که در تاریخ کشورمان بی‌نظیر بود و برای سرزمینمان بسیار زحمت کشید را خیلی دوستش داشتم، دیالوگ‌های خوبی هم این فیلم داشت، حرف‌های قابل توجهی هم امیرکبیر به ناصرالدین‌شاه  می‌زد  و ایرادات بسیار مناسبی می‌گرفت، به هرترتیب امیرکبیر مربی و همدم ناصرالدین‌شاه بود چون در تبریز با همدیگه بودن.
 
مهد علیا، مادر ناصرالدین‌شاه  که می‌خواست قدرت را در ید حکومت پسرش ببیند، تصمیم گرفت تا  دخترش هم به عقد به امیرکبیر در آید که بیشتر نزدیک بشه به تاج و تخت و بتونه اعمالشو پیاده کنه.
 
امیرکبیر به ناصرالدین‌شاه می‌گفت: این مردم هستند که دوستان و خانواده شما هستند و خانواده شما تنها نزدیکان شما نیستند، مردم هستند که باید مراقبشون باشید و ببینید چی می‌خوان، یه صحنه‌ام داشت که خونه‌نشین شده بود و امیرکبیر می‌گفت: «این بدبختی ملت ماست که من باید  تو خونه ترتیزک بکارم»، یک بارم  ناصرالدین‌شاه  به شکار رفته بود و از امیرکبیر پرسید: اون اسب‌ها کجان، امیرکبیر هم اون حرف معروف و زد: اسب‌ها سوار شدن و رفتن، یعنی شما اینجا بی‌خودی ایستادید.
 
موقعی که من نقش امیرکبیر را بازی کردم چرا کسی تمجید نکرد؟ شخصیت من، کاراکتر من در سینما کسی بود که صداقت داشت، اهل لوطی‌گری بود و حق مظلوم را از ظالم می‌گرفتم و  اهل غیرت و تعصب بودم، یه نقشی بازی کردم که همه با خیال راحت بهم اعتماد کنند. درواقع باید بگم در رفاقت و دوستی با همشون یاعلی گفتم.
 
کسی هرگز مانع بازی من نشد
 
دوری از سینما برای من خیلی سخته، به خصوص اینکه از نوجوانی یک علاقه‌مندی داشته باشی، وابستگی به حرفه‌ات  داشته باشی، خوب  وقتی ترک می‌کنی ناراحت میشی، من سینما رفتن را با دیدن فیلم‌های خارجی شروع کردم و در مدرسه‌ام که بودم تئاتر کار می‌کردم، وقتی هم که سینما شروع شد مشغول شدیم، بعضی وقتا صحبت میشه درباره  فیلم و سینما و یه جملاتی می‌نویسند و می‌گن فیلم فارسی و سر هم می‌نویسند، من ایرادی نمی‌گیرم، حق هم دارند، ولی کاش که فضارو می‌تونستن مجسم کنن بعد تحلیل می‌کردند، الان خداروشکر این پررنگ بودن سینمای فعلی با این دستگاه‌ها و تشکیلات و سرمایه و حمایت و بازار و مدرسه‌های سینمایی برای امثال من جالبه و خوشحالم چنین پیشرفتی حاصل شده،  ولی زمان ما این چیزا نبود، ما دیالوگ سینما رو بلد نبودیم، نمی‌دونستیم چه طوری برای سینما باید حرف بزنیم، مثل تئاتر حرف بزنیم؟، مثل مردم کوچه بازار حرف بزنیم؟، مثل زمان قاجاریه حرف بزنیم؟ اینا کم کم پیدا شد، کم‌کم سرمایه پیدا شد و مهمتر اینکه هیچ کس ما را نمی‌شناخت، سینمای آن دوران ایران را فستیوال‌های خارجی به رسمیت نمی‌شناختن، تنها کسی که سینما را می‌فهمید فیلمبردار بود ، برای اینکه می‌دونست از کجا وارد بشیم، از کجا خارج بشیم، صورت درشت چیه، بقیه کارهاشون سطحی بود، این همه نویسنده بزرگ الان داریم، اصلا نویسنده سینمایی نداشتیم، موزیک نداشتیم، از دوتا صفحه موسیقی استفاده می‌کردن، کسی نمی‌تونست برای فیلم آهنگسازی کنه، یه عده هم برای سوء استفاده وارد سینما می‌شدند، می‌گفتن سینما یه جای خوبیه و از صبح مشغول شادی و بشکن بالا بندازن و حالا ما یه صد تومن هم می‌دیم و شریک می‌شیم از این چیزا هم متاسفانه بود.
 
افتخار می‌کنم برای سینمای الان، دست می‌زنم و هورا می‌کشم برای فیلمسازان جوان که وارد بازارهای جهانی شدند، سینمای ما یک سینمای مورد توجه هست.
 
من هیچوقت نمی‌خوام خودمو به زور به کارگردانی تحمیل کنم. اگر شایستگی نقشی را داشته باشم با کمال میل می‌پذیرم، اما اصرار نمی‌کنم، اگر بخوام بازی کنم باید برام داستانی نوشته شود.
 
راجع به کلاه و لباس هم باید بگویم که خوب این لباس بدون اینکه بخوام بهم میومد ولی تکرار و مکرراتشم دیگه حوصلم رو سر می‌برد، منتهی اونی که مردم دوست دارند مورد احترام من است.
 
فرمون وقتی با ماشین وارد بیمارستان می‌شود!
 
میخوام بگم وقتی تو بیمارستان از ماشینم پیاده شدم (اشاره می‌کند به لوکیشن فیلم قیصر) گفتن دوربین همه چی حاضره؛ رفتم جلوی دوربین و تمرین زیادی‌ام نکردم. منتهی مردم از این شخصیت فرمون خوششون اومد و به خاطر موزیک خوبی که فیلم داشت و کارگردانی بی‌نظیر آقای کیمیایی که خیلی ریزبین بودند و حضور آقای مشایخی و … باعث شد که قیصر تو یادها بمونه. این داستان زندگی مردمه و و چون مردم زندگی خودشان را دراین فیلم می‌دیدند در نتیجه با اون ارتباط برقرار کردند.
 
سینمای ما یک سینمای پیشرفته خواهد شد چون مردم ما خیلی علاقه‌مند به این پرده نقره‌ای هستند، هرچند نسبت به سینمای جهان دیر وارد این هنر شدیم اما پیشرفت زیادی داشتیم، ما یه کشوری بودیم سر راه غرب و شرق، یه کشور قدیمی و کهنسال، پر حرف و نقد و یه تمدن کهن و با اتفاقات عجیب و غریب و جنگ‌ها و داستان‌های مختلف و به هرحال می‌خوام بگم که این داستان فیلم‌های ما هم باید از همین اتفاقات و حوادثی باشه که در مملکت‌مان اتفاق افتاده، که ملموس باشه و مردم با آن‌ها آشنا باشن، ما در سینمای خودمون باید قهرمان داشته باشیم، در فیلم ایرانی باید قهرمان داشته باشیم، مردم قهرمان‌ها را دوست دارند. بعضی وقتا آدم یه کاری رو نمی‌تونه انجام بده، می‌بینه کسی داره بهش زور میگه و یقه‌اش را می‌گیره، حالا به خاطر پولشه، ماشینشه، یا اینکه تو محل ازش می‌ترسن، مخاطب می‌گه کاش من جای این قهرمان  بودم، بعد قهرمان داستان پیداش می‌شه و به زورگو می‌گه، دیگه نبینم از این بازارچه رد شی و در نتیجه اون مخاطب خوشحال میشه و با خودش میگه کاش من جای این قهرمان بودم، برای همین در طول تاریخ هم همینطور بوده و برای مردم قهرمانان مهم هستند، در سال‌های جنگ هم قهرمانان زیادی وجود داشتند و به تصویر کشیدن زندگی مردم به نظرم باید در اولویت فیلمسازان ما قرار بگیره.
 
این ایراده که ممکلت و دوست نداشته باشی، نسبت به ذخایر ممکلتت، سنت‌ها، فرهنگ‌ها، بی‌تفاوت باشی، ما ایرانی هستیم، پدر و مادر ما ایرانی‌بودن، پدران و مادرانمون اعتقاداتشون خیلی قوی‌تر از الان ما بوده، یادش به خیر در زمان ما همیشه سه چهار تا زن مسن بود تا آدم سرش درد می‌گرفت یه گل گاوزبان درست می‌کردن و اینا با ارزشه، هنوزم که هنوزه برای فیلم ایرانی سنت خیلی تازه است و می‌تونن در موردش فیلم بسازن، خدا نکنه که اخلاق از بین بره و ما فکر کنیم دیگه بی‌اعتنا هستیم به ایمان و اعتقاداتمان، شما ببینید در این سریال‌هایی که در شبکه‌های ماهواره‌ای پخش میشه متاسفانه مردم را به خیلی چیزهای ناراحت‌کننده تشویق می‌کنن، ما باید در تقویت سنت‌ها‌مون که انقدر به خونه و خانوادمون تعصب داریم، حساس باشیم، چه طور میشه آدم بی‌اعتنا باشه و به نظرم باید در این زمینه اقدامی انجام بشه. گفتگوی نامناسب برای سینمای مملکتمان اصلا قشنگ نیست و بهتره که دیگران هم گذشت داشته باشند، گفت که «دلیل قافله را هم تغافلی باید، که ناامید نگردنند قاطعان طریق».
 
وقتی ملک‌مطیعی با بغض از کم‌رنگ شدن اخلاق و حفظ ارزش‌های دینی گلایه می‌کند:
 
سنت و فرهنگ ما خیلی با ارزش و قیمتیه، تعصب، غیرت، دوست داشتن همدیگه، یا علی گفتن به همدیگه، بسم الله گفتن موقع وارد شدن و نماز مادربزرگ و احترام به پدر و مادر و…. این‌ها خیلی مهمن، ای کاش که این سنت‌ها و این صفت‌ها و یادگارهای گذشته در فیلم‌ها لحاظ بشه و حیفه که از بین بره، انشاالله ما سنت‌ها و فرهنگ و دین و ایمانمان را فراموش نکنیم.
 
در پاسخ به سوال من که می‌پرسم شما آدم معتقدی بودید، قاطعانه پاسخ می‌دهد:
 
من از اول جوونیمم آدم خیلی معتقدی بودم حالاشم هستم، هیچوقت تظاهر به این عمل نمی‌کنم و پز هم نمی‌خوام بدم.
 
یاد دوران نوجوانی می‌کند و با خنده می‌گوید:
 
اگر به شما بگم وقتی نوجوان بودم و تجدید شدم به خاطر همین قضیه یه سال پای پیاده از میدون خراسون تا شاه‌عبدالظیم رفتم و برگشتم شما باور می‌کنید؟ انقدر یعنی برام مهم بود که برم زیارتگاه چون آرومم می‌کرد.
 
به خاطره‌ای اشاره می‌کند:
 
از بروجن که میری به سمت شهرکرد وسط مسیر ایل بختیاری یه درختی هست که انقدر کهنه گره زدن مثل درخت زالزالک شده، همه مردم از پیر و جوون میرن نذر می‌کنن و این یعنی اعتقاد و چه قدر زیباست. هیچی برای من مهم‌تر از این نیست که اعتقاد دارم و روی در بایستی هم با کسی ندارم.
 
عشق و علاقه به خدا
 
زیارتگاه‌ها خیلی تاثیر داره، مثلا امام رضا (ع ). همه به ایشان علاقه دارن یا افرادی که رفتن کربلا با امام حسین(ع) بیشتر انس دارن، ولی ارتباط تنگاتنگی با خدا دارم، البته همه امامان عزیز را دوست دارم و خیلی  وابسته بهشون هستم اما بیشتر با امام رضا (ع ) دردودل می‌کنم و خواسته هامو بهشون می‌گم، اینم ریشه در این داره که ده دوازده سالم بود با مامانم رفتم پابوس آقا امام رضا (ع) و هنوز هم یادمه، هنوزم دوست دارم فضای زیارتگاه‌ها را. میرم شاه عبدالعظیم یا امامزاده صالح.
 
علاقه‌مند به چهار بازیگر است اما اسم نمی‌برد
 
چهار بازیگرو دوست دارم ولی اسم نمی‌برم، ورزشکارهارو هم نمی‌تونم اسم ببرم، چون خودم در تیم فوتبال شاهین‌بازی کردم‌، هم استقلالی‌ها، هم‌نفتی‌ها ،هم و سپاهانی‌ها و … دوست دارم و از کلی رفقای فوتبالیمخاطره دارم.
 
کسی هرگز مانع بازی من نشد
ختم کلام ملک‌مطیعی
 
به عنوان یه آدم معتقد به سرزمینم، علاقه‌مند به دینم هستم و از همه مردم کشورم التماس دعا دارم.
نظر شما