از زمان قبل از انقلاب تا امروز دو نگاه به فردوسی و اثر پرمایه اش شاهنامه وجودداشته است.عده ای آنرا اثری ناسیونالیستی وبی تفاوت به اسلام دانسته اند که در آن سعی شده است عظمت دوران پیش از اسلام بیشتر نمایان باشد وبه صورت کلی میتوان گفت در این دیدگاه نظر خوبی نسبت به شاهنامه وجود ندارد.عده ای دیگر از شاهنامه ومتنآن طرفداری کرده صرفا به این علت که در آن ایران باستان ودستاوردهای آن گرامی داشته شده است وروح ایرانیت در آن موج میزند.وباید گفت هردوی این دیدگاهها راه به خطا برده اند. چرا که فردوسی هر اندازه که به افسانه ها واسطوره های ایرانی پرداخته است،ازذکر بزرگان دین اسلام یعنی حضرت محمد(ص)وحضرت علی(ع)غافل نمانده است.که در ادامه به این بحث حتما خواهیم پرداخت.
از زمان قبل از انقلاب تا امروز دو نگاه به فردوسی و اثر پرمایه اش شاهنامه وجودداشته است.عده ای آنرا اثری ناسیونالیستی وبی تفاوت به اسلام دانسته اند که در آن سعی شده است عظمت دوران پیش از اسلام بیشتر نمایان باشد وبه صورت کلی میتوان گفت در این دیدگاه نظر خوبی نسبت به شاهنامه وجود ندارد.عده ای دیگر از شاهنامه ومتنآن طرفداری کرده صرفا به این علت که در آن ایران باستان ودستاوردهای آن گرامی داشته شده است وروح ایرانیت در آن موج میزند.وباید گفت هردوی این دیدگاهها راه به خطا برده اند. چرا که فردوسی هر اندازه که به افسانه ها واسطوره های ایرانی پرداخته است،ازذکر بزرگان دین اسلام یعنی حضرت محمد(ص)وحضرت علی(ع)غافل نمانده است.که در ادامه به این بحث حتما خواهیم پرداخت.
اما از زمان مشروطه به بعد در برخورد با اندیشه های غرب ،روشنفکران ایرانی نیاز به تعریف یک "ناسیون"یا ملت جدید دیدند وبرای رسیدن به این هویت ملی به سراغ شاهنامه رفتند. که در آن به اسطوره های ایرانی پرداخته شده بود وبرای برانگیختن حس ناسیونالیستی بسیار مناسب بوداز اینجا بود که اسطورهها و حماسهها و مطالب تاریخی و دینی و اعتقادات و اخلاقیات ایران پیش از اسلام به منزله ریشههای فرهنگی و قومی این "ناسیون" جدید مورد توجه واقع شد و متفکران ایرانی در بازشناسی معنی قومیت ایرانی کار خود را با مطالعه فرهنگ ایران پیش از اسلام آغاز کردند. در اینجا بود که شاهنامه فردوسی با انبوه اطلاعات و مطالبی که درباره این بخش از هویت ایرانی جمع کرده بود در صدر آثار تاریخی و فرهنگی که میبایست مورد مطالعه قرار گیرد واقع شد. پس شاهنامه فردوسی نبود که مطالعه آن ما را به وارسی فرهنگ ایرانی پیش از اسلام هدایت کرد، بلکه نیاز به تعیین هویت"ناسیون" جدید بود که این کتاب را در چنین جایگاهی قرار داد.شاهنامه در این جایگاه وسیلهای شد در دست کسانی که میخواستند هویّت جدیدی برای ایران در جهان جدید تعیین کنند، هویّتی که زعم ایشان صرفاً یا عمدتاً میبایست بر عناصر فرهنگی پیش از اسلام مبتنی باشد. اما این راهی که در اولین مرحله برای تعیین هویّت ایران اختیار شد بکلی ناقص بود.چرا که فردوسی به عنوان یک انسان مومن ومعتقد شیعی سعی بر آن داشته است روح اسلام را در اشعار خود نمایان سازد.
در اینکه فردوسی به ایران پیش از اسلام عنایت خاصی داشته و اسطورهها و حماسهها و تاریخ قوم ایرانی را حفظ یا احیا کرده و بدین نحو سند قومیّت و هویّت ایرانی را ثبت کرده است سخنی نیست. اما سؤال اینجاست که فردوسی چگونه دست به این کار زده و غرض او از ثبت این مطالب چه بوده، و نسبت مطالب تاریخی و قومی کتاب او با اشعاری که درباره پیغمبر اسلام (ص) و علیبنابیطالب (ع) سروده است چه بوده است؟
تعداد ابیات «اسلامی» شاهنامه، همچنانکه میدانیم، اندک است؛ ولی کمیت این ابیات از اهمیّت آنها به هیچ وجه نمی کاهد. در واقع، این ابیات معدود تشخّص همان روحی است که به شاهنامه حیات بخشیده است. مجموعه اسطورهها و داستانها و مطالب تاریخی شاهنامه که درابره ایران پیش از اسلام است کالبدی است که شاعر در آن روح توحید و نبوت و ولایت را دمیده است. اگر فردوسی صرفاً یک مشت افسانه و داستان تاریخی را در کتاب خود ضبط کرده بود و این روح را در آن ندمیده بود، اشعار او، با همه هنری که شاعر در سرودن آنها به خرج داده است، نمیتوانست مقامی را که در فرهنگ اسلامی یافت احراز کندد. تعیین این هویّت جدید عمیقترین نیاز زمانه بود. ایران از لحاظ فرهنگی در یک حالت سرگردانی بهسر میبرد. اسلام جهان بینی جدیدی را بر اساس وحی محمدی(ص) به وجود آورده بود. اقوامی که این جهان بینی را پذیرفته بودند دو راه در پیش داشتند، یکی اینکه از هویت قدیم خود بکلی چشم بپوشند و در تمدن جدید مستهلک شوند؛ دیگر اینکه با تذکّر به گذشته خود هویت جدیدی را اختیار کنند و با تشخّص فرهنگی به جهان اسلام بپیوندندد. در همین حال، یک مسله اساسی برای قوم ایرانی پیش آمد، و این بود که آیا غفلت از گذشته بحق است یا نه؟ آیا ورود به عالم جدید اسلامی اقتضا میکند که اقوام مختلف از گذشته خود و از سوابق فرهنگی خود و زبان خود بکلی چشم بپوشند، یا نه؟ این سؤال برای اقوام ضعیف نمیتوانست چندان مطرح باشد، چون آنها به هر حال سابقه فرهنگی نیرومندی نداشتند؛ ولی ایران جزو اقوام ضعیف نبود. قوم ایرانی بر یک پشتوانه ارزشمند و یک فرهنگ و تمدنِ کهنسال و عمیق و ریشهدار تکیه داشت، و به آسانی نمیتوانست دست از آن بردارد. ایرانیان بموقع به پاسخ سؤال خود رسیدند. آنها دریافتند که ذات اسلام و حقیقت وحی محمدی(ص) فینفسه با فرهنگهای اصیل و کمالات اقوام دیگر در تعارض نیست؛ برعکس، سعهٔ صدر و بلند نظری اسلام به حدّی است که خود حافظ و تقویت کننده هرگونه کمالی است که اقوام دیگر ، بخصوص اقوامی که متکی بر تعالیم آسمانی بودهاند، کسب کردهاند.
در این میان نیرویی مخالف هم وجود داشت که با خشونت و بربریت کمر به قتل هویّت اقوام دیگر، بخصوص اقوام با فرهنگ و متمدّن و در رأس آنها ایران، بسته بود و آن تعصّب قومی و نژادپرستانهای بود که حکومت جابر بنی امیه به آن میدان داده بود. بنی امیه و پیروان ایشان از روی تعصّب قومی با اقوام دیگر، بخصوص ایرانیان، دشمنی میورزیدند، و این عمل خود را به اسم اسلام و ضدیّت با قومپرستی انجام میدادند. ولی، در حقیقت نه عمل بنی امیه اسلامی بود و نه آنها دلشان به حال اسلام سوخته بود. در واقع خود ایشان بودند که به تعصّب قومیّت مبتلا بودند نه اقوامی که سعی داشتند هویّت خود را به نحوی حفظ نمایند. ایرانیان از پیش از زمان فردوسی بتدریج دریافتند که لازمه مسلمانی ترک هویّت قومی و غفلت از فرهنگ و کمالات گذشته ایشان نیست، و حتی بعدها با عمل خود ثابت کردند، که قومی که با هویّت قومی و با علم به کمالات فرهنگی خود به آغوش اسلام بیاید، نه تنها مایه ضعف تمدن اسلامی نمیشود بلکه بر قدرت و غنا و آبروی آن میافزاید. از اینجا بود که ایرانیان حقیقت اسلام را به عنوان دین پذیرفتند، ولی با نژادپرستان اموی بشدت مخالفت ورزیدند
این معنی را بیش از هرکس در فردوسی و تجربه او میتوان مشاهده کرد. فردوسی دشمن تعصّب قومی بنی امیه و پیروان ایشان بود، و این دشمنیِ او دقیقاً از روی پاکی روح او و خلوص نیّت و ایمان راستین او به پیام حضرت ختمی مرتبت و عشق او به ولایت علیبن ابیطالب(ع) بود. فردوسی عاشق رسولالله(ص) و حامی سرسخت دین اسلام بود. جهان اسلام جهانی بود که او میخواست قوم خود را در آن وارد کند. ایرانیانی که قبلاً بدون هویّت تاریخی و قومی به دارالاسلام وارد شده بودند، خودشان به جهان اسلام و تمدن اسلامی پیوسته بودند ولی ایران را با خود نیاورده بودند. کاری که فردوسی میخواست بکند این بود که قوم ایرانی را با سوابق تاریخی و کمالات فرهنگی او به این جهان جدید وارد کند. نژادپرستان عرب از روی حقد حقارت و تعصّب جاهلی دقیقاً با این اقدام مخالفت مینمودند و دشمنی فردوسی نیز با همین حقارتها و جاهلیّتها بود. برای اینکه او بتواند قوم ایرانی را بدین نحو به جهان اسلام مشرّف کند، میبایست شناسنامه جدیدی برای ایران صادر نماید. ایران نمیتوانست با هویّت قدیم مسلمان شود. لازمۀ مسلمانی داشتن هویت جدید بود، ولی این هویّت میبایست با تذکّر هویت سابق ایران بهوجود میآمد. از این رو بود که فردوسی دست به یک تجربه عمیق معنوی و قومی زد، و با این تجربه دوران جدیدی را در تاریخ فرهنگ و تمدن ایران به وجود آورد
دورانی که فردوسی آغازگر آن بود دوران اسلامی در تاریخ ایران است. این دوران از هزار سال پیش آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد. در اینجا ما فردوسی را شخصیّت دوران ساز معرّفی کردیم؛ ولی در حقیقت، آغاز هر دورانی به عهده یک نسل و یا چند نسل متوالی است. اما در این نسلها یک شخصیّت معمولاً ظهور میکند که همه کوششهای نسل خود را در تجربه معنوی خاصّ خود متبلور میسازد، و فردوسی چنین شخصیّتی بود. تجربه فردوسی در حقیقت تجربه چند نسل بود، نسلهایی که با همه وجود به دنبال هویّت جدید ایران در جهان اسلامی میگشتند. بنابراین، تجربه فردوسی را نباید به منزله تجربهای شخصی و خصوصی تلقّی کرد. فردوسی شاعر هویّت ایران در دوران اسلامی است و تجربه او تجربه ایران اسلامی است. به همین دلیل است که شعر فردوسی هزارسال است که در دل ایرانیان و در متن فرهنگ اسلامی ما حضور داشته است..
فردوسی قلب خود را که قلب ایران است مالامال از ایمان به دین پیغمبر اسلام (ص) و گوش خود را که گوش ایران است پر از کلام الهی که از زبان نبی اکرم(ص) بیرون آمده است میداند.فردوسی اسلام بنی امیّه را برای ایران نمیخواست. فردوسی ایران را یک قدم دیگر به پیش میبرد، قدمی که برای آینده ایران و معنویّت این قوم سرنوشتساز بود. وی نه تنها ایران را به پذیرفتن نبوّت دعوت کرد؛ بلکه همواره نبّی و وصی را در کنار هم آورد. فردوسی خود را خاک پای علی(ع) میخواند و بدان افتخار میکند. در ابیاتی دیگر از شاهنامه نیز کمال عشق فردوسی به علیبنابیطالب(ع) و اهل بیت پیغمبر ابراز شده است.
تجربه فردوسی، همچنانکه اشاره شد، تجربهای بود دورانساز و از آن هنگام تاکنون هزار سال است که قوم ایرانی در متن این تجربه معنوی و فرهنگی به حیات خود ادامه داده است. اما اکنون ما با بحرانی دیگر روبرو هستیم فرهنگ و تمدن غرب و جهانی که این فرهنگ و تمدن آفریده و آن را بیرحمانه به همه اقوام تحمیل کرده و میکند هویّت اسلامی ایران را خواه و ناخواه دستخوش تزلزل ساخته و ما را وادار کرده است تا بار دیگر هویّت فرهنگی جدیدی برای خود معلوم کنیم. و باز، همچنانکه در عصر فردوسی تعصّب قومیّت عرب جاهلی با قومیّت ایرانی دشمنی میکرد، روح سیطره و غلبهای که در تمدن غرب است همه تمدنهای دیگر، از جمله فرهنگ و تمدن اسلامی را به خطر انداخته است.وما باید بار دیگر به گذشته ایرانی واسلامی خود رجوع کنیم.
این تذکّر به گذشته البته مدتی است که آغاز شده ولی هنوز به نتیجه مطلوب نرسیده است. همچنانکه گفتیم، در مرحله نخستین ما به گذشته خود رجوع کردیم؛ ولی این گذشته، گذشته بلافصل و هویّت حقیقی ما نبود. گذشتهای که بدان رجوع کردیم ایران پیش از اسلام بود، ایرانی که روح اسلام در آن ندمیده بود و گفتار پیغمبر اکرم(ص) در گوش جان او ننشسته بود. ما به ایرانی رجوع کردیم که دوران آن قرنها پیش به سر آمده بود. بنابر این؛ ایرانی که جستجوگران ما در مرحله نخستین تعریف کردند یک ایران موهوم بود.این امر موهوم در ذهن کسانی که به شاهنامه رجوع میکردند نیز وجود داشت، و لذا تفسیری که آنها از این اثر فرهنگی کردند اساساً غلط از آب درآمد. این محقّقان توجه نکردند که ایران شاهنامه، اگر چه از دوره پیش از اسلام نشأت گرفته، در شعر فردوسی به صورتی دیگر زنده شده است، و فردوسی با این عمل خود در حقیقت منسوخ شدن آن ایران را اعلان کرده است.
وما باید در برابر این هجوم فرهنگی غرب برای خود هویتی جدید را تعریف کنیم و
. برای رسیدن به این هویّت جدید ایران در اولین گام باید دست به یک تجربه عمیق معنوی بزند، درست همان طور که فردوسی و به همّت او این کار انجام شد. در واقع، تجربه فردوسی میتواند در وضع کنونی برای ما الهامبخش و راهگشا باشد. کاری که فردوسی – علیهالرحمه – کرد این بود که به گذشته بلافصل خود رجوع کرد و تذکّری عمیق نسبت به ایران و فرهنگ ایران پیدا کرد. تجربه معنوی ما نیز فقط از راه رجوع به گذشته بلافصل ما و تذکّر عمیق نسبت به ایران اسلامی و فرهنگ اسلامی ایران میتواند تحقّق یابد. به عبارت دیگر، ما فقط از یک راه میتوانیم به احراز هویّت جدید خود نایل آییم و آن از راه وفاداری به فرهنگ ایران در دوره اسلامی است. وفاداری ما به فرهنگ ایران – اسلامی با احترام ما به همه بزرگانی آغاز میشود که در ساختن این بنای عظیم شرکت داشتهاند. ایران اسلامی ایرانی است، که رودکیها و فردوسیها و ابنسیناها و غزّالیها و سنائیها و نظامیها و سهروردیها و عطارها و مولویها و سعدیها و حافظها و ملاصدراها ساختهاند. ابیات معدودی که از رودکی برای ما به یادگارمانده است گنجینهای است که ارزش آن برای ملت ایران از قیمت همه جواهراتی که پشتوانه اسکناس این کشور است بیشتر است؛ و خمسه نظامی از همه چاههای نفت پر ارجحتر است. این قیاس معالفارق است، چه اشعار این بزرگواران برای ما ارزش معنوی و فرهنگی دارد نه مادّی.
ادای احترام به نام و آثار این بزرگان به معنای قبول همه سخنان و همه آراء و نظریاتی که ابراز کردهاند نیست. چه بسا ابیاتی در دیوانهای هر یک از شعرای ما به مذاق پارهای از ما خوش نیاید، یا بعضی از آراء فلسفی و کلامی و عرفانی متفکّران اسلامی با عقاید بعضی از ما سازگار نباشد، ولی ذوق و سلیقه شخصی و آراء و عقاید خاص اشخاص و گروهها از اهمیّت و ارج آثار این شعرا و نویسندگان و متفکّران نمیکاهد. آثار شعرا و نویسندگان اسلامی ما، چه شعرا و نویسندگان مشهور از قبیل رودکی و فردوسی و سنائی و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ یا ابنسینا و غزالی و سهروردی و خواجهنصیر و میرداماد و ملاصدرا و چه شعرا و نویسندگان غیر مشهور و گمنام متعلق به یک شخص یا یک گروه و فرقه یا حتی یک نسل نیست. آثاری که از پیشینیان ما به جا مانده است در حقیقت پشتوانه فرهنگی و ملّی و اسلامی یک ملّت است، و بیاحترامی به نام این سخنوران و بیاعتنائی به آثار ایشان بیاحترامی به ملّت ایران و به فرهنگ اسلامی است..
دومین قدمی که در راه وفاداری به فرهنگ ایرانی - اسلامی خود باید برداریم، باز شناسی میراث گذشته ماست. این بازشناسی صرف شناخت نیست. شناخت آثار و اندیشههای پیشینیان دیگر است و بازشناسی آنها مسئله دیگر. بازشناسی گامی است فراتر از شناخت. کاری که حکیم طوس کرد بازشناسی بود نه صرف شناخت، و این دقیقاً کاری است که ما باید انجام دهیم. همچنانکه فردوسی به ایران بلافصل خود رجوع کرد و آن را از نو تعریف و زنده کرد و با استفاده از مایههای معنوی و جاودانه فرهنگ ایران هویّتی جدید برای ایران در جهان اسلام تعیین کرد، ما نیز باید به آثار گذشتگان خود رجوع کنیم و آن را از نو تعریف و زنده کنیم و هویّتی جدید برای خود احراز نماییم. و باز همچنانکه فردوسی به عنوان یک مسلمان دست به آن تجربه عمیق معنوی زد، کسانی که بخواهند در عصر حاضر به گذشته رجوع کنند و با استفاده از مایههای معنوی و جاودانه فرهنگ اسلامی هویّت جدید ایران را احراز نمایند، باید به مقتضیات زمانه نیز تذکّر داشته و با جهان معاصر عمیقاً آشنا باشند.
تجربه ما در این بازنگری، هرچند از لحاظی شبیه به تجربه حکیم طوس است، از لحاظی هم با آن تفاوت دارد. فردوسی فرهنگ ایران پیش از اسلام را به صورتی زنده کرد که با روح اسلام سنخیّت داشت. قومیّت ایرانی به منزله جسم ایران جدید بود که دل آن به نور نبوّت روشن شده بود. چیزی که ما میخواهیم در هویّت جدید خود حفظ کنیم هم ایمان قلبی ماست و هم مایههای جاودانه و معنوی فرهنگ ایرانی - اسلامی ما، و در عین حال ما باید کاری کنیم که از جهان امروز بیگانه نباشیم. راه ما براستی راهی است دشوارتر از راهی که فردوسی و نسل او پیموده اند.