به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا، بخش ششم شرح دعای سحر حضرت امام سید روح الله خمینی(ره) به شرح زیر است:
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ کَلِماتِکَ بِاتَمِّها، وَ کُلُّ کَلِماتِکَ تامَّةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِکَلِماتِکَ کُلِّها.
بار الها از تو سؤال مى کنم به تمام ترین کلماتت و همه کلمات تو تمام است. بار الها از تو سؤال مى کنم به همه کلماتت.
شاید پس از آنکه دیده دلت باز شده و از زندان طبع بیرون آمده و به آنچه از پیش گفتیم مراجعه کنى، به حقیقت کلمه و کلام آشنا گشته و روح آن دو را فهمیده باشى و با دلیل روشن پروردگارت بتوانى مغز معناها را از پوست آنها جدا نموده و پیکر معانى را که در گورستان الفاظ دفن شده اند بر انگیزى. و از آنچه به گوش جانت خوانده شد و بر روح و عقلت املاء شد باید متوجه شده باشى که عوالم وجود و کشور هستى از غیب و شهود همگى کتاب است و آیات و کلام و کلمات، و آن را ابوابى است تنظیم شده، و فصل هایى است مفصل، و کلیدهایى است که ابواب آن با آنها باز مى شود، و خاتمه هایى که کتاب به وسیله آنها به پایان مى رسد، و هر کلمه اى را حرف هایى و هر حرفى را زبرى و بیّناتى است.[2]
پس فاتحه کتاب تکوینى الهى که خداى تعالى آن را با دست قدرت کامله خود تصنیف فرموده، و همه کتاب به وجود جمعى الهى که از کثرت منزه و از هر گونه عیب و کدورتى مقدس است، در آن وجود دارد از جهتى همان عالم عقول مجرده و روحانیون از ملائکه و تعیّن اولى مشیّت است و از جهتى خود مشیت است، زیرا مشیت است که مفتاح غیب وجود است و در زیارت جامعه است که خداى تعالى به واسطه شما فتح کرد. چون حضرات ائمه معصومین علیهم السلام هم افق با مشیت حضرت حق اند چنانکه به همین معنى اشاره فرموده در آیه شریفه: سپس نزدیک شد و نزدیکتر تا به فاصله میانه دو قوس بلکه نزدیکتر رسید. و این آیه گرچه درباره رسول خداست ولى همگى آن بزرگواران از جهت ولایتى یکى هستند چنانکه فرمود: اول ما محمد است، و وسط ما محمد است، و آخر ما محمد است، و همه ما از یک نور هستیم. و چون همه کتاب در فاتحة الکتاب است و فاتحه به وجود جمعى در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و آن هم در باء بسم اللّه و باء بسم اللّه در نقطه اى است که در زیر باء است على علیه السّلام فرمود: من آن نقطه هستم و در روایت است که: ظهور وجود به وسیله باء بود، و به وسیله نقطه، عابد از معبود تمیز یافت.
و خاتمه کتاب الهى و تصنیف ربانى، عالم طبیعت و طومار عالم کون به حسب قوس نزول است و گر نه ختم و فتح، یکى است. زیرا آنچه از آسمان الهیت نازل مى شود به سوى او عروج مى کند در روزى که به اندازه هزار سال است از روزهایى که شما مى شمارید. و این است جهت خاتمیت نبى مکرم و رسول هاشمى معظم که او آغاز وجود است چنانکه در روایت است: ماییم سبقت گیرندگان و آخران.
و در فاصله فاتحه کتاب و خاتمه اش سوره ها و باب ها و آیه ها و فصل هاست. پس اگر وجود مطلق و تصنیف الهى منظم را به همه مراتب و منازلش یک کتاب اعتبار کردیم آن وقت هر یک عالم از عوالم کلیه بابى از ابواب و جزوى از جزوه هاى آن بوده، و هر یک عالم از عوالم جزئیه سوره آن و فصل آن خواهد بود، و هر مرتبه از مراتب هر عالم یا هر جزئى از اجزاء آن عالم آیه آن کتاب و کلمه آن مى شود، و آیه شریفه از آیات او آن است که شما را از خاک آفرید سپس شما بشرى شدید پراکنده در روى زمین- تا آخر آیات به این اعتبار برمى گردد. و اگر سلسله وجود را کتابهاى متعدد و تصنیف هاى متکثر دانستیم، هر عالم کتاب مستقلى خواهد بود که ابواب و آیات و کلماتى دارد به اعتبار مراتب و انواع و افراد، و مثل اینکه آیه شریفه هیچ تر و خشکى نیست مگر اینکه در کتاب مبین است به حسب این اعتبار است. و اگر هر دو اعتبار را منظور داشتیم وجود مطلق، یک دوره کتاب چند جلدى خواهد بود که هر جلد آن داراى باب ها و فصل ها و آیات بیّنات مى باشد.[3]
روشنگرى و توضیح در معناى کلمه تامّه و کلمه أتم
لازم است که بدانى که تمام بودن هر چیزى بر حسب خود آن چیز و متناسب با آن است. مثلا تمام بودن علم به آن است که حقایق آنچنان منکشف گردد که هیچ جهل و پوشیدگى و حجاب در آن نباشد. و تمام بودن نور به آن است که هیچ تاریکى و کدورت در آن نباشد. و به عبارت دیگر تمام بودن هر چیز عبارت است از خالص بودن آن چیز از هر چه مقابل و ضد اوست، و در حیثیات و کمالات خودش خلاصه شود. و به این قیاس مى توانى بفهمى که تمام بودن کلام و کلمه و تمامتر بودنشان چیست. تمام بودن کلام و کلمه به آن است که دلالتشان واضح بوده و هیچ گونه اجمال و تشابهى در آنها نباشد، و بالاخره از هر چه غیر جنس کلام و کلمه است خالص باشد.
پس برخى از کلمات این کتاب الهى تمام است و برخى تمامتر، و بعضى ناقص و بعضى ناقص تر. و ناقص بودن و یا تمام بودن کلمات این کتاب از جهت مرآتیت و نمودار بودن آن است عالم غیب الهى و سرّ مکنون و کنز مخفى را. انسان کامل، اتمّ کلمات اللّه است پس هر چیزى که تجلى حق در آیینه ذات او تمامتر باشد دلالتش بر عالم غیب بیشتر خواهد بود، بنابراین از آنجایى که عالم عقول مجرده و نفوس اسفهبدیه از ظلمت ماده منزه و از کدورت هیولى مقدس است و از غبار تعین ماهیت، خالص است از این رو کلمات تامات الهیه هستند. ولى چون هر یک از آنها آیینه یک صفت و یا یک اسم الهى است کلمه ناقص است چنانکه فرمود: بعضى از فرشتگان و روحانیون همواره در رکوع اند و به سجده نمى روند، و برخى از آنان همیشه در سجده اند و به رکوع نمى روند. ولى انسان کامل از آنجا که کون جامع و آیینه تمام نماى همه اسماء و صفات الهیه است از این رو تمامترین کلمات الهیه است، بلکه او همان کتاب الهى است که همه کتابهاى الهى در آن است، چنانکه از مولاى ما امیر مؤمنان و سید موحدان نقل شده بدین مضمون:
مپندار خود را که جرم صغیرى
که پنهان شده در نهادت جهانى
تویى آن کتاب مبین کز حروفت
شده ظاهر اسرار گنج نهانى
و خداى تعالى مى فرماید: به تحقیق که ما انسان را در بهترین حد اعتدال آفریدیم، سپس او را به پست ترین مراحل بازگردانیدیم. و این به حسب قوس نزولى است و دلالت دارد بر آنکه پیش از عالم طبیعت براى انسان، بود قبلى بوده چنانکه مقتضاى تحقیق همین است. و از اعلى علّیّین به اسفل سافلین بازگرداندن امکان ندارد مگر آنکه به منزلهایى که در بین راه است عبور کند. پس، از حضرت واحدیت و عین ثابت در علم الهى به عالم مشیت تنزل کرده، و از عالم مشیت به عالم عقول و روحانیان از ملائکه مقربین، و از آن عالم به عالم ملکوت علیا از نفوس کلیه، و از آن به عالم برزخها و عالم مثال، و از آن به عالم طبیعت، و عالم طبیعت نیز به مراتبى که دارد تا پست ترین مراتب آن که عبارت از عالم هیولى است و آن نخستین زمین است و به اعتبارى زمین هفتم و طبیعت نازله است، و این آخرین درجه نزول انسان است. سپس شروع به سیر کردن مى کند و به تدریج از هیولى که مقبض قوس است تا مقام دنا فتدلّى فکان قاب قوسین أو أدنى بالا مى رود.
پس انسان کامل همگى و تمامى سلسله وجود است و دایره وجود با او تمام مى شود و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و اوست کتاب کلى الهى، و آن سه اعتبار که در سلسله موجودات گفتیم در او نیز متصور است. پس اگر او را یک کتاب دانستیم آن وقت عقل و نفس و خیال و طبع او ابواب و سوره هاى او بوده و مراتب هر یک از این ها آیات و کلمات الهیه آن کتاب خواهد بود. و اگر انسان را کتابهاى متعدد اعتبار کردیم، هر یک از عقل و نفس و خیال و طبع، کتاب مستقلى خواهد بود که داراى ابواب و فصولى است. و اگر هر دو اعتبار را با هم منظور داشتیم یک دوره کتاب چند جلدى بوده و قرآنى خواهد بود داراى سوره ها و آیه ها. پس انسان به وجود تفریقى و به اعتبار تکثرش فرقان است چنانکه در حدیث است که على علیه السّلام فصل دهنده میان حق و باطل است. و به اعتبار وجود جمعى اش قرآن است.
بدان که انسان کامل مثل اعلاى اللّه است و بزرگترین آیه و نشانه او و کتاب روشن الهى و خبر با عظمت (نبأ عظیم) است، و اوست که به صورت حق تعالى آفریده شده و با دو دست قدرت الهى انشاء شده و خلیفه خداست بر خلق او، و کلید باب معرفت خداى تعالى است؛ هر کس او را شناخت خدا را شناخته، و او در هر صفتى از صفاتش و در هر تجلى اى از تجلیاتش نشانه اى از نشانه هاى اللّه است.
و از مثل هاى اعلا براى شناخت آفریننده انسان شناخت کلام او است. پس باید دانست که کلام از هوایى که از باطن انسان بیرون مى آید و با سیر کردن به منازل خارج و گذشتن از مراحل سیر به خارج، تعینى به خود مى گیرد و از عالم غیب به شهادت ظاهر شده و از آنچه در ضمیر و خاطر گوینده و در نهاد اوست خبر مى دهد و باطن مقصد و حقیقت امر او را کشف مى کند. پس گوینده که کلام را انشاء و ایجاد مى کند و آن را از عالم غیب به عالم شهادت فرود مى آورد و از آسمان نهاد به مرحله ظهور مى رساند به خاطر آن حب ذاتى است که به بروز دادن کمالات باطنى و ظاهر نمودن ملکات درونى خود دارد.
پس پیش از آنکه انشاء سخن کند کمالاتش در مرتبه خفا مى باشد و چون اظهار آن کمالات را دوست دارد و عاشق اعلان آنهاست از این جهت ایجاد و انشاء کلام مى کند تا قدر و مقامش شناخته شود. و اگر تو را دلى باشد که با انوار الهى نورانى باشد و روحى که با اشعه روحانى روشن باشد و چراغ زیتونى قلبت هر چند بدون تماس با شعله تعلیمات خارجى روشن شده باشد و آن نور باطنى را که پیش پایت را روشن مى سازد به قدر کافى داشته باشى به طور مسلم سرّ کتاب الهى براى تو منکشف خواهد شد مشروط بر اینکه طهارتى را که در مسّ کتاب الهى لازم است داشته باشى؛ و حقیقت کلمه الهى و غایت تکلم حق تعالى را در آیینه مثل اعلى و آیت کبرى خواهى شناخت و این که مراتب وجود و عوالم غیب و شهود همگى کلام الهى است که به وسیله هوایى که عبارت است از مرتبه عماء از مرتبه هویت عینیه خارج گشته و به خاطر حب ذاتى که به اظهار کمال خود داشته از آسمان الهیت نازل شده و تجلى به اسماء و صفاتش فرموده تا شأن و منزلتش شناخته شود، چنانکه در حدیث است: من گنج پنهانى بودم، و چون دوست داشتم که شناخته شوم خلق را آفریدم تا شناخته شوم.
و از على علیه السّلام است که فرمود: به تحقیق که خداى تعالى در کلامش براى بندگانش تجلى کرده ولى آنان بصیرت ندارند و تجلى او را نمى بینند.
و از آن حضرت است: خدا به هر چیزى که اراده وجود آن را داشته باشد مى گوید: باش آن هم به وجود مى آید، ولى این گفتن نه به واسطه صدایى است که به گوش برسد و نه آوازى که شنیده شود، بلکه کلام خداى سبحان عبارت از فعل اوست.
و اهل معرفت گفته اند: تکلم حضرت حق عبارت از تجلى حق است، که چون اراده و قدرتش تعلق بگیرد که آنچه را که در غیب است اظهار کند و ایجاد نماید آن تجلى حاصل بشارت
نزول کتاب الهى از نظر ملا صدرا
صدر حکماى متألهین و شیخ عرفاء کاملین در اسفار فرماید:
بدان اى مسکین که این قرآن با هزار حجاب از نزد حق تعالى به خلق نازل شده است به خاطر آنکه چشم دلها ضعیف است و دیده ها همچون شب پره از دیدن نور آن عاجزند و اگر به فرض باء بسم اللّه با آن عظمتى که در لوح دارد به عرش نازل مى شد عرش از عظمت او گداخته مى شد و از بین مى رفت تا چه رسد به آسمان دنیا. و در آیه شریفه: اگر ما این قرآن را بر کوهى نازل مى کردیم مى دیدى چگونه از خشیت الهى خاشع و از هم پاشیده مى شد به این معنى اشاره شده است. (پایان آنچه مى خواستیم از سخن ایشان نقل کنیم. خداوند بر علوّ مقامش بیفزاید. و این کلام از معدن علم و معرفت صادر شده و از مشکوة وحى و نبوت گرفته شده است.)
من مى گویم: کتاب تکوینى الهى و قرآن ناطق ربانى نیز از جهان غیب و گنجینه مکنون الهى با هفتاد هزار حجاب نازل شده است تا این کتاب تدوینى الهى را حامل گشته و نفوس برگشته زندانى در زندان طبیعت را از زندان طبع و جهنم طبیعت آزاد کند و غریبان این شهرهاى وحشتناک را به وطنهایشان راهنمایى کند و اگر نه چنین بود یک تجلى این کتاب مقدس و مکتوب سبحانى اقدس با یک اشاره از اشاره هایش و با گوشه چشمى که نشان مى داد کافى بود که اگر بر آسمان ها و زمین ها بود ارکانشان را بسوزاند، و اگر بر ملائکه مقربین بود انّیّاتشان مندکّ و نابود شود. چه زیبا گفته شده است:
احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل
تا ابد مدهوش ماند جبرئیل
پس این کتاب تکوینى الهى و همه اولیاء اللّه کتابهایى هستند آسمانى و از نزد خداى حکیم علیم نازل شده اند و حاملان قرآن تدوینى هستند، و کسى را یاراى آن نبود که ظاهر و باطن این کتاب الهى را حمل کند مگر همین اولیاء مرضیین، چنانکه از طریق آن بزرگواران رسیده است. در کافى از امام باقر علیه السّلام روایت شده است که فرمود: کسى را نرسد که ادعا کند همه قرآن ظاهرش و باطنش نزد اوست بجز اوصیا را.
و نیز در کافى از جابر نقل شده که گفت: شنیدم امام باقر علیه السّلام مى فرمود: هیچ کس از مردم ادعا نکند که همه قرآن را آنچنان که نازل شده جمع کرده است مگر دروغگو، و قرآن را کسى آنچنان که خداى تعالى نازل کرده جمع و محافظت نکرده مگر على بن أبی طالب و امامان پس از او علیهم السلام.
و نیز در کافى از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: به خدا سوگند که دانش همه قرآن فقط در نزد ماست.
سخنى از نور کتاب تکوینى را مانند کتاب تدوینى الهى بطونى است
بدان همان طور که از براى کتاب تدوینى الهى به اعتبارى هفت بطن هست و به توجیه دیگر هفتاد بطن که جز خدا و پایداران در علم کسى را از آن بطون آگاهى نیست و آن معانى را مس نمى کند مگر کسانى که از حدثهاى معنوى و اخلاق پست و بد، پاک و پاکیزه بوده و با فضایل علمى و عملى آراسته باشند و هر کس به هر مقدار که منزه تر و مقدس تر است تجلى قرآن بر او بیشتر و حظّ و نصیبش از حقایق قرآن فراوان تر خواهد بود، همچنین است کتابهاى تکوینى الهى چه کتابهاى انفسى و چه کتابهاى آفاقى، و این دو کتاب تدوینى و تکوینى از این جهت کاملا مانند یکدیگرند.
پس از براى کتابهاى تکوینى نیز هفت بطن و یا هفتاد بطن است که تأویل و تفسیر آنها را کسى نمى داند مگر افرادى که از کثافتهاى عالم طبع و حدث هاى آن منزه باشند و آنها را لمس نمى کند مگر پاکیزگان، زیرا آنها نیز از نزد پروردگار رحیم نازل شده اند.
پس اى مسکین، در راه پروردگارت مجاهده کن و دل خود را پاک گردان و از تسلط شیطان بیرون شو و کتاب پروردگارت را قرائت کن و بالا برو، و آن را با تفکر و تأمل بخوان و در قشر و ظاهر آن متوقف مباش و خیال مکن که کتاب آسمانى و قرآن نازل شده ربّانى بجز این قشر و صورت نیست، چه آنکه بر صورت توقف کردن و در عالم ظاهر معتکف شدن و به مغز و باطن تجاوز نکردن، مرگ است و هلاکت و اصل ریشه هاى جهالتها و سنگ اساسى انکار نبوتها و ولایتهاست، زیرا نخستین کسى که خود در مرحله ظاهر ایستاد و چشم دلش از حظّ باطن کور شد شیطان لعین بود، چون ظاهر آدم علیه السّلام را دید و امر بر او مشتبه شده و گفت: مرا از آتش آفریدى و او را از گل، و من از او بهترم چون آتش از گل بهتر است. و نفهمید که باطن آدم را درک نکردن و فقط به ظاهرش نگاه کردن بدون آنکه مقام نورانیت و روحانیت او را نیز ببیند از مذهب برهان بیرون رفتن و مغالطه در قیاس است، چنانکه در اخبار اهل بیت علیهم السلام رسیده است.
در کافى از عیسى بن عبد اللّه قرشى نقل مى کند که گفت: ابو حنیفه به خدمت امام صادق علیه السّلام رسید، حضرت به او فرمود:اى ابا حنیفه شنیده ام که تو به قیاس عمل مى کنى! عرض کرد: آرى. فرمود: قیاس مکن، زیرا نخستین کسى که قیاس کرد ابلیس بود آنجا که گفت: مرا از آتش آفریدى و او را از گل. پس میان آتش و گل قیاس کرد، و اگر نورانیت آدم را به نورانیت آتش قیاس مى کرد فضیلت میان دو نور را مى شناخت و صفاى یکى را بر دیگرى متوجه مى شد.
و از همین خطا و غلط کارى و نگاه کردن به ظاهر و بستن درهاى باطن است که مردم انبیاء مرسلین را انکار کردند، به ملاحظه آنکه آنان نیز مانند دیگران در بازارها میان مردم بودند و مانند آنان مى خوردند و مى آشامیدند، چنانکه خداى تعالى از آنان بازگو مى فرماید که گفتند:
شما مانند ما بشرید و خداى رحمن چیزى بر شما نازل نکرده و دروغ مى گویید.[4]
اهمیت علوم ظاهر و علم کتاب و سنّت
مبادا نور عقلت را شیطان بگیرد و امر بر تو مشتبه شود تا به خذلان و گمراهى بیفتى، زیرا شیطان در دلهاى مردم وسوسه مى کند به این طریق که حق را با باطل و درست را با نادرست به هم مخلوط مى کند و چه بسا تو را از راه راست به در مى برد با استدلالى که صورتش صحیح است ولى معنایش نادرست؛ و این چنین مى گوید:
علوم ظاهرى و ظاهر کتابهاى آسمانى را فرا گرفتن چیزى نیست و از حق بیرون شدن است و این گونه عبارات لفظى و عبادات صورى براى عوام کالانعام و صورت بینان و ظاهر طلبان جعل شده است و اما اصحاب قلوب و ارباب معارف را وظیفه جز این نیست که به ذکرهاى قلبى و خاطرات سرّى که باطن عبادات و نهایت آنها و روح عبادات و نتیجه آنهاست بپردازند. و چه بسا شعرى هم در این باره بخواند و بگوید:
علم رسمى سر بسر قیل است و قال
نه از او کیفیتى حاصل نه حال
علم نبود غیر علم عاشقى
ما بقى تلبیس ابلیس شقى
و از این قبیل تلبیسات و تسویلات. پس در این هنگام به خدا از آن لعین پناه ببر و به او بگو: اى لعین، این سخن حقى است که تو را از آن مقصدى است باطل، زیرا ظاهرى که مورد طعن است ظاهرى است که از باطن جدا گشته و صورت جدا از معنى باشد که آن نه کتاب است و نه قرآن، و اما صورتى که با معنى مربوط باشد و علنى که با سرّ پیوند گردد خدا و رسول و اولیائش فرموده اند که باید از آن پیروى نمود. و چگونه این چنین نباشد و حال آنکه علم ظواهر کتاب و سنّت از علومى است که بسیار جلیل القدر و رفیع المنزلت است و آن اساس اعمال ظاهرى و تکلیف هاى الهى و نوامیس شرعى و شرایع الهى است و همان حکمت عملى است که راهى مستقیم به اسرار ربوبى و انوار غیبى و تجلیات الهى است، و اگر اعمال ظاهرى نباشد هیچ سالکى به کمالش نمى رسد و هیچ مجاهدى به مقصدش واصل نمى شود.
پس عارف کامل کسى است که همه مراتب را حفظ کند و حق هر صاحب حقى را ادا کند و داراى هر دو چشم و هر دو مقام و هر دو نشأه باشد، ظاهر و باطن کتاب را قرائت کند و در صورت و معنایش و تفسیر و تأویلش تدبر نماید، که ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنى مانند پیکرى است بدون روح، و دنیایى است بدون آخرت؛ همان گونه که باطن را بجز از رهگذر ظاهر نمى توان به دست آورد، زیرا دنیا کشتزار آخرت است. پس کسى که فقط ظاهر را بگیرد و در همانجا بایستد تقصیر کرده و خود را معطل نموده است و آیات و روایات بسیارى نیز بر رد آن است که دلالت دارد بر اینکه تدبر در آیات اللّه و تفکر در کتابهاى الهى و کلماتش را نیکو شمرده، و بر آن کس که از تدبر و تفکر روى بگرداند و در قشر و ظاهر آیات و روایات متوقف گردد اعتراض دارند. و کسى که فقط راه باطن را پیش گیرد بدون آنکه به ظاهر نگاه کند خودش از صراط مستقیم گمراه و دیگران را نیز گمراه خواهد نمود. و اما کسى که ظاهر را براى وصول به حقایق بگیرد و نگاهش (همچون نگاه) به آینه براى دیدن جمال محبوب باشد، اوست که راه مستقیم را پیموده و قرآن را همچنانکه شاید، تلاوت نموده و از آنان که از ذکر رب اعراض کرده اند نخواهد بود. و خداست که به حقیقت کتابش داناست و علم کتاب نزد اوست.
[1]- وجه استشهاد به این آیه ظاهرا براى آن است که علم صفت ذات است، پس معلم نیز ذات خواهد بود، و لیکن در این آیه به رحمن نسبت داده شده به اعتبار فناى مظهر در ظاهر.
[2]- هر حرفى را دو صورت است صورت لفظى و صورت کتبى که یکى را زُبُر و دیگرى را بیّنات گویند. مثلا حرف لام صورت لفظى اش مرکب است از ل، ا، م و صورت کتبى اش فقط ل است. (مترجم)
[3]- مخفى نماند که سلسله وجود را دو اعتبار دیگر هم هست یکى عبارت است از اعتبار کثرت در وحدت، و دوم اعتبار وحدت در کثرت. بنابر اعتبار اول، سلسله وجود یک کلمه است و آن کلمه کن وجودى است که در آیه شریفه به آن اشاره شده: هر گاه اراده کند، همین که به چیزى بگوید باش، پس او خواهد بود. و در خطبه روز فطر از امیر المؤمنین علیه السّلام است: خدایى که به کلمه او هفت آسمان برپا، و زمین هاى هفتگانه برقرار شد، و کوههاى محکم استوار، و بادهاى تلقیح کننده در وزیدن، و ابرها در جو آسمان در حرکت، و دریاها در حدود خودشان ایستاده اند. پس والا و مبارک باد اللّه پروردگار جهانیان. و به اعتبار دوم، کلمات است. (مؤلف)
[4]- مترجم گوید: مولانا را در این مقام اشعار لطیفى است که چند بیت از آن نقل مى شود:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن، شیر، شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسى ز ابدال حق آگاه شد
همسرى با انبیا برداشتند
اولیا را همچو خود پنداشتند
این ندانستند ایشان از عمى
هست فرقى در میان بى منتهى
هر دو گون زنبور خوردند از محل
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب
زین یکى سرگین شد و زان مشک ناب
هر دو نى خوردند از یک آبخور
آن یکى خالى و این پر از شکر
صد هزاران این چنین اشباه بین
فرقشان هفتاد ساله راه بین