به گزارش برنا از اصفهان ،کودکی 9 ساله بودم که برای نخستین بار نام خودم را در یک نشریه به تماشا نشستم و ذوق کردم و از معلم و همکلاسی گرفته تا همسایه همه را خبر کردم که ببینید اسمم در مجله چاپشده است.
«پوپک» مجلهای ویژه کودکان و نوجوانان بود که برایم تبدیل به خاطرهانگیزترین نام در زندگیام شد. از آن روزها 22 سال میگذرد شمارش نکردهام چند هزار بار تاکنون نام من در رسانهها منتشرشده است اما دلم یکچیز را خوب میشمارد و برای هر بارش میتپد، دلم تو را میشمارد تو که هر بار که نوشتم خوب یا بد آمدی و گفتی نوشتهات را خواندم شاید باورش نکردم، شاید نفهمیدمش اما خواندمش چون تو را و قلمت را باور دارم.
دیگر تماشای نامم دلخوشم نمیکند هر روز که تو بیایی و کامنتی بگذاری من خوشحالم. روزهایی که نوشتههایم بر دلت مینشیند روزهای باشکوه زندگی من است روزهایی که خدا به من آموخته در بدترین حال هم که باشم بازهم کنارم هست و بندگانش را به سمتم روانه میکند با یککلام ساده من را تا عرش بالا میبری و میگویی «به دلم نشست » من عاشق به دل نشستنهای تو هستم این را که میگویی پر پرواز به من میدهی تا قلم را با دستم نه بادلم بردارم.
وقتی میگویی حرفت بهجاست در پوست خودم نمیگنجم. انتقاداتت هم دوست دارم چون میدانم خبر من را خواندهای ، چه اشتباه از من باشد چه یک اختلاف دیدگاه همینکه به زبان آوردهای یعنی به قلمم به نامم احترام گذاردهای.
چه روزهای رؤیایی است که اگر خبری از من به تو نرسد تو خبر از من میگیری و میگویی پس چرا مطلب جدید نمینویسی؛ آن روزها خودم را بیشتر باور میکنم که شاید بودنم برای تو معنا پیداکرده است.
آن روزها دیگر من نیستم که مینویسم آن روزها خداست که بر من الهام میکند که برای تو بنویسم؛ بینام، بیادعا، بی انتظار. من نام تو را مخاطب نمیگذارم تو نگار منی، نگاری که خبر برای من به ارمغان آورده است.
من نگارنده خبری برای تو هستم و روز من روزهایی است که تو با منی. تنهایم نگذار دلم برای کامنت های داغت برای شیر کردنت برای پیام خصوصیات میتپد و قلمبهدست میگیرد. امروز را تو به من تبریک نگو من تو را امروز و هر روز میستایم.