گروه ورزش خبرگزاری برنا- یاسر سماوات
تابستان نفسهای آخرش را نکشیده و نرفته پی کارش. آفتاب کمرمق نمیشود. پاییز از راه نرسیده. مدرسهها باز نشدهاند. خیابانهای شهر دوباره زنده نمیشوند. باد خنک از پنجره نیمه باز به اتاق سرک نمیکشد، تقویم رومیزی را ورق نمیزند. نهم مهر بیمهر دوباره نیامده. خاطرات به مغزم هجوم نمیآورند. پرتم نمیکنند به 4 سال قبل...
دربی تمام نشده، «تو» هردو گل تیمش را نزدی. یارانت وسط مستطیل سبز، حلقه سرخ شادی نبستند. با آرامش همیشگی کنار زمین نمیآیی، چشمت به من نمیافتد. لبخند محوت پررنگ نمیشود. دستت روی شانهام نمینشیند. همکارانم متوجهت نمیشوند. دورت را نمیگیرند. دستت از شانهام پایین نمیلغزد...
خبر را نمیخوانم. خبر را باور نمیکنم. کلمه به کلمهاش را تکرار نمیکنم. گوشی همراهم روشن و خاموش نمیشود. سردبیر پشت خط نیست. فریاد «چرا خبرو کار نمیکنی همه رفتن!» در گوشیام نمیپیچد. دستم روی صفحه کلید رایانه قفل نمیشود. خبر را باور نکردم. باور نمیکنم.
پلکهایم روی هم نمیافتد. سرم سنگین نشده. پنجره را نمیبندم. از آپارتمان بیرون نمیزنم. پا تند نمیکنم. پلهها را دوتایکی رد نمیکنم. دلم برای دود کردن یک نخ سیگار پرنمیکشد. جلوی کیوسک روزنامهفروشی درنگ نمیکنم. نگاهم را روی صفحه اول روزنامهها نمیچرخانم. «تو» از همه جا به من نگاه نمیکنی. لبخند محوت جلوی چشمم پررنگ نمیشود. باد دوباره روی شقیقهام نمینشیند. روزنامهها ورق نمیخورند. تابستان نفسهای آخرش را نکشیده، آفتاب کمرمق نمیشود. نهم مهر بیمهر دوباره نیامده...