نقل است که مصدر نشینی برصدارتی تکیه داشت و از قضا او را دوستی متوقع و کار نابلد بود که به اصرار و ابرام،انتظار سهمی از صدارت او داشت. مناسبات و برخی مصلحتها و گذشته های صمیمی آن دو، راهی جز اجابت،باقی ننهاده بود.دفتر و دستکی تدارک دید و به رغم نداشتن تخصصی او را بر منصب طبابت ستوران و پیلان دربار مفتخر کرد.گویی این پُست را کم دردسرتر از سایر امور پنداشته بود.
سالها سپری شد و مشکل خاصی نبود تا اینکه از قضای بد روزگار،فیل مورد علاقۀ پادشاه بیمار شد.هر چه کردند از طبیب و از دوا، درد افزون گشت و حاجت ناروا.
در حالیکه خاطر شاه ازعجز طبیبان به تنگ آمده بود به یادش آمد که هنوز راه نرفته ای باقیست و درمان طبیب اصلی را نیازموده است.مگر نه اینکه سالیان سال بود که فردی با پستی تخصصی در دفتر و دیوان او حقوق بگیر بود؟
رنگ از رخسار وزیر پرید اما چاره ای جز اجرای آخرین پرده از نمایش خوش آغاز و بد فرجام نمانده نبود.دوستش را خواست و خبر حاد شدن بحران را به او باز گفت.وی شانه ای از بی اعتنایی تکان داد و گفت اگر مشکلی است،مشکل من نیست، مشکل توست.
وزیر به تمنایی گفت:
«شما فقط لطفی بفرما ودرنمایشی ازیک معاینۀ حاذقانه بربالین بیمار،قدم رنجه کن.بعد از اندکی تامل،دُم حیوان را اندکی حرکت دِه و آنگاه سری از افسوس بجنبان و به حسرتی بگو، وقت معالجه سپری شده و کار از کار گذشته است. همین »
او به اکراه و منتی پذیرفت و طی مراسمی بر سر بیمار حاضر شد.ابتدا نگاهی بر اندام مُحتَضَر کرد و سپس بر دُم و خرطوم حیوان نگریست و درحالیکه عَرَق آشفتگی از سر و رویش می بارید.سراسیمه بر این دور و تسلسل معیوب ادامه داد. او در دوری عجیب گرفتار آمده بود...
چشمان پادشاه ،اطبا و ناظرین بر کار او حیران مانده بود،اما ترسی عجیب نیز سرا پای وجود وزیر را در بر گرفته بود.به اشاره ای غضبناک پرسید:
_ چه کار می کنی؟
دوست متخصص نما به قیافه ای آشفته گفت :
_دُم حیوان،کدام است ؟!
گویا آن بیچاره در عمر خود فیلی ندیده بود و از شباهت دُم و خُرطوم حیوان ،گیج مانده بود که کدامین آن دم است تا آنرا تکانی دهد و بحران موجود ولو به ظاهر فیصله یابد .
واقعا چرا کسی به وزیر محترم نگفته بود که در قید و بند توصیه ها و دوستی ها نمان و تیغ چوبین را مَبَر در کارزار ،بنگر اول،تا نگردد کار،زار؟
بی هیچ پرده پوشی برخی کارهای ما از ناکارآمدی هایی رنج می برد. هر رخدادی برای ما رنگی از تاریکی و سیاهی می پوشاند. آمار رو به تزاید مرگ و میر تصادفات جاده ای در قیاس با میانگین کشوری وناکارآمدی تیم اقتصادی استان و بلاتکلیفی دهها پروژه ی توسعه و ... فعلا سخن این یادداشت نیست.موضوعی ساده تر از آنها محمل سخن است.
بارش برفی با حجمی متوسط سبب شکستن هزاران اصله درخت معابر و افتادن آن بر روی خطوط مواصلاتی و قطع ارتباطاتی در اردبیل شد و ما از آن به گونه ای با توسل به اصل غافلگیر شدن سخن گفتیم که گویی به مدد تکنولوژی فوق مدرن امروز ،خبر آن بارش رحمت، از ده روز قبل،در اختیار ما نبوده است تا به رسم دیرین ،مثلا بر هَرس درختان معابر اقدام کنیم،ستاد مقابله با حوادث تشکیل دهیم،به کلیۀ نهادهای ذیربط فرمان آماده باش صادر کنیم و...
طبیعیست که وقتی تدابیری از این دست اتخاذ نشود،فرصتها جای خود به تهدید می دهد،نعمت به نِقمَت تبدیل می شود، خطوط مواصلاتی به هم می خورد،تاریکی بخشی از شهر را فرا می گیرد،آنموقع است که می بینی آب آتش را مدد شد،همچو نفت و سر چشمه ای که باید می گرفتی به بیل. چو پرشد نشاید گذشتن به پیل.
آنموقع است می بینی، بارانی که در لطافت طبعش خلاف نیست،برای دیگران لاله می رویاند و بر تو،خس.آنموقع است در می یابی که هر عمارتی که کرده ای و هر درختی که کاشته ای ،عمارت نیست، ویران کرده ای...
مالک رضایی