به گزارش خبرگزاری برنا از قم، در پی درخواست مناظره دکتر محمد مجتهد شبستری از مراجع عظام تقلید، آیتالله سبحانی، دکتر محمد محمدرضایی را نماینده خود در مناظرات مربوط به امور دین معرفی کردند ولی دکتر شبستری از مناظره استنکاف ورزید، اما بعد از چند هفته، اعلام کرد که نقدهای مکتوب را می پذیرد.
پس از پاسخ نخست دکتر محمد محمد رضایی، استاد فلسفه دین دانشگاه تهران و پژوهشگرحوزوی به دعاوی دکتر محمد مجتهد شبستری استاد(سابق) الهیات تطبیقی دانشگاه تهران و پژوهشگر حوزوی، دومین پاسخ نماینده آیت الله سبحانی به شرح زیر منتشر شد.
بسمه تعالی
همکار گرامی جناب آقای دکتر محمد مجتهد شبستری حضرت عالی در نوشتهها و مقالات و کتابهای خود بر آن هستید که قرآن کتاب قانون نیست و اصولاً دین با فرهنگ زمانه عجین است. و بسیاری از خطابات آن متوجه آن اجتماع خاص است، و اجتماع آن عصر هم زوال پیدا کرده است، در نتیجه آن خطابات برای اجتماعات کنونی ما، مناسب و سزاورا نیست و به تعبیر جنابعالی در مقاله "مدعای فقیهان، مبنای علمی ندارد"، پیامبران و متون دینی، فرزندان عصر خویشاند. و به تعبیری آموزهها، و اوامرونواهی قرآن، مناسب عصر و زمان نزول وحی بوده است و برای ما انسانها در دنیای معاصر مفید و کارا نیست.
در ابتدا عین تعابیر جنابعالی را مطرح و سپس آنها را در دو محور مورد نقد و بررسی قرار خواهیم داد.
1- "این مدعا که در آیات قرآن حدود، قصاص، ارث، نکاح، طلاق، محاربه، جهاد، شوری، اطاعت از ولی الامر و مانند اینها، قوانین حقوقی ابدی و تغییر ناپذیر الهی برای همه انسانها در همه عصرها بیان شده مبنای علمی ندارد و قرآن به آن معنا که فقیهان میگویند کتاب قانون ابدی نیست."(شبستری، تنقیح محل نزاع با فقیهان، مدعای فقیهان مبنای علمی ندارد، 21/ بهمن/ 1392).
2- "دوام اعتبار این اوامرو نواهی چه آنها را استمرار عرف بنامیم و چه قانون، و دائر مدار دوام و استمرار آن مجتمع است. وقتی آن مجتمع انسانی با آن ویژگیهایش از میان رفته باشد آن امر و نهیها یا قانونها هم در عالم اعتبار وجود ندارد. تردیدی نمیتوان کرد که آن مجتمع انسانی که مخاطب اوامر و نواهی آیات احکام اجتماعی سیاسی قرآن بود، سدهها پیش از میان رفته است. در عصر حاضر آنچه در کشورهای اسلامی وجود دارد. جامعههایی هستند به کلی متفاوت از آن مجتمع مخاطب قرآن. امروز جامعه مصر یا ایران یا ترکیه یا اندونزی و یا... ادامه آن مجتمع مخاطب قرآن نیست. سخن گفتن از اینکه اوامر و نواهی اجتماعی – سیاسی خطاب شده به یک مجتمع معدوم، در عصر حاضر الزامها و تکلیفهایی را متوجه مسلمان این جامعهها می-کند، سخنی است که تقریباً به بداهت باطل است."(همان، شماره 6).
جناب عالی نه تنها در مورد اوامر و نواهی قرآن معتقدید که آنها منسوخ شدهاند، بلکه در مورد الهیات و اعتقادات اسلامی نیز چنین اعتقاد دارید، و به صراحت اظهار میدارید:
"الهیات امروز با الهیات پانصد سال پیش فرق میکند." (شبستری، ایمان و آزادی، ص 117)؛ زیرا شما معتقدید که الهیات و عقاید دینی ریشه در تجربه دینی دارد و تجربه دینی انسانها در دو عصر، متفاوت، در نتیجه الهیات آنها متفاوت خواهد بود. (همان ص 136)
نقد و بررسی
این بیانات را در دو محور مورد نقد و بررسی قرار میدهیم:1. در قالب لوازم این نظریه و 2.در قالب مبانی این نظریه.
الف: نقد و بررسی لوازم این نظریه
جناب آقای دکتر شبستری: این بیانات، حکایت از آن دارد که مردم جزیره العرب فقط بندگان خداوند رحیم و رحمان و حکیم هستند و تنها آنان نیاز به آموزهها و عقاید و اوامر و نواهی الهی در حوزههای اقتصادی، حقوقی، اجتماعی و سیاسی و ... داشتهاند. و انسانهای دیگر با فرهنگهای متفاوت در عصر نزول و بعد از نزول، نیازی به وحی و هدایت الهی ندارند. نعوذ بالله پیامبر اسلام (ص)تنها پیامبر آن مردم و دین اسلام هم اختصاص به آن جامعه داشته است.
و لازمه این نظریات انکار جهانشمولی دین اسلام و انکار خاتمیت است و این که انسانها (افراد غیر از جزیره العرب) با عقل خود میتوانند تمام نیازهای خود را جهت نیل به سعادت، تامین نمایند. چنین دیدگاهی، بر خلاف مسلمات عقلی و قرآنی است:
1-قرآن، کتاب هدایت همه مردم و رسالت پیامبر اسلام، جهانی است.
قرآن، پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) را پیامبر و رسول همه مردم (با هر فرهنگی) معرفی میکند:
وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ ﴿انبیاء/ ۱۰۷﴾
ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم.
مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿سبا/۲۸﴾
ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداشهای الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی، ولی اکثر مردم نمیدانند.
وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ ﴿انعام/۱۹﴾
این قرآن را بر من وحی کرده تا شما و تمام کسانی را که این قرآن به آنها میرسد انذار کنم .
قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا ﴿اعراف/۱۵۸﴾
بگو: ای مردم! من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم.
بر اساس این آیات، قرآن کتاب هدایت، رحمت و بیان و قابل فهم برای همه مردم در همه زمان ها و مکانها و نیز پیامبر اسلام(ص)، رحمت و لطف الهی برای همه جهانیان و رسول همه مردم (در هر سرزمینی و با هر فرهنگی) است و نیز قرآن خود را انذار دهنده همه مردم اعم از مردم عصر نزول و نیز همه مردمی که این قرآن به آنها میرسد، میداند.
قرآن در آیه دیگر به صراحت اظهار میدارد تنها عامل هدایت ایمان به قرآن و رسالت پیامبر خاتم است.
فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا ﴿بقره/ ۱۳۷﴾
"اگر آنان (یهود و نصاری) به آنچه که شما به آن ایمان آوردهاید، ایمان آورند، هدایت مییابند"
لذا بر اساس همین آیات بود که پیامبر اسلام (ص) اهل کتاب را در سایر جوامع به پذیرش اسلام دعوت می-نمود که نامههای ایشان به سران کشورهای روم و حبشه و ایران و رهبران قبایل یهودی و مسیحی، بر این امر دلالت دارند.
2-نیاز انسان به تعالیم وحیانی همچنان باقی است.
قرآن، یکی از فلسفههای بعثت انبیاء و نیازمندی انسانها را به وحی رفع اختلاف بین مردم میداند. در این زمان، و بیش از زمانهای گذشته، اختلافات فکری و فلسفی و اخلاقی دامن بشر را گرفته است.هنوز هم بخش زیادی از مردم بت پرست و مادی گرا هستند ،آیا در این شرایط می توان گفت که انان نیاز به تعالیم وحیانی ندارند؟بنابراین، فلسفه نیاز انسان به تعالیم وحیانی همچنان باقی است.
از این رو ،نمیتوان گفت که انسانهای غیر عصر نزول به تعالیم وحیانی نیازمند نیستند.
در این خصوص ، به روایتی از امام رضا (ع) اشاره مینماییم.
"از آنجا که قوای فکری بشر قادر به درک سود و زیان نیست و خداوند نیز برتر از آن است که خود بر انسان تجلی نماید و با آنان سخن بگوید،ناگزیر رسول خدا بین او و مردم واسطه میشود تا امر و نهی و آداب او را به آنان انتقال دهد و آنان را به سود و زیان خود آگاه سازد؛ زیرا در خلقت آنان چیزی وجود نداشت تا به وسیله آن بتوانند نیازهای خود را بشناسند."(علامه مجلسی، بحارالاانوار، ج11، ص 40)
همچنین دلایل عقلی فراوانی بر آن دلالت دارند که انسانها علیرغم همه پیشرفتهای علمی باز بدون تعالیم وحیانی ناتوان از تشخیص سود و زیان خود هستند.
بنابراین رسالت پیامبر اسلام، جهانی است و انسانها در هر فرهنگی به تعالیم وحیانی نیازمندند.
3-نیازهای ثابت انسانی مستلزم قوانین مشترک است.
جناب آقای دکتر مجتهد شبستری، جنابعالی به گونهای سخن میگویید که انسانها در فرهنگهای مختلف، کاملاً متفاوت از همدیگرند، یعنی انسانهای عصر پیامبر کاملا متفاوت با انسانهای دیگر (با فرهنگهای متفاوت) هستند و در نتیجه نیازها و دین آنها متفاوت از همدیگر است.
اما باید توجه داشت که نوع انسان از جهت ظاهری و روحی و روانی ، نیازهای و ویژگیهای ثابت و مشترک و نیز متفاوت دارند، مهبط تعالیم وحیانی اسلام، نیازهای ثابت و مشترک بین انسانها و نیز رمز جاودانگی جهانشمولی دین اسلام در همین است. بنابراین، از آنجا که نیازهای انسانها در تمامی اعصار و مکانها، یکسان و مشترک است قوانین الهی جهت رفع آنها هم ثابت و مشترک خواهد بود. چنانچه قرآن در این باره میفرماید:
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿روم/۳۰﴾
"روی خود را متوجه آئین خالص پروردگار کن این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده دگرگونی در آفرینش خدا نیست این است دین و آئین محکم و استوار ولی اکثر مردم نمیدانند."
بر اساس این آیه ،خداوند، انسانها را با فطرت ثابت و نیازمندیهای ثابت خلق نموده است.
امیر مومنان علی (ع) پیامبر اسلام را "طبیب دوار بطبه:" (پیامبر (ص) طیبی است که برای درمان بیماران سیار است (نهج البلاغه، خطبه 108))میداند، یعنی همان گونه که انسانها از لحاظ جسمی بیماریها و درمانهای مشترکی دارند، به لحاظ روحی و روانی هم نیازهای و درمانهای مشترک دارند.
آموزهها و اوامر و نواهی قرآن، با توجه به فطرت ثابت انسانها جاودانه است و هیچ تغییری را پذیرا نمیباشد:
قرآن در آیهای به صراحت، بر تغییر ناپذیری اوامر و نواهی الهی و نیز خاتمیت دین اسلام تاکید مینماید:
وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتَابِ رَبِّکَ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا ﴿کهف/۲۷﴾
و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحى شده است بخوان کلمات او را تغییردهنده اى نیست و جز او هرگز پناهى نخواهى یافت
در این آیه "لن تجد" برای نفی ابد، تاکیدی بر تغییر ناپذیری کلمات وحی است؛ یعنی هیچگاه غیر از خدا و کتاب او پناهگاهی وجود ندارد در واقع این تعبیر، وجود پناهگاهی غیر از قرآن را تا ابد نفی میکند. همچنین در تعبیر "لامبدل لکلماته" ضمیر کلماته به "کتاب ربک" باز میگردد... بدین معنا که هیچ امری، نمیتواند کلمات قرآن و اوامر و نواهی آن را تغییر دهد.
بنابراین این آیه به صراحت اظهار میدارد که آموزههای اوامر و نواهی قرآنی تغییر و تبدیل را نمیپذیرند. و با توجه به این که قرآن ، کتاب هدایت برای همه انسانها است در نتیجه اوامر و نواهی و نیز آموزههای آن برای همه انسانها جنبه هدایت بخشی دارند. و انحصار آنها به مردم جزیره العرب نادرست است.
یکی از فیلسوفان بزرگ مغرب زمین ایمانوئل کانت(1724-1804) معتقد است که انسانها به لحاظ عقلانی و روانی و در حوزه عقل نظری و عملی، ساختار و احکام مشترک و ثابت دارند، به گونهای که اگر یک انسان از جنبه عقلانیت خود، حکم اخلاقی وضع نماید، چنین حکمی برای همه انسانهای عاقل معتبر خواهد بود، زیرا که عقلانیت و نیازهای عقلانی آنها یکسان میباشد.
خداوند علیم و حکیم و خالق همه انسانها با توجه به آگاهی از ساختار و نیازهای مشترک انسانها و فطرت آنها قوانین ثابت و یکسان را در قالب دین وحیانی برای سعادت دنیا و آخرت همه انسانها وضع نموده است.
این دین وحیانی نه تنها پاسخگوی نیازهای روحی و جسمی مشترک انسانها بلکه با توجه به آموزههای ثابت، و بر اثر منطق اجتهاد پاسخگوی نیازهای متفاوت و متغیر آنان نیز خواهد بود. همان گونه که در ریاضیات، هر مسالهای را میتوان با قوانین ثابت آن علم حل نمود.
بنابراین این نظریه که، نیازها و ساختارهای روحی و روانی انسانهای عصر پیامبر را کاملاً متفاوت با انسان-های فرهنگهای دیگر میداند، نادرست است. به جهت همین تلقی نادرست، اعلام شده است که الهیات و عقاید و اوامر و نواهی قرآنی فقط منحصر به مردم عصر نزول قرآن است.
کسانی که احکام و اوامر و نواهی ابدی قرآن را انکار میکنند از دو حال خارج نیستند:
1-یا این که به طور کلی خدا و عالم ماوراالطبیعی و وحی و عالم غیب و هدایت عام و خاص الهی و نزول وحی را انکار میکنند.
2-یا این که اعتقاد دارند که برای رشد و تعالی و سعادت انسانها میتوان به عقل محدود انسانی اعتماد نمود. و نیز عقل محدود انسانی را میتوان به جای علم و حکمت و قدرت نامتناهی خدا نشاند.
که هر دو گروه با مشکلات زیادی مواجه هستند. گروه اول به دامن ماتریالیسم و گروه دوم به دامن امانیسم گرفتار می شوند.
ب: نقد بررسی مبانی این نظریه
جناب اقای دکترمجتهد شبستری، جنابعالی براساس چه اصول و مبانی، به چنین اعتقاداتی رسیدهاید. اگر به نوشتههای شما مراجعه شود، میتوان این مبانی را به سهولت مورد توجه قرار داد.
مبانی این نظریه:
شما معتقدید که اصل و اساس دین داری و حتی دین، تجربه دینی است. تجربه دینی ناشی از حضور و مواجهه انسان در برابر مرکز الوهیت است. ایمان بر این تجربهها استوار است و عقاید و آموزههای دینی تفسیر این تجربهها است و مناسک و اعمال، رفتارهای انسانی است که به تجربهها بر میگردد. تجربههای دینی افراد در دو عصر متفاوت است. در نتیجه شناخت و آموزههای دینی یا به تعبیری الهیات آنان با هم فرق میکند. چنانچه الهیات امروز با الهیات پانصد سال پیش فرق میکند.(شبستری، ایمان و آزادی، ص 38-117)
جنابعالی رابطه تجربهها و عقاید و مناسک و اعمال دینی را سه دایره محیط بر هم در نظر میگیرید که با تغییر آن هسته مرکزی که تجربه دینی باشد، عقاید و مناسک و اعمال دینی به تبع آن تغییر میکند، زیرا انسانها و سازمان روانی و روحی آنها در دو عصر، با هم متفاوت است. در نتیجه تجربههایی آنها هم متفاوت واز این رو، الهیات و مناسک آنها نیز متفاوت خواهد بود. (همان)
و اینک عین تعابیر:
جنابعالی در کتاب "ایمان و آزادی" چنین میگویید:
1- «ادیان بزرگ در سه سطح ظاهر میشوند:
1-1. سطح اعمال و شعائر مثل: نماز و روزه و انفاق مسلمانان.
1-2. سطح ایدهها و عقاید مثل: خداشناسی، نبیشناسی، آخرتشناسی و دینشناسی.
1- 3. سطح درونیتر دین که سطح تجربههای دینی است و آن هسته اصلی دین است.
اگر ما این سطحها را بهصورت دایرههایی که محیط بر یک دیگرند در نظر بگیریم، سطح تجربهها، سومین دایره است که در درون دو دایره دیگر قرار دارد و با آن دو دایره احاطه شده است، بنابراین سطح درونی یا هسته اصلی دین، تجربه دینی است. سطح دوم، سطح شناخت که تفسیر این تجربه است. در سطح شناخت آن تجربه درونی تفسیر میشود. و سطح سوم، اعمال و شعائر است که به همین هسته اصلی متکی است. این تجربهها اگر وجود نداشته باشد آن اعمال و شعائر جز یک سلسله عادات عرفی و اجتماعی و فرهنگی چیزی نخواهد بود...»(همان، ص 118)
2-«اینجانب اصل و اساس دینداری را در این تجربهها میدانم. این تجربهها برای همه کس و در یک مرتبه حاصل نمیشود.» (همان، ص 119)
3-«در قرآن مجید هم دین به همین معنا آمده است، در این کتاب هم هسته اصلی دین همین تجربههاست و اگر از شناختهای دینی صحبت شده از آن شناختها بهعنوان تفسیر آن تجربهها صحبت شده است. اگر از اعمال و شعائر صحبت شده باز هم بهعنوان رفتارهای انسانی که در اصل به آن تجربه متکی است صحبت شده است.» (همان، ص 119)
4-«حال که قبول کنیم که اصل و اساس دینداری چه با نگاه بیرون دین و چه نگاه از درون دین (متون دینی)، همین تجربههاست. در این صورت معنای احیای دین چه میتواند باشد؟ در این صورت احیای دین را بیش از هر چیز در احیای آن تجربهها باید جستوجو کرد. هرگاه در عصری آن تجربهها احیا شود، دین احیا شده است. البته متناسب با آن تجربهها، سطح شناخت و عقیدهها با آنها همآهنگ میشود و همین طور است اعمال و شعائر.»(همان، ص 120)
5-«... مسلماً هر تجربه دینی در سطح شناخت ظهور و بروزی دارد و در سطح اعمال و شعائر هم ظهور و بروزی دارد.»(همان، ص121)
6-«یک وقت این است که کسی میگوید باید مسلمانان این عصر نیز عیناً همان تجربهها و بیانهای مسلمان نخستین را داشته باشند. من چنین "باید"ی را نادرست میدانم. و چنین چیزی غیرممکن است. من که در این عصر زندگی میکنم انسانی هستم متفاوت با انسانهای عصرهای قبل، آگاهیهای من متفاوت است، سازمان روانی و روحی من متفاوت است...
ملاک من تجربههایی است که برای خودم حاصل میشود. من هرگز در انتظار این نیستم که تجربههای آنها عیناً برای من تکرار شود. تجربه دینی من همان است که برای خودم حاصل میشود. شناخت آن هم متناسب با آن برای خودم حاصل خواهد شد.»(همان، ص136)
از مجموع سخنان ایشان در باب تجربه دینی این نتایج برمیآید:
1. اساس دین و دینداری، تجربه دینی است و تجربه دینی ناشی از حضور انسان در برابر مرکز الوهیت است.
2. شناخت و آموزههای دینی، تفسیر این تجربههاست.
3. تغییر در تجربههای دینی، تغییر در شناختها و آموزههای دینی را درپی دارد.
4. شناخت و آموزههای دینی و اعمال و مناسک دین بایستی متناسب با این تجربهها تغییر کند، زیرا آموزهها و تعالیم و مناسک دینی از این تجربهها برمیخیزند.
5. تجربههای مسلمانان نخستین با مسلمانان عصر حاضر متفاوت است و به تعبیری، تجربهها برای افراد مختلف متفاوت است.
6. اعتقادها و مناسک و شعائر دینی مسلمانان عصر حاضر با مسلمانان نخستین فرق دارد، چون تجربههای دینی تغییر کردهاند.
بنابراین، براساس چنین اصول و مبانی فکری، طبیعی است که اعتقاد داشته باشید که اوامر و نواهی قرآن در عصر نزول و نیز الهیات آن، مناسب عصر و زمانه نمیباشد. زیرا به نظر شما ما انسانها ساختار روانی و روحی متفاوت با انسانهای عصر نزول داریم و تجربههای دینی ما متفاوت و در نتیجه تفسیرهای و اعمال و مناسک ما از آنها متفاوت خواهد بود
اشکالات مبانی:
مقدمه: بحث تجربههای دینی و این که اصل و اساس دین و دینداری تجربههای دینی است و این ادعا که آموزهها، و عقاید، تفسیر این تجربهها و مناسک و شعایر ریشه در این تفاسیر دارد، حدود 200 سال بیش توسط فریدریش دانیل ارنست شلایرماخرFridrich- Daniel-Ernst-Schleirmacher] 1768-1834 [، فیلسوف و متاله پروتستان آلمانی، پیشگام هرمنوتیک مدرن و پدر الهیات مدرن پروتستان مطرح گردیده است. ایشان، با توجه با زمینه و شرایطی که در زمان خود به آنها مواجهه بود برای دفاع از مسیحیت چنین دیدگاهی را مطرح نمود که آن زمینهها در فضا و فرهنگ اسلامی وجود ندارد، ولی جنابعالی، اصرار دارید که چنین دیدگاههایی را عیناً در حوزه تفکر اسلامی تکرار نمایید. و آن را نواندیشی و اصلاحگری اسلامی بنامید. اما چنین مبنایی با اشکالات اساسی مواجه است. در نتیجه دعاوی مبتنی بر این مبنا هم صحیح نخواهد بود.
نقد و بررسی این مبانی در ذیل چند بند بیان خواهد شد.
اشکال اول : در زمان شلایر ماخر، مسیحیت، (به اعتقاد ما مسلمانان مسیحیت تحریف شده) با چندین مشکل مواجه بود:
الف- تعارض بین دستاوردها و نظریات علوم تجربی و آموزهای کتاب مقدس.
ب- تردیدهای در صحت کتاب مقدس.
ج- شبهات شکاکانه از جانب دیوید هیوم تجربهگرا و ایمانوئل کانت، علیه براهین سنتی وجود خدا.
د- وابسته و تبعی دانستن دین به اخلاق.
شلایر ماخر به جهت این مشکلات، فکر نمود که اگر تجربه دینی را اصل و اساس دینداری بداند به خیال خود دین را از چنین انتقادات و اشکالات مصون ساخته و پایه و اساس مستحکمی برای دین قرار داده است ولی غافل از آن که با ارائه چنین نظری، حجیت کتاب مقدس را دوباره مورد تردید قرار داد.
و به تعبیر تونی لین (در کتاب "تاریخ تفکر مسیحی" ص 381 ) از نظر شلایر ماخر تمام کسانی که می-خواهند به محراب مذهب راه یابند باید آموزههای را نفی نمایند.
جناب آقای دکتر شبستری، با توجه به منابع معرفتی دین اسلام که عبارتند از: قرآن، سنت، اجماع و عقل و با توجه به حجیت ذاتی عقل در اسلام، تعارضی بین عقل و دین وجود ندارد بلکه اگر تعارضی وجود دارد، تعارض بین عقل و نقل است (زیرا که عقل در حوزه دین تعریف شده است) و از این رو، تعارض بین علم (کارکرد عقل در حوزه تجربی) و دین آن گونه که در مسیحیت وجود دارد در اسلام قابل تصور نیست و همچنین با توجه به این که فیلسوفان و متکلمان اسلامی، شبهات و اشکالات کانت و هیوم را نسبت به براهین اثبات وجود خدا و مابعدالطبیعه نادرست میدانند؛ تفسیر شلایر ماخر در حوزه اسلام صحیح و کارآمد نمی-باشد. پیشنهاد آن است که تقلید و کپی برداری از احیاگری و نو اندیشی دینی مسیحی در حوزه اسلام با وسواس و دقت بیشتری صورت گیرد.
اشکال دوم- شما معتقدید تجربههای دینی از حضور انسان در برابر مرکز الوهیت حاصل میشود. (شبستری، ایمان و آزادی، ص 38-117)
در نقد این بیان دو سوال مطرح میشود:
1- معنای الوهیت چیست؟
اگر الوهیت، متعالی و مغایر با انسان و جهان است، همان گونه که موحدان چنین عقیده دارند، در آن صورت، چه رابطهای با انسان و جهان دارد؟ ممکن است فردی همانند فرعون بگوید (انا ربکم الاعلی) و خود را الوهیت بداند. حتماً شما در برابر او خواهید گفت که چنین معنایی از الوهیت صحیح نیست و یا برخی ممکن است جهان یا بتها را الوهیت بدانند، آیا چنین معنایی از الوهیت صحیح است؟ به نظر نمیرسد منظور جنابعالی چنین باشد.
بنابراین، معنای الوهیت و رابطه آن را با انسان و جهان دقیقاً مشخص نماید تا عدهای به اشتباه امور دیگری را به عوض الوهیت واقعی، تجربه ننمایند). تا هنگامی که به چنین سوالهایی پاسخ ندهید، نمیتوان به نحو حقیقی الوهیت را تجربه کرد.
2- سوال دوم در باب وجود خارجی الوهیت است. آیا اصولاً خدا یا الوهیت وجود خارجی دارد؟اگر کسانی با دلایل نادرست، منکر وجود خارجی الوهیت و امر نا متناهی شدند، چه چیزی را تجربه نمایند؟ حتماً جنابعالی در برابر آنها خواهید گفت که وجود خارجی الوهیت، یقینی است و ما دلایل عقلی بسیاری بر آن داریم. و نیز خود تجربه دینی و عرفانی و به تعبیری شهود، یک از منابع شناخت آدمی است که حتی یقینیتر از شناخت عقلی است، زیرا که با علم حضوری سروکار دارد. به هر جهت دلایل ما بر وجود خارجی الوهیت باید به طور روشن بیان شود. هنگامی که بخواهید تکلیف این امور را روشن کنید از اصل و اساس دینداری که به زعم شما تجربه دینی است، خارج شدهاید و آموزهها و استدلالهای عقلی مبنای تجربه دینی قرار گرفته است.
اشکال سوم-شما که مدعی هستید که تجربه دینی معیار دین و دینداری است، معیار دینی بودن تجربه دینی را چه میدانید؟ چه تفاوتی بین تجربه حسی و دینی وجود دارد؟ افراد بسیاری ادعا میکنند که تجربه دینی داشتهاند، اگر معیاری برای دینی بودن تجربه وجود نداشته باشد، نمیتوانیم تفاوتی بین تجربه حسی و دینی بگذاریم. البته شلایر ماخر خود معیاری برای دینی بودن تجربه ذکر میکند و میگوید اگر تجربه، معلول خدا و وسیله کار هستی باشد، دینی است. از این رو اگر بعضی عواطف و احساسات و تجربهها نتیجه کار خدا نباشد دینی نیست.
هنگامی که معیار دینی بودن تجربه مشخص شود، دیگر تجربه دینی نمیتواند معیار و ملاک دینداری و زیربنای اعتقادات و آموزههای دینی باشد، زیرا قبل از آن باید در مورد این معیارها بحث و بررسی نظری نمود، در آن صورت بحثهای نظری مبنای دین و دینداری قرار میگیرند نه تجربه دینی.
اشکال چهارم- آیا تجربه بعضی از متدینان اعتبار دارد یا همه متدینان. اگر بگوییم تجربه دینی بعضی از متدینان صحیح است. در اینجا باید این مسئله روشن بشود که به چه دلیل چنین اعتقادی حاصل شده است چون هر کس میتواند ادعا کند که تجربه دینی من صحیح و تجربه دینی دیگران نادرست است. بنابراین خصوصیات و ویژگیهای یک تجربه صحیح را باید مشخص کرد و براساس آن معیارها به داوری در باب تجربهها پرداخت. از اینرو، اساس دینداری، شناخت و نظر میشود نه تجربه و احساس.
اما اگر بگوییم که تجربههای دینی همه متدینان یا پیروان همه مذاهب صحیح است. در این صورت این مسئله مطرح میگردد که آیا ما میتوانیم تجربه همه متدینان از هر مذهبی را بپذیریم؟ بهنظر میرسد که این امر صحیح نباشد، زیرا صفتهایی را که این افراد در تجربه دینی به خدا و الوهیت نسبت میدهند، بعضاً متناقض است. مسلمان میگوید خدا واحد و شخصی است؟ مسیحی میگوید خدا و الوهیت بهصورت تثلیث و سه اقنوم درک میشود. هندو و بودایی میگوید خدا - که همان ویشنا و نیروانا است - غیرشخصی است، بالاخره هر مذهبی ادعا میکند که خدای مورد تجربه او متصف به همان اوصافی است که او عقیده دارد. بنابراین محال است که همه این تجربهها به نحو یکسان صحیح و درست باشند، یعنی خدا و الوهیت هم واحد باشد و هم غیرواحد، هم شخصی باشد و هم غیرشخصی.
حال اگر گفته شود که متعلق همه این تجربهها یکی است و درواقع تجربههای دینی همه از یک موجود حکایت میکنند و اختلاف آنها ناشی از محیط و تربیت خاص هر فرد است که اگر آن اختلافها را کنار بگذاریم و اشتراک آنها را در نظر بگیریم، دیگر تعارضی باقی نمیماند. اگر چنین نظری را بپذیریم، در آن صورت خدای هر مذهب خاص را کنار گذاشتهایم و در نتیجه متدینان به سختی به چنین خدایی تن میدهند. برای مثال مسیحیت اعلام میدارد که خدا در کتاب مقدس ظاهر شده و در عیسی تجلی کرده است و هر عقیدهای که این مسائل را انکار کند خطاست. اگر این اعتقادها را از مسیحیت بگیریم، درواقع اساس و مبانی مسیحیت را از آنان گرفتهایم. یا اینکه مسلمانان اعتقاد دارند که کلمات قرآن وحی خداست و خداوند خود را به نحو صحیح در قرآن معرفی کرده است. در این صورت خدا، یکتا و مهربان و رحیم و... است. اگر این صفتها را از خدای مسلمانان بگیریم، دیگر مذهبی بهنام اسلام باقی نمیماند. همچنین، اگر خدایی که متعلق تجربه ادیان مختلف است، فقط واجد آن صفاتی باشد که همه ادیان در آن اشتراک دارند، در آن صورت رفع تناقض پیش میآید، زیرا این چنین خدایی نه واحد است و نه کثیر، نه رحیم است و نه قهار، نه خالق است و نه حافظ. چنین خدایی، یک امر مبهمی است که بهسختی میتوان آنرا خدا و الوهیت نامید، یعنی این چه خدایی است که نه یکی است و نه بیش از یکی. بنابراین به جهت این اشکالات نمیتوان به چنین متعلق تجربه دینی، نام الوهیت و خدا نهاد و به آن اعتقاد پیدا کرد.
اشکال پنجم- ملاک و معیاری برای تشخیص تجربه دینی صحیح از سقیم وجود ندارد، اگر مسلمانی، الوهیت را بهگونهای تفسیر کند که آنرا بهصورت توحید تجربه کند و مسلمان دیگری، الوهیت را بهگونهای تجربه کند که بهصورت تثلیث یا خدای هندوان تفسیر کند. تجربه کدامیک صحیح است. بر چه اساسی باید در مورد آنها داوری کرد. این امر صحیح نیست که بگوییم تجربه هر دو صحیح است. مسلمانان از تجربه دینی، تفسیری را میپذیرند که با توحید سازگار باشد نه با تثلیث، بنابراین به لحاظ نظری باید معیاری وجود داشته باشد که تجربه براساس آن معیار صحیح باشد. و این برخلاف دیدگاهی است که اساس دین و دینداری را تجربه دینی میداند. بنابراین، آموزهها مقدم بر تجربههایند، نه برعکس.
اشکال ششم- اگر اساس دینداری تجربه دینی است، دیگر آموزهها و تعالیم قرآنی ملاک و هنجار نیستند. مسلمانان بر آن باورند که تمام الفاظ قرآن وحی خداست، چنان که قرآن میفرماید:
« وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى ؛( نجم/ 5 - 3)
"و از هوس سخن نمیگوید، این سخن بجز وحیی که وحی میشود نیست، آنرا [فرشته] شدید القوی به او فرآموخت.»
و همچنین پیامبر میفرماید:
«من نمیتوانم قرآن دیگری جز این بیاورم و من فقط از وحی پیروی میکنم.»
قرآن در اینباره میفرماید:
«و اذا تُتلی علیهم آیاتنا بیناتٍ قال الذین لایَرجُونَ لِقآءَنا ائتِ بِقُرءَانٍ غَیرِ هذا اَو بَدٍّلهُ قل ما یکُونُ لی اَن اُبَدلَهُ مِن تِلقآیِ نفسی اِن اَتَّبِعُ اِلا ما یُوحَی اِلی اِنی اَخافُ ان عَصَیتُ رَبی عذابَ یَومِ عظیم؛ (یونس/ 15). «چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنانکه به دیدار ما امید ندارند میگویند قرآن دیگری جز این بیاور. یا آنرا عوض کن. بگو مرا نرسد که آنرا از پیش خود عوض کنم، جز آنچه را که به من وحی میشود پیروی نمیکنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ میترسم.»
بنابراین، این همه تاکید بر وحی بودن قرآن، حکایت از آن دارد که خود این آموزههای قرآنی موضوعیت دارد نه تجربه دینی.
اشکال هفتم- اگر اساس دینداری تجربة دینی است، دیگر معنا ندارد که یک تفسیر از تجربههای دینی فقط جنبه هدایتی داشته باشد، بلکه همه آموزهها که تفسیرِ تجربة دینیاند جنبه هدایتی دارند، یعنی همانطور که توحید که تفسیری از تجربه دینی است، باعث هدایت میشود. بتپرستی و تثلیث و دیگر عقاید نیز باعث هدایت میشوند. درصورتی که قرآن که کتاب هدایت است فقط توحید را باعث رستگاری میداند. اگر واقعاً ما به قرآن اعتقاد داشته باشیم نمیتوانیم قائل شویم که تمام آموزههایی را که تفسیر تجربه دینیاند، جنبه هدایتی دارند.
اشکال هشتم- اگر اساس دینداری تجربه دینی است، دیگر معیار و ضابطهای برای تشخیص عقاید و آموزههای درست از نادرست وجود ندارد، بنابراین نمیتوان گفت که تثلیث باطل و توحید صحیح است یا بتپرستی نادرست و خداپرستی درست است. چون همه آنها تفسیر تجربه دینیاند و درست میباشند. همچنین تمام فرقههای یک دین از اتقانِ برابری برخوردارند، زیرا نمیتوان گفت تفسیر یک تجربه درست و تفسیر دیگری نادرست است.و از این رو تفاسیر این گونه ای از دین زمینه را برای ظهور و تقویت گروه هایی مانند داعش و.... فراهم می نماید. و جناب عالی که حتما از گروههایی مانند داعش متنفر هستید و آنها را برحق نمیدانید ،توصیه میشود زمینه توجیه مبانی نظری این گروه های منحرف را فراهم ننمایید.
بنابراین، جناب آقای دکتر شبستری، الحق و الانصاف، مدعیات جنابعالی از استحکام و اتقان لازم برخوردار نیستند و با این مبانی و مدعیات متزلزل نمیتوان مطرح نمود که آموزهها و خطابات قرآنی، مخصوص اجتماع عصر نزول است. شایسته است قبل از نشر این مطالب، آنها را در محافل علمی خاص مورد نقد و بررسی قرار دهید تا زوایای پنهان و معیوب چنین دیدگاههایی، هر چه بهتر و روشنتر عیان گردد.
نکته پایانی
جناب آقای دکتر شبستری شما که دغدغه اخلاقی بودن جامعه و سازگاری دین با اخلاق را دارید نکتهای را خدمتان عرض مینمایم.
به فرض محال اگر دیدگاه جنابعالی(که معتقدید خطابات و اوامر و نواهی الهی و قرآنی فقط مربوط به اجتماع عصر نزول است) مورد پذیرش قرار گیرد و از این رو، مناسک دینی از جمله نماز را کنار بگذاریم، در آن صورت برای اخلاقی شدن جامعه چه راهکارهایی را پیشنهاد میدهید؟ اگر به فوائد نماز توجه نماییم هر عاقلی با هر فرهنگی آن را خواهد پذیرفت که به برخی از آن فوائد اشاره مینمایم.
1-نماز عاملی برای یاد خداست(وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی به یاد من نماز را بر پادار) و یاد خدا موجب آرامش انسان است و انسان به عنوان موجود ضعیف در صورتی که پنج وقت در شبانه روز به مبداء و غایت اصلی و واقعی خود یعنی خدایی که خالق، عالم و قادر مطلق و خیرخواه و روزی دهندهی همه انسانها است توجه نماید آرامش خاصی پیدا میکند.
2-نماز هم خود اخلاقی است و هم کمک به اخلاقی شدن انسان و جامعه میکند. شکر گزاری از خدای منعم و تواضع و فروتنی در برابر کمال مطلق خود عین اخلاق است و هنگامی که نماز گزار به نماز میایستد، باید از بسیاری از گناهان اجتناب ورزد، یعنی مکان و لباس و آب غسل و وضوی نماز گذار باید از مال حلال باشد و در این عمل، غصب و تجاوز به حریم دیگران راهی ندارد که این اعمال باز خود اخلاقی هستند و از این رو است که خداوند میفرماید: نماز انسان را از زشتیها و گناه باز میدارد.
3-نماز عاملی برای پاکیزگی است. نماز گزار باید در پنج وعده به نظافت خود و لباسش توجه نماید.
4-نماز عاملی برای شادابی، نشاط، انضباط، وقت شناسی، تجلی اخلاص، و نیز عاملی برای رفع فاصلههای طبقاتی است.
همان طور که ملاحظه میفرمایید همه حرکات و سکنات نماز در زمره اعمال اخلاقی است.و همان گونه که باز مستحضرید یکی از مشکلات اصلی فلسفههای اخلاق آن است که به فرض بتوانند توصیههای اخلاقی مناسبی به انسان ارائه دهند اما به جهت غلبه تمایلات طبیعی انسان بر دستور عقل راه مناسبی را برای حل آن ارائه نمیدهند. حال خداوند با توجه به علم و قدرت خیرخواهی مطلقش از سر لطف و برای سعادت خود انسانها نماز را به عنوان رحمت و موهبت و هدیه به بندگان خود ارزانی داشته است و عاملی برای غلبه بر تمایلات جهت اخلاقی شدن است. حال چرا باید نماز را مورد غفلت قرار داد و انسانها را محروم از آن کرد و از این محرومیت چیزی جز ضرر و زیان عاید انسان نمیشود. و الا عبادت ما انسانها برای خدای کمال مطلق چه سودی دارد؟
لذا خواهشمندم با تامل و تانی بیشتری به اوامر و نواهی الهی و قرآنی نگریسته و مردم را محروم از الطاف الهی نکرده و نیز این هدایای الهی و نافع را منحصر به اجتماع عصر نزول ندانیم (وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ ﴿انبیاء/ ۱۰۷﴾