سرنوشت تلخ دختر زیبای روستا که معلم مدرسه اش دلباخته او شد

|
۱۳۹۶/۰۴/۰۳
|
۰۸:۱۹:۵۵
| کد خبر: ۵۷۷۴۲۵
سرنوشت تلخ دختر زیبای روستا که معلم مدرسه اش دلباخته او شد
سرنوشت دختر روستایی که تسلیم عشق کورکورانه معلم مدرسه اش شده بود و به خواستگاری معلم روستا جواب بله داد.

به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا؛ وقتی فهمیدم قصد دارد با دانش‌آموز کلاسی که خود معلم آن است ازدواج کند، تعجب کردم. اول به این دلیل که در روستاها به دلیل تعصباتی که وجود دارد این گونه امور کار پسندیده‌ای تلقی نمی‌شد، چرا که دانش‌آموز به نوعی امانتی خانواده نزد معلم محسوب می‌شد به همین خاطرعرف روستا علاقه‌مندی یک معلم به دانش‌آموز، فراتر از رابطه معلمی و شاگردی را نمی‌پذیرفت. تعجب دومم از این جهت بود که چطور خانواده دختر خانم برخلاف عرف معمول زیر بار تحقق چنین وصلتی رفته بودند. و تعجب آخر اینکه اختلاف سنی زیادی بین‌شان وجود داشت، اگرچه دانش‌آموز از نظر جثه، به نوعی بزرگسال به نظر می‌آمد....

هرچه از ایراداتی که خواهرش در تحقیقات به آنها رسیده بود و جرأت طرح آنها را با برادرش نداشت ولی به من گفته و خواسته بود با برادرش مطرح کنم، با او در میان می‌گذاشتم. یا رد می‌کرد یا جوسازی می‌دانست و.....

وقتی اشکالاتی که تفاوت سنی زیاد و تفاوت فرهنگ‌ها که ممکن بود در مسیر زندگی ایجاد کند را در میان گذاشتم، همه این موارد را با صراحت رد کرد. به همین خاطر آخرین حربه را به رخ کشیدم که این دختر خانم مبتلا به بیماری صرع است و بهتر است اطلاعات دقیقی در مورد شدت بیماری و مشکلاتی که ممکن است پیش آید کسب کنید. همان موقع از من خواست دیگر درباره بیماری همسر آینده‌اش حرف نزنم چون اصلاً ایشان با علم به این مشکلات آمده است تا او را از مشکلات این بیماری نجات دهد. چون خانواده‌اش توانایی این کار را نداشتند. البته وقتی گفتم این نجات می‌تواند بدون ازدواج هم صورت گیرد گفت نه دیگه علاقه که خاص باشد نجات زودتر نتیجه می‌دهد و من الان می‌خواهم ناجی این دختر شده و از غرق شدنش جلوگیری کنم.

حتی به قیمت غرق شدن خودم. گفتم حتی جناب مجنون با همه عشقش به لیلی چنین قصدی نداشت که خودش غرق شود تا لیلی نجات یابد. که او با خنده موضوع را خاتمه یافته تلقی کرد. خلاصه اینکه آن شب جز بیداری تا صبح و سردردهای بعدی چیزی عاید ما نشد. دو سالی از ازدواج شان گذشته اما جناب معلم دیگر آن ناجی سابق نیست. حتی خنده‌های دختر زیبا روی یکساله آنها نیز تغییری در چهره عبوس پدر نمی‌دهد. گویا این معلم فکر می‌کند که اگر به جای پاسخ مناسب با استفاده از شکل خاص صورتش به دخترش، عبوس باشد آن دختر از تصمیم پدر مطلع خواهد شد. این بار مرد قصد طلاق همسرش را دارد و باز خبر به من رسید تا او را از تصمـــــــــــــــــــــــیم غیر منطقی و عجولانه‌اش منصرف کنم. از ساعت 10 شب تا نزدیکی‌های نماز صبح نشستیم و من گفتم و او مخالفت کرد. حرف آخرش هم این شد که من می‌خواهم دخترم را نجات دهم. اما به او گفتم پس این بار دخترت را به قیمت غرق شدن مادرش نجات می‌دهی؟! در حالی کـــــــــه نه تنها نجاتی در کار نیست بلکه هر سه غرق خواهید شد. اما پاسخی نداشت و تأیید می‌کرد که راست می‌گویم اما متأسفانه بر تصمیم غلطش اصرار داشت. گفتم این دفعه دیگر ناجی هم برای سه غریق واقعاً وجود ندارد. ولی معتقد بود او خود و دخترش را نجات خواهد داد. وقتی درباره طلاق از همسرش پرسیدم، گفت آینده او به خودش مربوط است. اما از او خواستم به شبی فکر کند که تا صبح با اوحرف زدم و گفتم عاقبت این وصلت مشکلاتی خواهد داشت که توجه نکردی وحالا هم مبتلایش شدی. این بار هم با این تصمیم غلط هر سه نفر به مشکلات جدیدی دچار خواهید شد. بعد می‌گوید حالا که به حرف شما رسیدم و می‌خواهم عمل کنم چرا مخالفید، به او یاد‌آوری می‌کنم که الان شما با یکدندگی ولجبازی دو نفر را قربانی می‌کنید بدون اینکه منطقی پشت این تصمیم داشته باشید. به ویژه اینکه بیماری صرع همسرت نیز با تلاش پزشکان حاذق کاملاً کنترل شده است. اما بدون اینکه جوابی دهد می‌گوید دیگر خوابش می‌آید ومی خوابد. در این شب نیز جز سردرد چیزی نصیب ما نشد.

قریب بیست سال از ماجرا گذشت تا اینکه سال قبل دختر خانم که فکر می‌کرد مادرش مرده است، دست تقدیر او را در مسیر مادرش قرار داد. اتفاق منجر به دیدار مادر و فرزند شرح جداگانه‌ای می‌طلبد، اما این بار خود پدر سراغ من آمده است و می‌خواهد کمکش کنم تا مادر، دخترش را نبیند!!! اما این بار من حتی حاضر نشدم به حرف‌هایش گوش دهم. چون هنوز خاطرات آن دوشب، بی‌خوابی و تصمیم‌های غیرمنطقی‌اش که یادم می‌افتد سرم درد می‌گیرد و دیگر نمی‌خواهم این مسائل دوباره تکرار شود.

منبع:رکنا

نظر شما