به گزارش گروه انتظامی و حوادث خبرگزاری برنا، شامگاه شنبه سوم تیر امسال پسر 19 ساله که تبعه افغانستان بود در حالی که اشک میریخت وارد کلانتری 145 ونک تهران شد و با رفتن به سمت افسر نگهبان مدعی شد قاتل است. دچار عذاب وجدان شده و میخواهد تسلیم شود.
پسر جوان وقتی مقابل افسر نگهبان نشست، گفت: 11 ماه است که خواب و خوراک ندارم. وحشتزدهام. کابوس روزی که پسر جوان را از دره به پایین انداختم مقابل چشمانم است. دیگر از این وضع خسته شدهام. میخواهم راز جنایتی که مرتکب شدهام را بازگو کنم تا شاید از عذاب وجدان خلاص شوم.» این بخشی از اعترافهای پسر 19 ساله تبعه افغانستان است که هموطنش را هنگام مهاجرت غیرقانونی به ایران در کوههای شهرستان سراوان سیستان و بلوچستان به عمق دره پرت کرد و جانش را گرفت.
سال گذشته میخواستم غیرقانونی به ایران بیایم که با یکی از همراهانم در کوهستان سراوان سیستان و بلوچستان درگیر شدم که همین دعوا باعث شد او به داخل دره سقوط کند و جانش را از دست بدهد.
پس از ثبت این اظهارات تحقیقات برای بررسی صحت آن آغاز شد که ماموران دریافتند او درست گفته و مرداد سال گذشته جسد مقتول در عمق درهای در شهرستان سراوان کشف شده بود. با مشخص شدن این موضوع، پسر 19 ساله به اتهام قتل عمد بازداشت شد.
موضوع بازداشت متهم به قاضی مرادی، کشیک قتل دادسرای جنایی تهران گزارش شد و با هماهنگی قضایی، متهم پرونده در اختیار ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت. روز یکشنبه در نبود بازپرس پرونده متهم در شعبه ششم بازپرسی دادسرای جنایی تهران مورد تحقیقات قرار گرفت.
مسعود به بازپرس محسن مدیرروستا گفت: من در افغانستان کشاورزی میکردم. اما شرایط زندگیام بد شد و تصمیم گرفتم با کمک قاچاقچیان انسان به ایران بیایم و کاری پیدا کنم تا شاید شرایطم بهتر شود.
یکمیلیون و 500 هزار تومان به باند قاچاقچیان انسان دادم. قراربود آنها ابتدا ما را به شیراز و بعد به تهران منتقل کنند. اوایل مرداد سال گذشته، من همراه یک گروه 200 نفره از هموطنانم از افغانستان به سمت ایران راه افتادیم.
وی افزود: دومین روز بود که به کوهستانهای سراوان رسیدیم. خیلی پیاده راه رفته و خسته بودیم. من و پسر جوان دیگری جزو آخرین نفرات گروه بودیم. او در حال خوردن آب بود. هرچه گفتم تشنهام و کمی آب به من بده توجهی نکرد. تشنگی خیلی به من فشار آورده بود که همین باعث درگیری میان ما شد. هلش دادم و به داخل دره سقوط کرد. وارد ایران که شدیم، من عذاب وجدان داشتم و بیشتر از یک روز نتوانستم بمانم و دوباره به کشورم بازگشتم. در این 11 ماه زندگیام جهنم شده بود. یک هفته پیش که به ایران آمدم. چند روزی در بوستانهای تهران سرگردان بودم تا این که تصمیم گرفتم به کلانتری بروم و راز جنایتی را که 11 ماه آن را پنهان کرده بودم، فاش کنم تا از این عذاب وجدان راحت شوم.