به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، متن یادداشت به شرح زیر است:
برخلاف تبلیغات گسترده و استفاده ابزاری از رضا کیانیان و ظهورش در قسمت سوم که به خبری جدی در رسانهها بدل شد؛ رضا کیانیان تنها در یک سکانس کوتاه، حضور داشت که انگار بیشتر برای مجاب کردن مخاطب برای دنبال کردن داستان کند و لاکپشتی «شهرزاد»، نقش طمعهای وسوسهکننده را بازی میکرد تا کاراکتری تاثیرگذار... با این حال ورود امیر جعفری در نقش مامور دولت، میتواند یادآور نقش کاراگاهِ «شب دهم» با بازی محمود پاکنیت با تمام ذکاوتش باشد.
مهمترین اِلِمانهای «شهرزاد» در فصل اول: جدایی فرهاد از معشوقهاش و ازدواج شهرزاد با قباد و رابطه باورپذیری که به شدت جذابتر از روابط زناشویی شهرزاد و فرهاد در فصل دوم است. انتظار قباد برای رسیدن به معشوقهای که انگاری راه فراری بود برای قباد از سرخوردگیها و نفرت از خاندانی اشرافی که نامش را یدک میکشید، اما چیزی جز تحقیر برایش نداشت. انتظاری که بالاخره با باز شدن دیر هنگام در اتاق و اعلام رضایت یا تسلیم شدن شهرزاد مقابل ازدواجی اجباری و تن دادن به سنت به خلق صحنههای باورپذیر و مطبوعی ختم شد. از طرفی شخصیت بینظیر زن عاشق؛ شاعری که عشق به فرهاد، از ویرانه زندگیاش گلستان ساخته بود و در انتها و پس از رسیدن به فرهاد، خوراک گلوله تفنگ شد. با حذف شدن شخصیتهایی که نویسنده به تکتکشان فکر کرده بود و درِشان روح دمیده بود، بازی دست کاریکاتورهایی افتاده که موجب سرخوردگی هستند و قواعد بازی را برهم زدهاند. پرنفوذترین آدم عمارت دیوانسالار برخلاف اینکه به نظر عمهخانم با بازی خوب رویا نونهالی که موجب برهم زدن یکدستی بازیهای ضعیف شده است قدرتمندترین آدم عمارت است نصرت پاشایی است که مدام در حال سروکله زدن با مستخدمها و ابراز علاقه به یکی از آنهاست. شخصیتی که مدام ادعا میکند پدر قباد است و بزرگ خاندان در کمال تعجب و انفعال منکر حرفهای او میشود، بدون کوچکترین خشم و عکسالعملی... از طرفی نبود بزرگان، بازی را دست نوچههایی داده که تنبلی کارگردان در نقش گرفتن از آنها، موجب دو دست شدن بازیها و وجود عناصری شده است، که دیالوگهای دمدستیشان را میگویند و سریع از جلوی دوربین محو میشود توی افق... همان سیاهی لشکرهایی که تکه کلامشان، جونم آقا، چشم آقا و خواندن ترانههای کوچهبازاریست و از «شب دهم» با حسن فتحی به «شهرزاد» آمدهاند اما نهتنها پیشرفتی نکردهاند که ضربه مهلکی هم به سریال میزنند و هیچ کاربردی هم ندارند و فقط برای تلف کردن وقت سریال و اصرار سازندگان برای کشتن زمان و کشاندن مخاطب به قسمتهای بعدی، سر از داستانی درآوردهاند که زمانی چند شخصیت جدی و قابل تماشا دَرَش حضور داشت و مخاطب رغبت میکرد، قصهشان را دنبال کند. تماشای دعوای کلفتهای خانه و ابراز داغ بر دل نشسته نوچههای بزرگآقا در فراغ مرحوم، صحنههایی سرسری است که توی ذوق میزند. به نظر نگارنده، تماشای پادو فرشفروشی هاشمخان در فصل اول با تمام لودگی و شخصیت سادهاش و حتی با وجود رابطه بیمزهاش با همسر هاشمآقا در نقش جاسوس فرهاد که اخبار را به مادرش میرساند، از شخصیتهای جدی فصل دوم جدیتر و باورپذیرتر بود و عشقش به دختر هاشمخان واقعیتر از عشق اگزجره و لوس فرهاد و شهرزاد است. عاشق و معشوقی که جدایییشان در فصل اول، پایه تمام اتفاقهای بعدی بود و با وصالشان، جذابیتشان را از دست دادهاند و نهایتا با کادو دادن به یکدیگر و قایم کردن هدیه زیر بشقاب و کاسه یا ابراز علاقه و مرور خاطرات قدیمی، تلاش میکنند بهم یادآوری کنند که چقدر عاشقاند.
با گذشت سه ساعت از فصل دوم سریال «شهرزادِ» حسن فتحی، هنوز اتفاق مهمی رخ نداده است؛ اتفاقی که مخاطب را میخکوب و توجهاش را جلب کند. البته فصل دوم و هر قسمت سریال، کاملا مخاطب را برای دیدن قسمت بعدی که پس از گذشت یک هفته سر از مارکت درمیآورد؛ مشتاق و حریص نگه میدارد، اما از مسیری نخنما و کهنه: آنقدر همهچیز خستهکننده جلو میرود که مخاطب به امید دیدن اتفاقی تازه به خودش دلداری میدهد و روز به روز، بیشتر و بیشتر در باتلاق سازندگان بیحوصله و تنبل «شهرزاد» فرو میرود.
هنوز «شهرزاد» هیچ نشانی از یک سریال حتی معمولی ندارد و عجله و تنبلی عوامل برای رساندن فصل دوم به بازار و سوددهی، موجب بیدقتی و ضعف در تکتک صحنهها شده است. «شهرزاد» هر چه دارد از اعتباریست که با فصل اول خود جمع کرده و در حال حاضر از همان اعتبار خرج میکند و ولاغیر...