درباره قسمت ششم «شهرزاد»؛

وقتی بدمستی سه‌‌کله‌پوک کار دست‌شان می‌دهد

|
۱۳۹۶/۰۵/۱۴
|
۰۷:۵۳:۵۰
| کد خبر: ۵۹۵۷۷۳
وقتی بدمستی سه‌‌کله‌پوک کار دست‌شان می‌دهد
وقتی از سینماگران _ البته آن دسته‌ای‌شان که دور از رفاقت و رودرباستی‌ نظرشان را می‌گویند _ راجع به «شهرزاد» می‌پرسید، با دو جمله که میان تمام‌شان ثابت است، مواجه می‌شوید: اول این‌که سریال «شهرزاد» اعتبارش را از فصل اول خود دارد و دوم، موتور سریال هنوز روشن نشده است.

در مورد اعتبار و استقبال مخاطب از سریال، علاوه بر فصل اول قابل قبولش، عواملی چون تبلیغات گسترده و اکران در سینما که اتفاقی تازه و به نوعی عجیب است و همچنین حضور چهره‌های موجه‌ای چون شهاب حسینی و ترانه علیدوستی و امیر جعفری و رضا کیانیان و حتی رویا نونهالی را نباید نادیده گرفت، اما در مورد روشن نشدن موتور سریال، به نظر می‌رسد این اتفاق بالاخره رخ داد و قسمت ششم با کشمکش‌های درست و واقعی در لحظاتی همراه شد. درگیری میان قباد و هاشم‌ که ریشه در ازدواج و طلاق قباد و شهرزاد دارد و هرگز علنی نشده بود، بالاخره سر باز کرد و یکی از همان کشمکش‌های واقعی در این قسمت رخ داد.

برخلاف شخصیت‌های داستان که در قسمت‌های قبلی ثابت کردند، نمی‌توان روی‌شان حساب کرد و با انفعال اذیت‌کننده در بزنگاه‌ها، نشان دادند شخصیت خام و پر از حفره‌شان تا رسیدن به کاراکتر راه دور و درازی دارند، هاشم‌ با بازی مهدی سلطانی‌ سروستانی، شخصیت محکم و قابل اتکا و از معدود بازمانده‌های خوب فصل اول است. ایستادن او جلوی قباد، جوجه‌ کلاغ خطاب کردنش و درآوردن زنگ خطر متارکه قباد از شیرین و هشدار به فرهاد بالاخره توانست تکانی به داستان مرداب‌گونه «شهرزاد» بدهد.

با وجود این‌که عده‌ای از تغییر کیفیت سریال در قسمت ششم و دقت بالای کارگردانی نسبت به قسمت‌های پیشین گفتند، اما همچنان سبیل سروان آپرویز که توی عمارت تمام لبش را پوشانده اما جای دیگر کوتاه و متفاوت شده _ شاید در این میان او آرایشگاه رفته و صحنه را ندیده‌ایم! _ و قطع شدن صدای موسیقی توی کافه و اضافه شدن موسیقی هشداردهنده از یک زنگ خطر پس از آن‌که فرهاد، شهرزاد را از طلاق غیابی قباد باخبر می‌کند و مجددا اضافه شدن صدای موسیقی که در فضای کافه پیچیده است و... مواردی است که مخاطب پر توقع از تماشای سریال‌های روز دنیا را اذیت می‌کند.

از طرفی نباید فراموش کنیم، حسن فتحی در به تصویر کشیدن قشر لمپن آن روزگار مهارت دارد و این را در «شب دهم»‌اش نشان داده است اما نکته عجیب و فاجعه در «شهرزاد» که بلای جان سریال شده، همین جاهل‌مسلکان دستگاه دیوان‌سالار است؛ همان‌هایی که شب‌نشینی و می‌خوارگی‌شان با آن بازی‌های زمخت و جمله‌های منزجرکننده هر نوع مخاطبی را پس می‌زند و کلافه می‌کند. ماننند سکانسی که به قتل اسد، یکی از سه لات همیشه حاضر اما بی‌خاصیت ختم می‌شود.

صحنه‌ای که بازهم با اغراق و تنبلی گرفته شده است: چطور مردی که تمام عمرش، عرق‌خوری کرده، این‌طور راه خانه‌اش را گم می‌کند، سر دو راهی گیج می‌شود، به عابران پیاده گیر می‌دهد و... اتفاقی که در صحنه معرفی سروان آپرویز هم دقیقا و نعل به نعل تکرار شد: مرد مست پس از خروج از کافه، در کوچه تاریک، تلوتلو می‌خورد، آواز می‌خواند و به عابران بند می‌کند و در نهایت طعمه مرگ می‌شود. لات‌های «شهرزادِ» حسن فتحی، از پس ساعت‌ها حضور بی‌کاربرد و تبدیل شدن به جزئی از تزییات صحنه، گویی لحظات را غنیمت می‌شمارند و چنان با آب و تاب بازی می‌کنند که انگاری آخرین بار است، دوربین و مخاطب دنبال‌شان می‌کنند و قرار است مجدد به پست اصلی‌شان، یعنی اشیایی‌ برای پر کردن صندلی‌های اتاق بزرگ خاندان دیوان سالار و حیاط عمارت، بازگردند. البته قباد در صحنه‌ای که از مرگ اسد عصبانی‌ست و فحاشی می‌کند، ادای دو دوست دیگر که مدام با جمله‌هایی مثل: قیمه‌قیمه‌‌اش می‌کنیم، ابراز ناراحت می‌کنند را درمی‌آورد که بیشتر طعنه‌ای‌ست به حسن فتحی و نگاه سرسری‌اش به این تیپ مهم، تا ابراز عصبانیت قباد از کشته شدن یکی از آدم‌هایش...

نکته دیگری هم وجود دارد: مقایسه «شهرزاد» و شخصیت‌هایش با «پدرخوانده» بزرگ فرانسیس فورد کاپولا به یک شوخی می‌ماند تا قیاس میان این دو. شاید بزرگ‌آقا در فصل اول سریال، شمایلی از پدرخوانده‌ بود که به نظر می‌رسد بیشتر به یک خان یا ریش‌سفید قلدر می‌ماند اما فصل دوم کوچک‌ترین سنخیتی با «پدرخوانده» ندارد. البته می‌توان فصل دوم را همان‌قدر ناامیدکننده دانست که کاپولا و قسمت سوم فیلم‌اش بودند.

و اما درآخر، شخصیت عمه‌خانم که محکم‌ترین کاراکتر قسمت‌های ابتدایی بود و با تصمیم‌هایش سرنوشت خاندان را تغییر داد، می‌توانست در شمایل زنی قدرتمند در سریال‌های بزرگ، نبض ماجرا را دست بگیرد و مانند برادرش در فصل اول، به «شهرزاد» جذابیت ببخشد. شخصیتی با بازی رویا نونهالی که با پیش رفتن قصه، ضعیف و کم‌رنگ شد و از آن زن قدرتمند به زنی معمولی و خنثی بدل شده که با دیدن هاشم، دلش می‌لرزد و جلوی آینه می‌رود و علاقه‌اش به پدر فرهاد که سال‌هاست فراموش‌اش نکرده را به مخاطب گوشزد می‌کند. زنی در ابتدا قدرتمند که این‌روزها تنها به غریزه‌اش خو کرده و به مرور خاطرات در کنجی دنج، دل خوش کرده است.

نویسنده:سعید طاهری

نظر شما