سال گذشته وقتی، اولین و دومین و سومین و... قسمت سریال «شهرزاد» منتشر شد؛ بلافاصله بحثهای داغی هم پیرامون این مجموعه شکل گرفت و هرکسی از زعم خود سریال را ستود. یکی از روایت عاشقانهاش گفت و یکی از تیکههای سیاسی و اشاره به دوران سیاه پس از کودتا و سرنگونی دکتر مصدق و دکتر فاطمی و... دیگری از فضای روشنفکری نصفهونیمه _ فضای ظاهری که نهایتا چند دقیقه به تحریریهای سرک میکشید و به چند شعر و بحثهای باسمهای سیاسی اکتفا میکرد _ و اعتراضهای مدنی فیلم به دیکتاتوری دل خوش کرده بود. عدهای هم ظهور پدرخواندهای ایرانی و رییس خانوادهای مافیایی سخن میگفتند که توانسته بود مخاطبان «شهرزاد» را به وجد بیاورد.
سریال «شهرزاد» کمتر از یک سال مهمان خانهها بود و در این مدت موفق شد، به سریالی بدون رقیب تبدیل شود و با وجود دانلودهای غیرقانونی که البته در سری جدید جلوی آن هم گرفته و برایش تدبیری اندیشیده شده، به فروش بسیاری بالایی برسد. سریالی که شروع محکمی داشت و شخصیتهای نسبتا موفقی را به مخاطبانی که سالهاست سریال خوب ایرانی تماشا نکردهاند، معرفی کند. از فرهاد عاشقپیشهی نویسنده تا شهرزادی که سرش دعوایی به پا شده بود تا بزرگآقایی که نقش پدرخوانده را داشت و قباد که پس از سالها سرخوردگی و سرکوب حالا کنار شهرزاد روزگار خوشی را تجربه میکند و برای داشتن و شنیدن قصههایش حاضر بود قید تمام ثروت خاندان دیوانسالار را بزند و... البته نباید نقش کلیدی سرهنگ سری اول این مجموعه با بازی جمشید هاشمپور _ نقشی که هاشمپور با یکسر و گردن بالاتر از دیگر بازیگرها کنار علی نصیریانِ درخشان در این سریال ایفایش کرد _ را نادیده گرفت.
شخصیتهای کمرنگ دیگری هم بودند که توان پیش بردن داستان را داشتند و اتفاقا داستان هم گاهی از ازشان استفاده میکرد و گهگاه با حیله و نیرنگهای آنان پیش میرفت. به اینها باید ترانههای محسن چاوشی و سینا سرلک را هم اضافه کرد که برای مدتی پربازدیدترین بودند و همهجا را به خودشان اختصاص داده بودند...
«شهرزاد» تمام اِلِمانهای یک سریال عامهپسند استاندارد را داشت اما با پیش رفتن سریال، سرعت کند داستان و گرههای دمدستی و قابل حدس برای مخاطب تیزبینی که سریالهای به شدت استاندارد روز دنیا، توقعاش را بالا برده، بلای جان سریال شد. هرچند «شهرزادِ» حسن فتحی تا آخر دنبال شد اما این تاوان اعتماد مخاطبانی بود که سریال را تا میانه دنبال کرده بودند.
سری اول این مجموعه تمام شد و نوبت به اتفاقهای تلخ پسِ سریال رسید: ماجرای فساد مالی صندوق بازنشستگان و گره باز نشدنیاش با سیدمحمد امامی، تهیهکننده «شهرزاد». اتفاقهایی که چندماهی صدر اخبار بودند و البته فراموش شدند و «شهرزاد» در سکوت کار خودش را ادامه داد و نوبت به سری دوم این مجموعه رسید.
اکنون دو قسمت از فصل دوم سریال «شهرزاد» منتشر شده است. دو قسمتی که از فرط ضعف مخاطب را ناامید و حریص نگه میدارد. ناامید از بهبود وضعیت و حریص برای تماشای قسمت بعد و یافتن چیز تازهای تا شاید ناامیدی را سرکوب و آرام کند. «شهرزاد» در این دو قسمت علنا چیزی برای تماشاگر نداشته و البته تقصیری هم ندارد: شخصیت کلیدی این مجموعه و تنها ستون قابل اتکای آن در فصل اول حذف شده و حالا قصه یکنواخت و حوصلهسربر، بدون هیچ تلنگر و شکی به مخاطب به راهش ادامه میدهد. تنها اتفاق مهم دو قسمت ابتدایی سریال، جانشینی قباد و بر مسند قدرت نشستناش است که بیش از چند دقیقه هم زمان برای طرحش نیاز نبود. جای آنکه مخاطب بینوا دو قسمت تمام عمه و دفترچه و اسامی تویاش را دنبال کند؛ حال آنکه از پیش همهچیز را میدانست...
مشخص نیست فصل دوم «شهرزاد» از سر فروش بالای فصل اول ساخته شده و یا قرار بوده داستان ادامه پیدا کند اما باید امیدوار بود که سازندگان حداقل با فلاشبک به گذشته بزرگآقا را به سریال بازگردانند و یا مانند اتفاقهایی که به فصل اول اضافه شد _ صحنهای مانند شاکی شدن مردم کرمان از توهین به شهرشان و چپانده شدن صحنهای که بزرگآقا از مردم کرمان تعریف میکند _ دوباره بزرگآقا را زنده کنند.
برای بازگشت به ابتدای مطلب، این سوال هم مطرح است: با هجوم سریالهای درجه یک شبکههایی چون HBO با آن داستانهای عجیب و غریب و شوکهکننده که گاه فقط 10 قسمت وقت مخاطب را میگیرند و میخکوبشان میکنند، لزوم تماشای این سریال و محبوبیتاش در چیست؟ بیاطلاعی مخاطبان از سریالهای درجه یک که نمونههای ایرانیشان چون «وضعیت سفید»، انگشتشمارند و نمونههای خارجیاش، بیشمار؛ یا وجود نکات درخشان نهفته در لایههای زیرین این مجموعه که از دید نگارنده پنهان مانده است؟! انتخاب با شماست...