به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا؛ احسان محمدی در ادامه در عصر ایران نوشت: اما در شبکههای اجتماعی کسانی را دیدم که گله میکردند چرا مردم به درگذشت مردی که در سیاست این کشور استخوان خُرد کرده بود کمتر واکنش نشان دادند تا عروسی یک بازیگر با صاحب یک برند کمتر شناخته شده و اصلاً چرا خیلیها ابراهیم یزدی را با سابقه قریب به 70 سال سیاست ورزی در بالاترین سطوح نمی شناختند؟
کسانی در پاسخ به این چرایی میگویند که مردم از سیاست «زَده» شدهاند و دلشان تفریح و تنوع میخواهد. برای همین در شبکههای اجتماعی با آمیزهای از شیطنت و حسادت قد و وزن و نگاه و ژستهای نوعروس را اسباب خنده و شوخی میکنند و با هشتگ #بشوره_ببره غم از دل پاک میکنند! پس نباید سخت گرفت و در همه جای دنیا اینطور است و در بلاد کفر هم مردم آنقدر که پیگیر خبر سرماخوردگی بچههای آنجلینا جولی هستند خبر درگذشت زیبیگنیِف برژینسکی و سرطان جان مک کین را دنبال نمیکنند.
ابراهیم یزدی موقعیت متفاوتی داشت. هم سلطنت طلبان منتقد او بودند که «از خودشونه» و «کراواتی بود اما برایشان جاده صاف کرد» و هم اصولگراها به او میتاختند که تنها برای «منافع آمریکا» تلاش کرد و «نفوذی» بود، هم اصلاح طلبان جوان پارهای مواضع او را نمیپسندیدند و «کُند روی» قلمداد میکردند و هم نیروهای پیرو خط امام که بعدها اصلاح طلب نام گرفتند از عملکردش در دولت بازرگان شکایتهایی دارند و هم آمریکاییها بر او خرده میگرفتند که میتوانست در ماجرای گروگانگیری فعالانهتر عمل کند و هم آرمان گرایان نقدش میکنند که زمانی اسلحه برداشت و چریک شد و ... پس چرا درگذشت مردی با این میزان از مخالف و منتقد و قضاوتهای رنگین کمانی در میان عامه مردم بازتاب مورد انتظار را ندارد؟
همین مردمی که گفته میشود «سیاست زده» شدهاند اتفاقاً در بزنگاههای سیاسی مثل انتخابات یا مرگ چهرههای شهیر – از جمله هاشمی رفسنجانی- فعالتر از هر سیاستمداری پیگیر اخبار هستند، موضع میگیرند، دیگران را به کنش وادار میکنند و در مهمانی و عروسی و عزا از سیاست حرف میزنند. عنوان این موضوع کلی که مردم «سیاست زده» شدهاند به نظر درست نمیآید و از آن دست حکمهای کلی است که عادت به تکرارشان داریم؛ مثل «ایرانیها باهوشترین مردم دنیا هستند» که هیچوقت معلوم نمیشود این کنکور بین المللی هوش کجا برگزار شده و چه کسی داورش بوده!
چندی پیش جلوی در منزل یکی از آشنایان که تازه فوت کرده بود ایستاده بودم. شلوغ بود و رفت و آمد ماشینهای عبوری از توی کوچه «کمی» کُند شده بود. رانندهای که شاید دو دقیقه در این ترافیک گرفتار شده بود سرش را بیرون آورد و داد زد: مُرده که مُرده، دیگه چرا جمع شدید! بزنید کنار مردم برسن به زندگی شون!
بعد گازش را گرفت و رفت. نگاهش کردم تا در پیچ کوچه گم شد و به این فکر کردم که وقتی خود او عزیزی را از دست میدهد اگر کسی همین حرف را بزند به خشم میآید و انتظار دارد همه شهر مثل او غمگین باشند و درک کنند که سوگوار است و میشود دو دقیقه ترافیک را تحمل کرد و ... اما وقتی در این موقعیت قرار نمیگیرد برایش اهمیتی ندارد.
برای اهل سیاست و آنها که سالهای طولانی را با اسم و رفتار و کردار و گفتار ابراهیم یزدی سپری کردهاند، مرگ ابراهیم یزدی حتی اگر مایه اندوه نشود، با خودش درنگ و تامل میآورد که سیاست چه بازی الاکلنگی است. یک روز بر عرش و یک روز بر فرش! یک روز مقرب درگاه و یک روز محبوس در گوشه زندان و زیر باران تهمت.
اما برای عموم مردم بازیگران سیاست، مهرههای اصلی نیستند، آنها دست به قضاوت کُلی میزنند و مثل تماشاگرانی هستند که بیشتر به «نتیجه» نگاه میکنند تا شکل «بازی». این حق طبیعی مردم است و در روزگاری که غم نان دست در گردن زندگی انداخته و زیست اجتماعی به سمت «فردیت» میرود، انتظار اینکه در سوگ یک چهره سیاسی که بیش از سه دهه از رسانهها و تریبون رسمی حذف شده و اسمش تنها در هنگامه زندان و محاکمه و آمده گریبان پاره کنند شاید اندکی زیاده خواهی باشد. البته هستند کسانی که از رسانههای رسمی حذف شدهاند و کوچه و خیابانی به نامشان نیست اما در دل مردم اتوبان دارند!
دنیای جدید، دلمشغولیهای جدید با خودش آورده است. اخبار مثل قطرههای باران از راه میرسند و خیلی سریع به رود میپیوندند و در دریای فراموشی گم می شوند. کسی که حالش خوب است زیر باران، بدون چتر قدم میزند و لذت می برد و کسی که کفش ندارد شاید ابرها را نفرین کند!