سروهای بی سر

|
۱۳۹۶/۰۷/۰۵
|
۱۱:۱۶:۱۴
| کد خبر: ۶۱۸۲۲۳
سروهای بی سر
دلنوشته ای به مناسبت تشییع شهید سرافراز محسن حججی

آوردند ، از آوردگاه ، ماه را که بریده ای بود ، با چشمانی رو به درگاه نور و نیلوفر و باران ... سری که سردار آن ، سلاح بر کنگره ی ستارگان آویخت ، تا ستایش عشق را ، سجده بر سجاده ی آستان دوست بگذارد .

که بود ؟ که کبود کرد ، نگاه کودکان و آسمان کبوتر را ؟! سیاه کرد ، رنگ پیراهن مادران را ؟ کوتاه باد آن دست !

گوش کن ! این وزش مو یه در بادهای پاییزی ، از کدام سوی جهان می آید ؟ آیا تو هم مثل من ، در پرده های این مه انبوه ، نوای ناله های نی را ، از هفت بند نای زمین  می شنوی ؟ دیگر حکایتی و شکایتی نیست ، برادر ! بگذار ، چاووش پر شورتر از همیشه بخواند برای زائرانی که از حرم تا حرم ، راه را با پای دل می روند و با پای سر بر می گردند !

اینجا ، وطن من است ! پاره ی تن گل سرخ ! جگر گوشه ی شقایق و لاله ی داغدار .

اینجا ایران است . مهد شهادت و دانایی . سرزمین شور و شیدایی .

اینجا به پای عشق ، به پای دین و آیین ،  نه سیم و زر ، که سر و جان می افشانند .

با من بیا ! در هر فصل از سال که باشد ، من باغی را سراغ دارم که تمام روز، تمام شب، باران شکوفه های سیب در آن می بارد ؛ باران آرزوهایی که تمام جهان را ، در صلح  می خواهد ، در امید ، در آزادی .

با من بیا ! من باغی سراغ دارم ، که مزار سروهایی بی سر است .

 سروهایی تا ابدیت ایستاده و سرفراز .

سیدرضا سیددانش – فعال فرهنگی و رسانه‌ای

 

نظر شما