یادداشتی از مصطفی فراغت

از تو ممنونم خدا

|
۱۳۹۶/۱۰/۰۲
|
۲۳:۰۲:۰۴
| کد خبر: ۶۵۳۲۲۷
از تو ممنونم خدا

 لرزشِ ۵/۲ ریشتری بیست و هشتم آذر نود و شش و "تقلا"یِ ما برای زنده ماندن و بیرون کشیدن ماشین هایِ مان از پارکینگ ساختمان ها برای اولین بار بود که خیلی واقعی به من فهماند که در این دنیای پر زرق و برق هیچ چیزی بیشتر از "خودم" مهم نبوده و نیست. وقتی برای نگه داشتن کنار بلوار و خیابان "هیچ" جایِ پارکی نبود متوجه شدم ما آدم ها با همه یِ "اهن و تلپ" هایی ‌که داریم بسیار بُز دلیم و با کوچکترین تلنگری جانِ مان را دو دستی زیر بغل می زنیم و با "سر و صورت" از مهلکه فرار می کنیم. وقتی چند ساقه طلایی و چند بطری کوچک آب معدنی از دکه خیابان روبرویی خریدم تازه متوجه شدم همه ی تلاش هایِ ما برای ماندن و همه ی دروغ هایی که می گوییم و همه نامهربانی هایی که می کنیم به مویی بند است. یکی بگوید آدمی به این اندازه "ترسو" چرا برای زمین و زمان شاخ و شانه می کشد و یِکَتی راه می رود. این همه پرونده سازی و زیر آب زنی، این همه دروغ و دغل، این همه خیانت و فراموشی برای آدمی که با فوتِ خدا خودش را خیس می کند واقعا نوبر است.  

 اولین تجربه من از #زلزله به سیزده سال قبل که پشتِ میز کامپیوتر اتاق پشتی دو سه سانتی جابجا شدم مربوط می شود. سرباز بودم و نا امید که بعد از تکان های خفیفِ زمین، برای گریختن و راضی کردنِ مادر و مادربزرگم که بدونِ چادر گلگلی شان پله های سنگی را چند تا یکی بپرند و از ساختمان بیرون بیایند، تلاش کردم. از من اصرار که بی خیال چادر باشید و از مادر و مادر بزرگم انکار که خجالت بکش مصطفی!

 ما آدم هایِ "نَمیر" و فراموشکاری هستیم که همه اتفاقاتِ جهان را برای "دیگران" تصور می کنیم. ما ایمن و مانا هستیم و دیگران متزلزل و فانی. پس مرگ و زلزله، تصادف و حاملگی، سوختن و  چهارشنبه سوری، غرق شدن و زیر بهمن ماندن برای ما نیست و تنها برای کرمانی ها و کرمانشاهی ها اتفاق می افتد!

 از خدا ممنونم که هر چند وقت یکبار به روش های گوناگون به ما می فهماند که "عددی" نیستیم و اِلا این انسان دو پا با تمام بُز دل بودنش توهم می زد که می تواند خدا را هم "فتح" کند!

 

نظر شما