معرفی کتاب هفته؛

مقالاتی کوتاه از تاریخ بزرگ ایران در «هفت عروس و یک داماد»

|
۱۳۹۷/۱۰/۱۳
|
۰۷:۰۰:۰۰
| کد خبر: ۷۹۵۳۴۰
مقالاتی کوتاه از تاریخ بزرگ ایران در «هفت عروس و یک داماد»
هفت عروس و یک داماد مجموعه مقالات باستانی پاریزی است که پیش از این با همین عنوان در مجلات مختلف به چاپ رسیده است.

کتاب «هفت عروس و یک داماد» یکی از آثار مطرح محمدابراهیم باستانی پاریزی مورخ، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقی‌پژوه و استاد تاریخ بازنشستهٔ دانشگاه تهران است. این اثر مجموعه مقالات وی را تشکیل می دهد که پیش از این با همین عنوان در مجلات مختلف از جمله مجله گوهر به چاپ رسیده است. 

«هفت عروس و یک داماد» مقالاتی کوتاه از تاریخ بزرگ ایران است و بر خلاف عمدهٔ کتاب‌های تاریخی که اغلب نثری سرد و سنگین دارند، بیشتر نوشته‌های تاریخی باستانی پاریزی پر از داستان‌ها و ضرب‌المثل‌ها و حکایات و اشعاری است که خواندن متن را برای خواننده آسان‌تر و لذت‌بخش‌تر می‌کند.

به علاوه کتاب‌های باستانی پاریزی معمولاً پاورقی‌های بسیار مفصلی دارند که گاهی از خود متن هم مفصل‌تر است.

فهرست مطالب کتاب:

افسانه در تاریخ و جامع التواریخ

حرف خوبان

تا جائی که بیل خور داره - پابیل کن

اناالحق منصور

از خاک راه‌بُر تا کاخ گلستان

راه‌بُردی به کوچه راه‌بُری‌ها

هفت عروسی وی ک داماد

سرنوشت سرهای مطهر عاشورا

استخوان سبک کردن

کوه به کوه نمی‌رسد- آدم به آدم می‌رسد

رشد رشدیه

پل بر زبرِ محیط قلزم

خواندنی‌ها، امیرانی، طلوعی

نام یاب

هفت عروس و یک داماد نوشته محمدابراهیم باستانی پاریزی در 538 صفحه است که انتشارات علم آن را در سال 92 در 2200 نسخه منتشر کرده است.

بخشی از مقاله هفت عروس و یک داماد منتشر شده در شماره ششم شهریورماه 1355 مجله گوهر

از متون سابق عربی

ترجمه دکتر باستانی پاریزی

هفت عروس و یک داماد

اگر شاعر نیستید

اصراری در خواندن این مقاله نداشته باشید

اندوه بر شاعر مستولی شد و دلتنگی او را فراگرفت. بر سرچشمه های حیات دست یافته و باندازه کافی از شیرینی و تلخی اندوه بهره ور شده بود، می خواست روحش بیاساید و دلش بآرامش گراید، از این رو برای اولین مرتبه در زندگی خویش به فکر ازدواج افتاد ...

لحظه ای اندیشید، سپس عزم جزم نمود، از دریاها و آفاق گذر کرد بحر و بر را سپرد اما از دختر دلخواه خویش اثری ندید، نزدیک بود تیرش به سنگ بخورد ...

در یکی از شب ها که با به شدت می وزید و باران فرو می ریخت، برق می جهید و چشم ها را خیره می کرد،شاعر در خانه ای را کوفت و پیرمرد فقیری که دارای هفت دختر همچون هفت غنچه نوشکفته و خانه از اثر وجود آنها پر از بهجت و صفا به نظر می رسید، در را به رویش گشود.

شاعر آوازه این دختران را قبلاً شنیده بود، مضطرب و شیفته وارد خانه گردید. به خود می گفت که امروز روز هشیاری و مراقبت  دقت است.

نظر شما