ساخت فیلم هایی چون «غلامرضا تختی»درجامعه ای که ما در آن زندگی می کنیم به خودی خود دشواراست،چرا که سوتفاهمی نسبت به برخی شخصیت های تاریخی که اتفاقا شخصیت هایی کاریزماتیک هستند ومثل غلامرضا تختی زندگی و مرگ آنها درهاله ای ازابهام است،فیلمساز را به این سمت می برد که این سوتفاهم را یا تعدیل کند و با قوت ببخشید.
فیلمنامه سعید ملکان وبهرام توکلی دارای ارزش های بسیاری است که نادیده گرفتن آن ازسمت هیات داوران این سوال را پررنگ ترمی کند که شاید نبود پیش زمینه ذهنی دررو به رو شدن با چنین اثری که پیش ازاین در سینمای ایران متداول نبوده است و رفتن به سمت چنین لحن و شیوه بیانی برای هیات داوران هم تازگی داشته .نادیده گرفتن این فیلمنامه تا حد زیادی شاید به جفای عمومی و فرهنگی جامعه ما به شخصیت های اینچنینی برمی گردد که داوران جشنواره ای با این قدمت را به هم سمت خود سانسوری هدایت می کند.
از طرف دیگر به زندگی زناشویی و خانوادگی تختی دراین فیلم به خوبی نگاه شده است و خواسته همسراو به عنوان اینکه ازهمسرش توقع یک تکیه گاه امن را دارد،مینیمال و ظریف پرداخته شده است.
می توان گفت در سینمای ایران با چنین لحن و بیانی فیلم اتو بیرگرافی ساخته نشده است و فیلم در طولانی مدت درک می شود و به زندگی این اسطوره چند وجهی نگاه شده است.خودکشی برای شخصیت هایی مثل غلامرضا تختی با ابعاد چند وجهی فارغ از نگرش طردشده آن می تواند یک انتخاب دلخواه و نوعی مرگ آگاهی باشد.