مروری بر فیلمهای نمایشدادهشده در روزِ دهم و پایانی از جشنواره فیلم فجر
حمّالِ طلا: تورج اصلانی
فیلمهایی که مدّعیِ داشتنِ نگاهی رئالیستیاند و این نقطهنظر را گاه با ادّعای واکاویی ناتورالیستی و جبرگرایانۀ گوشههای چرک و کثیفِ زندگیِ مردمانِ جامعۀ شهری و لایههای زیرینِ شهر در هم میآمیزند، هنوز هم که هنوز است، هوادارانِ زیادی میانِ مخاطبانِ ایرانی دارند. در این میان، برای این دسته از تماشاگران، مهم نیست که چرا در این فیلمها درام فدای واقعگراییِ مطلق میشود.
همچنین هنوز هم در روندِ قصّهگویی در سینمای ایران، تکّیه بر تمِ رفاقتِ مردانه، آنهم با خلقِ یک تیپ، شخصیتِ مکمّل که کنارِ قهرمانِ داستان است و با ویژگیهای آشنا و تیپیکالاش هم سنگِ صبورِ مردِ اوّلِ قصّه میشود و حتّی از او حرف میخورَد و مهربانانه هیچ نمیگوید و هم با برخی کُنشهای از سرِ سادگی و گاه شیرینعقلیاش مخاطب را در جاهایی میخنداند، بهشدّت جواب میدهد.
تجربه نشان داده تیپهایی از ایندست، اگر به دامانِ لودگی و مسخرهبازی نیفتند، میانِ دستهای چشمگیر از مخاطبانِ ایرانی، خیلیزود، محبوب میشوند و حتّی در بررسی و تحلیلهای شخصیتهای مکمّلِ ماندگارِ تاریخِ سینمای ایران نامشان میآید و دربارهشان حرف زده میشود. هر دو موردِ اشارهشده در بالا در فیلمِ «حمّالِ طلا»، دوّمین تجربۀ سینماییِ «تورج اصلانی» در مقامِ کارگردان، به چشم میآید و بههمیندلیل میتواند برای سلیقههای مرسوم میانِ مخاطبانِ ایرانی فیلمی بهاصطلاح گرم و دوستداشتنی باشد. امّا اگر فیلم را از منظرِ فیلمنامه و حتّی شیوۀ پرداخت و اجرای داستان در برابرِ دوربین بررسی کنیم، میبینیم که آن موردهای گفتهشده نَهتنها به کمکِ بارِ دراماتیکِ اثر نیامدهاند، بلکه سببِ از دسترفتنِ دستمایههای خوباش نیز شدهاند.
گرۀ فیلمنامۀ «حمّالِ طلا»، برخلافِ بیشترِ فیلمهای ایرانی که جانِ مخاطب را به لباش میرسانند تا داستانشان را آغاز کنند، در همان فصلِ افتتاحیه شکل میگیرد و مخاطب را با جهانِ داستانِ فیلم همراه میکند. دزدیدهشدنِ کیفِ طلای «رضا اعتمادی» (پیام احمدینیا)، که یک حاملِ طلا از کارگاههای طلاسازی به جواهرفروشیهاست، نویدِ یک قصّۀ رئالیستیِ دراماتیزۀ جاندار را میدهد. در همان پردۀ نخست نیز روی تنهاییِ «رضا» (که همسرش از او جدا شده و مهریهاش را نیز به اجرا گذاشته) و همخانهبودناش با «لطفالله/ لویی» (لطفالله سیفی)، با تکّیه بر همان تمِ رفاقتِ مردانۀ اشارهشده، در همان پردۀ نخست نیز روی تنهاییِ «رضا» (که همسرش از او جدا شده و مهریهاش را نیز به اجرا گذاشته) و همخانهبودناش با «لطفالله/ لویی» (لطفالله سیفی)، با تکّیه بر همان تمِ رفاقتِ مردانۀ اشارهشده، مانور داده میشود.
همهچیز آماده است برای شکلگیریِ یک درامِ خیابانیِ مردانه که تمامِ اجزای دراماتیکاش هم دارند درست چیده میشوند. امّا تَندادنِ «رضا» به پیشنهادِ سبکسرانۀ «لویی»، آنهم با تکّیه بر یک سندِ غیرِ قابلِ استناد مبنی بر اینکه در سالِ ۱۳۳۲ گردنبندِ الماسِ یک زنِ انگلیسی درونِ چاهِ فاضلابِ کارگاهِ طلاسازی افتاده، که قرار است نقطۀ عطفِ نخستِ فیلمنامه را نیز رقم بزند، برای فیلمی که مدّعیِ واقعگرایانهبودن است، یک عیب بهشمار میآید.
چرا باید «رضا» که به قولِ خودش پانزدهسال است با صنفِ طلاسازان و طلافروشان کار میکند، وسوسۀ پیشنهادِ رفیقی شود که هیچگاه خودش، او را جدّی نگرفته است؟ آیا کاراکتری از جنسِ «رضا» که بهاصطلاح گرگِ کار است، نباید در این آشفتهبازارِ ارز و سکّه و طلا، برای جبرانِ بدهیِ خود به «علی» (سعید آقاخانی) به روشی معقولتر و زودبازده همانندِ همان خریدِ سکّه و ارز پناه ببَرد؟ آیا اینکه از سالِ ۱۳۳۰ چاهِ طلاسازی تخلیه نشده، دلیلِ محکمِ دراماتیک برای «رضا» میشود که با پیشنهادِ «لویی» وسوسه شود از «اشرفخان» (امینآقا فرزانه) نزول بگیرد و هم بدهیِ خود به «علی» را بدهد و هم در مزایدۀ خالیکردنِ چاه شرکت کند؟ اگر این را هم با اغماض و چشمپوشیِ فراوان بپذیریم، اینکه نیمۀ نخست از میانۀ داستان (نمیتوان یک پردۀ میانیِ استاندارد را برای فیلمنامۀ اثر در نظر بگیریم) به جزییاتِ شیوۀ گرفتنِ برادههای طلا و آبطلا از کثافتهای چاهِ فاضلاب میگذرد، آنهم بهشکلی که مخاطب مطمئن است نقشۀ آنها با شکست روبهرو خواهد شد و آندو بحرانی بزرگ را از سر خواهند گذراند، خودش یک ایرادِ بزرگ در مسیرِ طرّاحیِ پیشرفت و گسترشِ داستان بهشمار میآید.
آیا نمیشد سر و تَهِ این فصلِ طولانی را با یکیدو صحنۀ فشرده هم آورد؟ درست پس از گذشت از نقطۀ میانیِ فیلمنامه، در اثرِ یک تماسِ تلفنی و نَه هوشمندی و پیگیریِ خودِ قهرمانِ داستان، «رضا» به این فکر میافتد که باقیماندۀ پولاش را برای خریدِ سکّه هزینه کند تا در این نوسانهای بازار به سودی کلان برسد. چرا از اینجا به بعد ماجرایِ طلاگیری از پسماندهای فاضلاب بهکلّی فراموش میشود و دیگر در داستان کارآییای ندارد؟
همانگونه که مخاطب در نیمۀ نخست از بخشِ میانیِ فیلم، از داستان و دو شخصیتِ اصلیاش جلو میافتد و حدس میزند که چه بحرانی در انتظارشان است، اینجا هم باز میتوانیم پیشبینی کنیم که حبابِ سکّه و طلا و ارز میترکد و «رضا» و «لویی» را با چالشی بزرگ روبهرو میکند؛ که همین هم میشود و در این میان شاهدِ صحنههایی طولانیایم که کارکردِ دراماتیکِ چندانی هم ندارند؛ همچون رفتنِ دو شخصیتِ اصلی به درونِ سکّهفروشیهای خیابانِ «کریمخان» و گذرشان از عرضِ خیابان و شنیدنِ حرفهای بیهوده و تکراریشان، و نیز مهمانیدادنِ «رضا» و «لویی» میانِ کارگرانِ واحدِ ساختوسازِ بستهشده؛ که هر دوِ این فصلها میتوانستند کوتاهتر شوند.
اگر پایینآمدنِ قابلِ پیشبینیِ قیمتِ سکّه را بهعنوان یک نقطۀ عطفِ دیگر بپذیریم، باید گفت که فیلمنامه، در ادامه، به مرحلۀ نقطۀ اوج و گرهگشایی نمیرسد و پس از تصمیمِ «رضا» و «لویی» برای گریز از تهران و رفتن به مرز (و البته ایجادِ این شک در مخاطب که «رضا» در یک فرصتِ مناسب سکّههایی را که به «ژالهخانم»- با بازیِ اغراقشدۀ «ژاله صامتی»- داده، از او کِش رفته)، ناگهان همهچیز با تصادفِ آندو با یک خودرو، که در راستای نگاهِ تقدیرگرایانه و غیرِ نمایشیِ پشتِ اثر گنجانده شده، روی هوا میرود و داستان به بدترین شکلِ ممکن تمام میشود.
تجربه و شناختِ ستودنیِ «تورج اصلانی» از مقولۀ قاببندی و نورپردازی و حرکتِ دوربین، در پُررنگکردنِ میزانِ واقعگراییِ جاری در فیلم و نیز تأکیدِ اغراقشده بر شوربختیِ کاراکترهای اصلی، به کمکِ او آمده است.
اوجِ این تسلّط بر جزییاتِ صحنه با کمکِ نور و حرکتِ دوربین را در صحنۀ خوبی شاهدیم که در شب و در تاریکیِ مطلق میگذرد و «رضا» و «لویی» در میانِ پسآبها الماسِ موردِ نظرشان را نمییابند و «رضا»، رفیقِ شیرینعقلاش را به بادِ کتک میگیرد و میخواهد او را در کثافتها غرق کند؛ امّا پس از دیدنِ حالِ خرابِ «لویی» به خود میآید و میکوشد او را به زندگی بازگردانَد. «پیام احمدینیا» را بهعنوانِ یک مردِ مغرور و زخمخورده که میکوشد کمتر احساساتِ خود را بروز دهد، در نقشِ «رضا»، میتوان باور کرد. بازیای هم که «تورج اصلانی» از «لطفالله سیفی» در نقشِ «لطفالله/ لویی» گرفته در راستای همان نگاهِ مخاطبپسند و عامیانهای که در ابتدای یادداشت اشاره شد، پذیرفتنیست.
«سعید آقاخانی» نیز سالهاست که ثابت کرده با آن نگاهها و میمیکِ ویژهاش در نقشهایی جدّی، حتّی اگر طولِ نقشها هم کوتاه باشد و ویژگیهای پیچیدۀ نمایشی هم نداشته باشند، کارش را خوب بلد است و میتواند گاه درخشان ظاهر شود و خیلی زود در دلِ مخاطب جا باز کند
در مقامِ مقایسه با فیلمِ کموبیش تجربیِ «جینگو»، «حمّالِ طلا» یک پیشرفتِ سینمایی برای «تورج اصلانی» بهشمار میآید. امّا این فیلمبردارِ نامآشنا و دوستداشتنی اگر بخواهد جایگاهِ خود را بهعنوانِ یک فیلمنامهنویس و کارگردانِ کاربلد نیز در سینمای ایران پیدا کند، بیتردید دوّمین تجربۀ بلندِ سینماییاش نمیتواند سکّوی پرشِ مناسبی برای او باشد.
امتیازِ فیلمِ «حمّالِ طلا»، برپایهی سیستمِ امتیازدهی از پنجستاره:
۱/۲* (میانِ ضعیف و متوسّط)