یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
به شکرانه عبور از گردنههای زمستان، به شکرانه مقاومت و ایستادگی، به شکرانه فرصتی نو که ارزانیمان داشتهاند، «هفت سین» میگشاییم. به پاس عشق که تنها تنور گرمیمان بود، تنها اجاق دلهای سرما زدهمان، هفت سین میگشاییم.
فوارههای میدان اگر روشناند، نماد سرزندگی شهرند. سبزینهها اگر سبزند، تصویر دلهای سبزند. «باده از ما مست شدنی، ما از او». هفت سین، علامت هفتخوان زندگی است که سال به سال، باید بپیماییم.
«سفره»، منشور همبستگی ماست در رنجها و شادیها، در راحتیها و سختیها. «آینه» لبخند میزند؛ «سبزه» لبخند میزند. اگر ما هم لبخند بزنیم؛ چشمها را بر اندوه یکدیگر نخواهیم بست، سینهها را از کینه یکدیگر نخواهیم انباشت. بهار، درسهای زیادی دارد؛ آسمانش، آزاد بودن را یاد میدهد، نسیمش بخشنده بودن.
عید که میآید، با همه شکوهاش، نجیب بودن را میآموزد و مهربانی را. زانو زدنهای آب، پای سپیدارها تماشایی است. زانو زدنهای گنجشک، پای برکهها تماشایی است و تماشاییتر، کلبه ماست که هم آتش تنورش روشن است و هم چلچراغ دل آدمهایش. عید، تنها میانْ پردهای است از صداقت و صافی ما. صداقت و صافی ما در سیصد و شصت و پنج روز بازیگری، به نمایش درمیآید.
ما بازیگران نمایشنامه صفا و صمیمیتیم. الماسها به یکرنگی ما غبطه میخورند. عید که میآید، ما گلاب محبتمان را روی دسته همه رهگذران میریزیم. «هفت سین» میگشاییم تا انگشتهای نوازشمان هفت روز هفته گشوده باشد. ما امید را به کوچه و بازار میبریم تا هدیهاش کنیم به انتظار کشیدگان و به حسرتدیدگان.
هیچکس نمیتواند سبقت بگیرد از سلامهای ما و از سایههای خنک سادگیمان. دستهای ما یخ نمیزند هیچگاه؛ چون در دستهای دیگری است، چون دستهایمان را بر سر هفت سین هر سال، به هم گره میزنیم. عید که میآید، تجدید عهد ما با همه «سین»ها شروع میشود؛
با سین «سلام»، با سین «سخاوت»، با سین «سادگی» و با همه سینهای دیگر. هفت سین سفره ما هیچ کم ندارد؛ پدرانش همه خوبند، مادرانش همه خوب، پسرانش همه خوب، دخترانش همه خوب.
ما زندگی را در مکتب «هفت سین» عیدمان میآموزیم.
قرآن پدر و دعای مادر، سرمایه همیشه راهمان است. عید که میآید، هفت سین میگشاییم؛ هفت سین زندگی.