خلاصه و بیهیچ اضافهای سفید؛ روایتی با شکستِ زمان و بالطبع شکستِ شخصیت در میزانسنی مینیمال(یک بیمارستان) است که در روزهای جنگ پیگیری میشود.
شاید خودخواهانه و شاید نزدیک به یقین در سومین شب از اجرای"سفید" تازهترین ساختهی عبدالرضا سواعدی، نگارنده بیشترین میزان ارتباط با صحنه را برقرار کرد.
"حوزه هنری"، "جنگ"، "هفته دفاع مقدس" و... قبل از به تماشا نشستنِ سفید به شکل ناخودآگاه تولیدی درگیر با شعارزدگی را به ذهن متبادر میکند، غافل از اینکه در شرایط نامتوازنِ جنگ هشت ساله شاید هر کنش هنری ای در خصوص این ایام از این ذهنیت مصون نماند.
در این بین ضمن تقدیر از سواعدی به خاطر تلاشش برای برونرفت از این پیش داوریِ اپیدمیشده، سفید را بیرون از نگاه دقیق به میزانسنها، آوانسن، دیالوگها، میمکها... تماشا کردم، سفید را در کودکی دیدم و در روزگاری که مادر نبود؛ پدر هم، و من در بارانِ غمانگیز هر روزهی جنگزدگی بچگی را به ظلمِ پرستار بودنشان در جایی به فاصله چندصد کیلومتری سر کردم.
سفید روایت شاعرانهی من، مادرم و سیکنه محمدی است، برای دیدن سفید، "من" شوید و مادرم، سکینه محمدی و غلامرضا فیروزی و پسرشان و تازهتولید سواعدی را با قلب ببینید و خارج بشوید از واژههایی که ممکن است شما را به پیشداوریها آدرس بدهد.
چشمها را بسته با ایماژتان پسری شوید بدون مادر و یا مادری شوید بدون پسر، آن هم در هجوم بیامان آتش، آغوش را از هم بگیرید و عطش را تا اندازهی بینهایت متصور شوید؛ سفید راویِ تشنگیست، تشنگیهایی که جنگ در هر کجای دنیا برای مادرانِ پرستار هدیه میآورد، همانهایی که مانند سکینه"خونِ" دگری، دردشان را مسکن میشود.
تا ششم مهرماه، ساعت 20 مجموعه فرهنگی هنری شهید آوینی؛ سالن زنده یاد استاد حاتمینژاد"سفید" است، اگر برای پیدا کردن مصداقِ انسانی ایثار به مشکل خوردهاید این ساعت و این تاریخ یادشده را از دست ندهید، این ایثار را مادرم به درستی میشناسد، سکینه محمدی هم.
یادداشت: امین جوکار