به گزارش برنا؛ « صفار روایت کرده است به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السّلام) که حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) را ده نام است در قرآن: محمّد، احمد، عبد الله، طه، یس، نون، مزمّل، مدثّر، رسول و ذکرچنانچه فرموده است وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ ( سوره آل عمران/ آیه 144) وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ (سوره صف/ آیه 6) وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً (سوره جن/ آیه 19) طه* ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى (سوره طه/ آیه 1 و 2) یس* وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (سوره یس/ آیه 1 و 2) ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ (سوره قلم/ آیه 1) یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ (سوره مزمل/ آیه 1) یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (سوره مدثر/ آیه 1) قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً (سوره طلاق، آیه 10) پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «ذکر» از نامهاى آن حضرت است، و ماییم اهل ذکر که حق تعالى در قرآن ذکر کرده است که هر چه ندانید از ذکر سؤال کنید.»(جلاء العیون، صفحه 35)
بعضى از علما از قرآن مجید چهار صد نام براى آن حضرت ذکر کرده اند و مشهور آن است که نام آن حضرت در تورات «مؤد مؤد» است، در انجیل «طاب طاب»، در زبور «فارقلیط» و بعضى گفتهاند که نام حضرت در انجیل «فارقلیط» است. امّا برخی از اسماء و القاب که اکثر علما از قرآن استخراج کردهاند عبارتند از: شاهد، شهید، مبشّر، بشیر، نذیر، داعى، سراج منیر، رحمة للعالمین، رسول اللّه، خاتم النبیّین، نبیّ، امّى، نور، نعمت، روف، رحیم، منذر، مذکّر، شمس، نجم، حم، سما و تین.[1]» (جلاء العیون، صفحه 35)
حضرت امیرالمومنین علی(علیه السلام) در نهج البلاغه درباره بعثت پیامبر و زمان جاهلیت چنین میفرماید: «خداوند متعال پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) را به رسالت مبعوث گردانید در زمانی که هیچ یک از انبیاء باقى نمانده و به خواب رفتن فرق مختلف مردم در تاریکى نادانى و گمراهى طولانى گشته بود و فتنهها در سر تا سر دنیا پا گرفته کارها در هم و بر هم گشته آتش جنگها افروخته و نور و روشنایى دنیا پنهان شده، نادرستیهاى آن آشکار گردیده بود، برگش زرد گشته بود و (مردم) از ثمره آن بهره و سودى نمىبرند و آبش فرو رفته و خشک شده بود (درخت علم و هدایت را خزان گرفته مردم در راه سعادت و رستگارى قدم نمىگذاشتند و خیر و نیکویى باقى نمانده بود) نشانههاى هدایت و رستگارى محو و نابود و پرچمهاى هلاکت و بدبختى آشکار شده بود پس دنیا با منظره بدى به اهلش نگریسته و به خواهان خود رو ترش کرده بود ثمرهاش فساد و تباهکارى و طعامش گوشت مردار بود، شعارش خوف و ترس و رویّهاش شمشیر بود.(نهج البلاغه، خطبه 88، جلد اول، ص 222-223)
«خداوند به وسیله آن حضرت کینههاى دیرینه را نابود ساخت و آتش دشمنیها را خاموش نمود و میان برادران ایمانى را (مانند امیر المؤمنین و سلمان) الفت و دوستى انداخت و میان خویشان (مانند حمزه و ابى لهب به سبب اسلام و کفر) جدایى افکند و به واسطه ظهور و پیدایش آن بزرگوار ذلّت و بیچارگى مؤمنین را به عزّت و سرورى و برترى و بزرگى و کفّار را به نکبت و بد بختى مبدّل نمود، سخن او بیان و خاموشیش زبان بود.» (نهج البلاغه، خطبه 95،جلد دوم، ص 283 )
حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) در نهج البلاغه درباره خصلتهای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین فرمودند:«پیغمبر(صلّى اللّه علیه و آله) به روى زمین طعام مىخورد و مىنشست مانند نشستن بنده (دو زانو نشسته پا روى پا نمىانداخت) و به دست خود پارگى کفشش را می دوخت و جامهاش را وصله می کرد. بر در خانهاش پردهاى که در آن صورتها نقش شده آویخته بود پس به یکى از زنهایش فرمود اى زن این پرده را از نظر من پنهان کن زیرا وقتى من به آن چشم مىاندازم دنیا و آرایشهاى آن را به یاد مىآورم پس از روى دل از دنیا دورى گزید یاد آن را از خود دور ساخت و دوست داشت که آرایش آن از جلو چشمش پنهان باشد تا باور نکند که آنجا جاى آرمیدن است و امیدوارى درنگ کردن در آنجا را نداشته باشد پس آنرا از خود بیرون و از دل دور کرده و از جلو چشم پنهان گردانید و چنین است (رفتار) کسى که چیزى را دشمن مىدارد، بدش مىآید به آن چشم اندازد و نام آن در حضورش برده شود.» (نهج البلاغه، خطبه 157،جلد سوم، ص 511)
برخی از غزوات حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) عبارتند از: بدر اولی و کبری، بنى سلیم، سویق، ذى امر، قرده، بنى قینقاع، احد، حمراء الاسد، الرجیع، معونه، بنى نضیر، بنى لحیان، ذات الرقاع، بدر اخیره، خندق یا احزاب، بنى مصطلق، خیبر، موته، حنین و تبوک. از تعداد غزوات، رنج و مشقتی که پیامبر گرامی اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) برای نشر و شکل گیری دین اسلام تحمل نمودند؛ مشخص میشود. (ر.ک. زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام ، صفحات 108- 180)
« شیخ مفید و شیخ طبرسى روایت کردهاند که: چون حضرت (رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) از حجّة الوداع مراجعت نمود، بر آن حضرت معلوم شد که رحلت او به عالم بقا نزدیک شده است، پیوسته در میان ایشان خطبه مىخواند، ایشان را از فتنههاى بعد از خود و مخالفت با فرمودههاى خود برحذر مىنمود و وصیّت مىفرمود ایشان را که دست از سنّت و طریقه او بر ندارند و بدعت در دین الهى نکنند و متمسّک شوند به عترت و اهل بیت او به اطاعت و نصرت و حراست و متابعت ایشان را بر خود لازم دانند و منع مىکرد ایشان را از مختلف شدن و مرتد شدن.
مکرّر مىفرمود که: ایّها النّاس من پیش از شما مىروم و شما در حوض کوثر بر من وارد خواهید شد، از شما سؤال خواهم کرد که چه کردید با دو چیز گران بزرگ که در میان شما گذاشتم: کتاب خدا و عترت که اهل بیت من هستند. به درستى که خداوند لطیف خبیر مرا خبر داده است که این دو چیز از هم جدا نمىشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند، به درستى که این دو چیز را در میان شما مىگذارم و مىروم پس سبقت مگیرید بر اهل بیت من و پراکنده مشوید از ایشان و در حقّ ایشان تقصیر مکنید که هلاک خواهید شد و چیزى تعلیم ایشان مکنید به درستى که ایشان از شما داناترند، چنین مىیابم شما را که بعد از من از دین برگردید و کافر شوید و شمشیرها به روى یکدیگر بکشید، پس من با على را ملاقات کنید در لشکرى مانند سیل در فراوانى و سرعت و شدّت. بدانید که علىّ بن ابى طالب (علیه السّلام) برادر و وصىّ من است و قتال خواهد کرد بر تأویل قرآن چنانچه قتال کردم بر تنزیل قرآن و از این باب سخنان در مجالس متعدّد مىفرمود.
پس اسامة بن زید را امیر کرد و لشکرى ترتیب داد، امر کرد او را که با اکثر صحابه بیرون رود به سوى بلاد روم به آن موضعى که پدرش در آنجا شهید شده بود و غرض حضرت از فرستادن این لشکر آن بود که مدینه از اهل فتنه و منافقان خالى شود و کسى با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منازعه نکند تا امر خلافت بر آن حضرت مستقر گردد و مردم را مبالغه بسیار مىفرمود در بیرون رفتن و اسامه را به حرب فرستاد و حکم فرمود که در آنجا توقّف نماید تا لشکر بر سر او جمع شوند و جمعى را مقرّر فرمود که مردم را بیرون کنند و ایشان را حذر مىفرمود از دیر رفتن.» ( جلاء العیون، ص84 و 85)
« ترس از فتنه های منافقین سبب گردید پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حالت بیماری دست بر دوش امیر المؤمنین و فضل بن عبّاس انداخت، با نهایت ضعف و ناتوانى پایهاى خود را مىکشید تا به مسجد در آمد، چون نزدیک محراب رسید ... نشست با مردم نماز را نشسته ادا کرد. حضرت به گروهی از صحابه که از رفتن با لشکر اسامه تخلف کرده بودند دستور اکید به پیوستن به آن لشکر را دادند و لعنت کردند کسی که از این امرسرپیچی کند و مدهوش شدند از تعب رفتن به مسجد و برگشتن و از حزن و اندوهى که عارض شد بر آن حضرت. پس مسلمانان بسیار گریستند و صداى گریه و نوحه از زنان و فرزندان آن حضرت بلند شد و شیون از مردان و زنان مسلمانان برخاست پس حضرت چشم مبارک گشود و به سوى ایشان نظر کرد فرمود که: بیاورید از براى من دواتى و کتف گوسفندى تا بنویسم از براى شما نامهاى که گمراه نشوید هرگز.
مؤلّف جلاء العیون گوید که: این حدیث دوات و قلم در صحیح بخارى[2] و مسلم[3] و سایر کتب معتبره اهل سنّت مذکور است به طرق متعدّده، چنین روایت کردهاند ایشان از ابن عبّاس که او گریست آن قدر که آب دیدهاش سنگریزه مسجد را تر کرد و مىگفت که: روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه، روزى که درد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شدید شد و گفت: بیاورید دواتى و کتفى تا بنویسم از براى شما کتابى که گمراه نشوید بعد از آن هرگز. پس نزاع کردند در این و سزاوار نبود در حضور پیغمبر که نزاع کنند.» (جلاء العیون، صفحه87- 88)
« سیّد بن طاووس و کلینى به سند مزبور از حضرت موسى بن جعفر (علیهما السّلام) روایت کردهاند که آن حضرت فرمود که: از پدرم حضرت امام جعفر صادق (علیه السّلام) پرسیدم: آیا نه چنین بود که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) کاتب وصیّت نامه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) بود که حضرت بر او القا مىکرد و او مىنوشت و جبرئیل و ملائکه مقرّبان (علیه السّلام) گواهان بودند؟ حضرت صادق (علیه السّلام) ساعتى ساکت شد بعد از آن فرمود که: چنین بود که گفتى ولیکن چون وقت وفات آن حضرت شد جبرئیل از جانب خداوند جلیل نامه نوشته تمام کرده مهر کردهاى آورد با امینان خداوند عالمیان از ملائکه مقرّبان.
پس جبرئیل گفت: یا محمّد امر کن که بیرون کنند آنها را که نزد تواند به غیر از وصىّ تو على بن أبی طالب، تا آن که نامه آسمانى را از ما وصىّ تو بگیرد، گواه گیرى تو ما را بر آنکه نامه را به او سپردى و او ضامن شود که عمل نماید به آنچه در آن نامه هست.
پس امر کرد حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) که هر که در آن خانه بود بیرون کردند به غیر از علىّ بن أبی طالب (علیه السّلام) و فاطمه (علیها السّلام) در پشت پرده نشسته بود، جبرئیل گفت: یا محمّد پروردگارت سلام مىرساند و مىفرماید: آن نامه چیزى است که پیشتر در معراج و غیر آن عهد کرده بودم با تو و شرط کرده بودم بر تو و گواه شده بودم به آن بر تو و گواه گرفته بودم بر تو ملائکه خود را به آنکه من کافیم از براى گواه بودن اى محمّد.
حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) چون این سخنان را از جبرئیل شنید، بندهاى بدن مبارکش از خوف الهى لرزید فرمود: اى جبرئیل! پروردگار من همه نقصها سالم است از و همه سلامتیها از اوست و همه تحیّتها به سوى او برمىگردد، راست گفته است پروردگار من، وفا به وعده خود نموده است، نامه را به من بده.
پس جبرئیل نامه را به آن حضرت داد، امر کرد به حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) تسلیم نماید، چون حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) نامه را تسلیم حضرت على (علیه السّلام) نمود، فرمود بخوان این نامه را، حضرت نامه را حرف حرف خواند تا به آخر، چون نامه را تمام کرد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: این عهد پروردگار من است به سوى من و شرطى است که بر من گرفته است و امانتى است از او نزد من، من آن را رسانیدم و آنچه خیر خواهى امّت بود به عمل آوردم و اداى رسالتهاى خدا نمودم.
امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فرمود: گواهى مىدهم از براى تو- پدر و مادرم فداى تو باد- که تبلیغ رسالت کردى و خیر خواهى امّت نمودى، تصدیق مىنمایم تو را در آنچه گفتى، گواهى مىدهد از براى تو گوش من و چشم من و گوشت من و خون من.
جبرئیل گفت: من نیز براى شما هر دو بر آنچه گفتید از جمله گواهانم.
حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: یا على وصیّت مرا گرفتى، دانستى آن را و از براى خدا و از براى من ضامن شدى که وفا کنى به هر عهدى که در آن نامه نوشته است؟ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: بلى- پدر و مادرم فداى تو باد- بر من است ضمانت آنها و بر خداست که مرا یارى کند و توفیق دهد که به آنها عمل نمایم، پس رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: یا على من مىخواهم بر تو گواه بگیرم چون در روز قیامت به نزد من آیى براى من گواهى دهند که حجّت بر تو تمام کردم، على (علیه السّلام) فرمود: بلى گواه بگیرید.
حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: جبرئیل و میکائیل با ملائکه مقرّبان که با ایشان آمدهاند و حاضرند، میان من و تو گواهند، حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) فرمود: گواه شوند بر من و من نیز ایشان را گواه مىگیرم- پدر و مادرم فداى تو باد- پس حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) ایشان را گواه گرفت.
و از جمله امورى که بر آن جناب شرط گرفت به امر جبرئیل از جانب حق تعالى آن بود که گفت: یا على وفا مىکنى به آنچه در این نامه است از دوستى کسى که با خدا و رسول دوستى کند و دشمنى کسى که با خدا و رسول دشمنى کند و بیزارى جستن از ایشان و بر آنکه صبر کنى بر فرو خوردن خشم ایشان و بر رفتن حقّ تو و غصب کردن خمس تو و ضایع کردن حرمت تو؟ حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفت: بلى یا رسول اللّه. پس حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) فرمودند: سوگند یاد مىکنم به حقّ آن خداوندى که دانه را شکافت و خلایق را آفریده است که شنیدم از جبرئیل که مىگفت با رسول خدا که: یا محمّد اعلام کن او را که هتک حرمت او خواهند کرد، حرمت او حرمت خدا و رسول است، و ریش مبارک او را از خون سر او خضاب خواهند کرد، پس حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) فرمود که چون این کلمه را شنیدم از جبرئیل امین مدهوش شدم بر رو در افتادم، گفتم: بلى قبول کردم و راضى شدم، هر چند هتک حرمت من بکنند و سنّتها را معطّل گردانند و کتاب الهى را پاره کنند و کعبه را خراب کنند و ریشم را از خونم رنگین کنند، در همه احوال صبر خواهم کرد و امید اجر از پروردگار خود خواهم داشت، تا آنکه مظلوم به نزد تو آیم.
پس حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فاطمه و حسن و حسین (علیهم السّلام) را طلبید، به ایشان اعلام کرد مثل آنچه را به حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) اعلام کرده بود، ایشان همان را فرمودند که حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) فرموده بود وصیّتنامه را مهر کردند به مهرهاى طلاى بهشت که آتش به آن نرسیده بود، نامه را به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) سپردند.
چون حضرت امام موسى (علیه السّلام) سخن را به اینجا رسانید، راوى پرسید: در آن وصیّتنامه چه بود؟ حضرت فرمود که: سنّتهاى خدا و سنّتهاى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم.
راوى پرسید: آیا در آن وصیّت در غصب خلافت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نوشته بود؟ حضرت فرمود: بلى و اللّه جمیع آنچه کردند در آن نامه نوشته بود، مگر نشنیدهاى قول حق تعالى را که إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ (سوره مبارکه یس، آیه 12) یعنى: ما زنده مىگردانیم مردگان را و مىنویسیم آنچه پیش فرستادهاند و آنچه بعد از ایشان بر اعمال ایشان مترتّب مىشود، همه چیز را احصا کردهایم در امام مبین یعنى لوح محفوظ یا امیر المؤمنین (علیه السّلام) .
پس حضرت فرمود که: رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و فاطمه (علیها السّلام) فرمود که: آیا فهمیدید آنچه به شما گفتم؟ قبول کردید که به آنها عمل نمایید؟ گفتند: بلى، قبول کردیم چنانچه حقّ قبول کردن است و صبر مىکنیم بر آنچه بر ما دشوار باشد و ما را به خشم آورد[4].» (جلاء العیون، صفحه94-96)
حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیه السّلام) در نهج البلاغه درباره لحظات جان سپاری پیامبر اکرم (صلى اللَّه علیه و آله) فرمودند:« رسول خدا- صلّى اللَّه علیه و آله- قبض روح شد در حالی که سرش بر سینه من بود و به روى دستم جان از بدنش جدا شد و (به جهت تیّمن و تبرّک آن) دست به چهرهام کشیدم و غسل آن حضرت(صلّى اللَّه علیه و آله) را متصدّى گردیدم و فرشتگان مرا کمک کردند پس خانه و اطراف آن (حاضرین و فرشتگانى که در آمد و رفت بودند) به گریه و ناله در آمدند، گروهى از فرشتگان فرود آمده گروهى بالا مىرفتند و همهمه نماز ایشان که بر آن بزرگوار مىخواندند از گوش من جدا نمىشد تا اینکه او را در آرامگاهش نهادیم. پس کیست در حال حیات و ممات به آن حضرت از من سزاوارتر؟ شتاب کنید از روى بینایى و باید در جنگ با دشمن نیّت شما راست باشد که سوگند به آن که جز او خدایى نیست من بر راه حقّ هستم و دشمنان ما بر لغزشگاه باطل هستند، مىگویم آنچه مىشنوید و از خدا براى خود و براى شما آمرزش مىطلبم. (نهج البلاغه، خطبه 188،جلد چهارم، ص 634-635 )
حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) هنگام به خاک سپردن برترین زنان عالم حضرت فاطمه (علیها السّلام) در خطاب به رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) و در بی وفایی و ظلم مردم زمانه فرمودند:«درود بر تو اى رسول خدا از من و از دخترت که در جوار تو فرود آمد و زود به تو پیوست. اى رسول خدا شکیبایى من از (مفارقت و جدایى) برگزیده تو کم گردید و طاقت و توانایى من از (رفتن) او از دست رفت، براى من پس از دیدار مفارقت و جدایى تو و سختى مصیبت و اندوه تو شکیبایى است. در حالی که من سرت را بر لحد آرامگاهت نهادم و بین گردن و سینهام جان از تنت خارج شد، ما مملوک خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم. همانا امانت (فاطمه علیها السّلام) پس گرفته شد، ولى (در این مصیبت) همواره بعد از این در اندوه بوده شبم به بیدارى خواهد گذشت تا اینکه خداوند براى من سرایى که تو در آن اقامت گزیدهاى اختیار نماید و به همین زودى دخترت به تو اجتماع امّت ترا برستم به آن مظلومه خبر خواهد داد. (حقّش را نشناخته، پهلویش را شکسته و جنینش را سقط و فدکش را غصب کردند) پس همه سرگذشت را از او سؤال کن و چگونگى رفتارشان را با ما بپرس، این همه ستمگرى از ایشان بر ما وارد شده در حالی که از رفتن تو مدّتى نگذشته و یاد تو از بین نرفته بود و بر هر دو شما درود باد درود وداع کننده (با محبّت و دوستى) نه درود خشمگین و رنجیده و دلتنگ، پس اگر بروم نه از بى علاقگى است و اگر بمانم نه از بد گمانى است به آنچه خداوند به شکیبایان وعده داده است. (نهج البلاغه، خطبه 236،جلد چهارم، ص 821 )
هنگام وفات حضرت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) برخی در محل دفن آن حضرت اختلاف کردند، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمودند: خداوند روح پیغمبرش را در شریفترین بقاع زمین اخذ می کند، اکنون نیز لازم است که آن حضرت در اطاقى که از دنیا رفته اند دفن شوند. (زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام، صفحه 9)
مآخذ
زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام ( ترجمه إعلام الورى)، طبرسى، فضل بن حسن، تهران، 1390 ق.
جلاء العیون، علامه مجلسی، قم، سرور، 1382
نهج البلاغه، محمد بن حسن شریف الرضی، مترجم علی نقی فیض الاسلام اصفهانی، تهران، موسسه چاپ ونشر تالیفات فیض الاسلام، 1379
بصایر الدرجات فی فضایل آل محمّد صلّى الله علیهم، صفار، محمد بن حسن، مصحح: محسن بن عباسعلى کوچه باغى، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم،1404 ق.