به گزارش خبرگزاری برنا؛ پایان هفته بود و برای رفع خستگی ایشان،پیشنهاد کوهنوردی دادیم،چون یکی از محیط هایی که حاج قاسم آرامش پیدا می کرد دامان طبیعت و کوه بود اما او نپذیرفت و گفت آخر هفته را می خواهم با خانواده بگذرانم و به کرمان برگشت.
ساعت 6 روز جمعه فردای همان روز، حاج قاسم به من تلفن کرد، بعد از سلام و احوال پرسی از من سئوال کرد، جریان سرقتی که در منطقه اتفاق افتاده چیست؟
من آن زمان قاضی دادگاه انقلاب جنوب استان بودم اما از سرقتی که حاج قاسم می گفت خبر نداشتم، حاجی ادامه داد ظاهرا گوسفندان یک چوپان را به سرقت برده اند.
من بعد از تماس حاجی برای اطلاع از خبر با نیروها در کهنوج تماس گرفتم اما آنها هم از جریان سرقت اطلاعی نداشتند با خودم فکر کردم پس حاجی چطور از این سرقت خبردار شده؟ حتما خبری که به حاج قاسم رسانده اند درست نبوده.
در این فکرها بودم که ساعت 10 صبح همان روز از سپاه به من زنگ زده شد و از من خواسته شد خودم را به سپاه برسانم.
من بلافاصله به راه افتادم، زمانی به سپاه پاسداران جیرفت رسیدم، با کمال تعجب دیدم حاج قاسم آنجاست، حاجی همان صبح، به خاطر سرقت گوسفندان آن چوپان از تعطیلات آخر هفته، خانواده و ساعت استراحتش گذشته و از کرمان به جیرفت برگشته بود.
وارد سپاه جیرفت که شدم ناگهان چشمم به یکی از اشرار منطقه افتاد که گوشه محوطه سپاه ایستاده بود،
کامران یکی از اشرار منطقه بود که سالها شرارت داشت، قافله کامران همیشه تا ۴۰ تفنگچی داشت و از قاچاقچیان عمده مواد مخدر منطقه محسوب می شد او سالیان متمادی با سلاح های سبک و نیمه سنگین در منطقه شرارت می کرد.
کامران آن زمان به دلیل عملیات های حاج قاسم امان نامه داشت و تسلیم شده بود و آن روز صبح به درخواست حاج قاسم به سپاه آمده بود.
حاج قاسم وارد محوطه سپاه شد و رو به کامران کرد و گفت، گوسفندان این مرد باید پیدا شوند، مرد در حالی که تمام بدنش از ابهت حاج قاسم می لرزید به حرف های سردار گوش می داد، حاجی ادامه داد، تا 2 روز دیگر سارق هم باید پیدا بشود.
مرد شرور ترسیده بود و نمی توانست صحبت کند، حاجی به سمت چوپانی که گوسفندانش را دزدیده بودند رفت و دستی به سرش کشید و گفت من به عنوان تامین کننده امنیت
از شما معذرت می خواهم، من عرضه نداشتم که گوسفند تو سرقت شد، من تدبیر نکردم و تو مورد سرقت واقع شدی و بعد گفت، پول گوسفندان این مرد را هر چه هست حساب کنید و به او بدهید.
حاج قاسم از نیروهایش که مرد چوپان را به سپاه فراخوانده بودند پرسید، این مرد چگونه به اینجا آمده؟ ماموران گفتند به او اطلاع دادیم خودش آمده.
حاج قاسم ناراحت شد و گفت، اشتباه کردید ما در قبال امنیت این مرد مسئول هستیم باید دنبالش می رفتید و او را به اینجا می آوردید، حالا هم حتما ماشینی تهیه کنید و او را به خانه اش بفرستید.
کامران از ساختمان سپاه بیرون آمد و به من گفت، سردار به من گفته فقط دو روز فرصت داری سارق گوسفندان را پیدا کنی اما این برای من امکان پذیر نیست من چه کار کنم؟ این صحبت به گوش حاج قاسم رسید و پاسخ داد، 2 روز زمان زیادی است من می خواستم 24 ساعت به او فرصت بدهیم.
دادستان کرمان ادامه داد: حاج قاسم مصداق اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بود.(هرچند آن شرور کافر نبود).....