به گزارش برنا، «ساندویچ ژامبون» داستان بلند و جذابی است سرشار از طنز و مطایبه اما در پس طنز آثار بوکوفسکی به دغدغه ها و دردهای جوامع صنعتی و مدرنی می پردازد که به مرور ایام از روابط انسانی، عشق و عاطفه، مهروزی و انسانیت تهی میشوند و روابط مکانیکی، سودجویی و بالا رفتن از مراتب اجتماعی به هر قیمتی جایگزین روابط انسانی میشود، در واقع طنز نویسنده طنزی سیاه و تلخ است که در پس ظاهر خنده دار هود میتواند اشک به چشم خواننده بیاورد.
«ساندویچ ژامبون» اولین بار در سال 1982 وارد بازار نشر شد. بوکفسکی در این کتاب که به شکلی گسترده به عنوان یکی از برترین آثار او مورد تحسین و تمجید قرار گرفته، در قالب صدای خویشتنِ داستانیِ خود، یعنی شخصیت هنری چیناسکی، سال های طولانی و پر از تنهایی دوران جوانی اش را به تصویر می کشد؛ از دوران کودکیِ بدون شادی و رفاه او در آلمان تا سال های سخت و گیج کننده ی نوجوانی و قدم گذاشتن به دنیای زنان، الکل و البته مجموعه کتاب های دی. اچ. لاورنس. کتاب ساندویچ ژامبون تصویری صادقانه، بدون تعارف، بسیار خنده دار و سرگرم کننده از بزرگ شدن شخصیتی بیگانه با دنیای پیرامون را در روزهای سخت رکود بزرگ اقتصادی ارائه می کند.
بخشهایی از کتاب:
من خانه مادربزرگ را دوست داشتم. خانهی کوچکی زیر انبوه شاخههای آویزان درختان فلفل. امیلی همه قناریهایش را در قفسهای جداگانهای نگه میداشت. یکبار را به خوبی یادم است. حوالی عصر میخواست روسری سفیدی را روی قفسها بیندازد تا پرندهها بتوانند بخوابند. بقیه هم نشستند روی صندلی و شروع کردند به صحبت. آنجا یک پیانو بود. من نشستم پشتش و کلیدها را فشار دادم و به صداهاشان گوش کردم. آن کلیدهای انتهایی پیانو را بیشتر دوست داشتم، جایی که انگار دیگر به سختی صدایشان درمیآید – صدایی مانند افتادن تکههای یخ روی یکدیگر.