معرفی کتاب؛

«هیچکاکی که نمی‌شناسید» کتابی برای طرفداران این کارگردان بزرگ

|
۱۴۰۰/۱۲/۲۶
|
۰۴:۰۰:۰۰
| کد خبر: ۱۳۱۰۴۷۱
«هیچکاکی که نمی‌شناسید» کتابی برای طرفداران این کارگردان بزرگ
آلفرد هیچکاک در کار فیلمسازی به نحو غیرمتعارفی پرکار بود. او در عین حال شخصیتی داشت که به سرعت شناخته می شد و محبوبیت و نفوذ او هیچ نشانه ای از زوال را نشان ننی دهد. اما جنبه ای از فعالیت های او هم هست که مغفول مانده و ارزش آن شناخته نشده است و آن هم نوشته های اوست. هیچکاک در تمام طول عمر خود آدمی زبان باز، بذله گو و به یک معنا بسیار فرهیخته بود. او بارها تاکیده کرده بود که سینما باید بیشتر بر تصویر تکیه کند تا کلام، و مشهورترین شیوه امضای پای آثارش، هم از طریق حضور بسیار کوتاه (و بدون کلام) او در فیلم هایش و در کاریکاتورهایی بود که به خوبی معرف او هستند. اما هیچکاک در اوقات دیگر عمیقا اهل حرف و بحث بود و کلام مکتوب و شفاهی را به خوبی به کار می گرفته و از آن لذت می برد.

به گزارش خبرگزاری برنا، کتاب «هیچکاکی که نمی‌شناسید» اثر سیدنی گاتلیب متشکل از نوشته ها، مصاحبه ها، و سخنرانی هایی از آلفرد هیچکاک است که تصور زیادی از ماهیت آنها در ذهن علاقمندان هیچکاک وجود ندارد؛ چرا که بیشتر دوستداران این کارگردان بزرگ تصور می کنند گفت و گو با وی منحصر و محدود به همان گفت و گوی مشروح و طولانی فرانسوا تروفو در کتاب «سینما به روایت هیچکاک» است در حالیکه این کتاب متشکل از گفت‌وگوها، سخنرانی‌ها و نوشته‌های دیگری از این کارگردان بزرگ است.

مؤلف کتاب، پس از مدتها تحقیق و بررسی این مقالات را در چند گروه طبقه بندی کرده و هر فصلی از کتاب را به یک گروه اختصاص داده است.

فصل اول: زندگی و سینما

فصل دوم: بازیگران مرد، باریگران زن، و تاره ها

فصل سوم: هیجان، تعلیق، تماشاگر

فصل چهارم: تولید فیلم

فصل پنجم: تکنیک، سبک، و هیچکاک در حین کار

بخش‌هایی از کتاب:

چند سالی می‌شود که مردم مرا سلطان تعلیق خوانده‌اند. می‌پرسند که آیا تحت تاثیر ادگار آلن پو بوده‌ام؟ راستش را بخواهید ، نمی‌توانم با قاطعیت به این پرسش پاسخ مثبت بدهم. البته به طور ناخودآگاه، همه ما همواره تحت تاثیر کتاب‌هایی هستیم که خوانده‌ایم. به طور کلی رمان، نقاشی، موسیقی و خلاصه هر اثر هنری دیگری، ذهن ما را شکل می‌دهد و حتی اگر بخواهیم از این امر گریزی نداریم!

اول از همه، باید اعتراف کنم که من خیلی زود و راحت می‌ترسم. این را وقتی چهار یا پنج ساله بودم فهمیدم.شبی را به یاد می‌آورم که از خواب پریدم. خانه در تاریکی و سکوت مطلق فرو رفته بود. بیدار شدم، نشستم و مادرم را صدا زدم. اما پاسخی نیامد، چون کسی در خانه نبود.

از ترس می‌لرزیدم اما آن قدر در خودم شهامت یافتم که در این خانه‌ی خالی، از تخت بیرون بیایم. به آشپزخانه رفتم که نور مشکوکی در آن سوسو می‌زد. بیش از پیش می‌لرزیدم. در عین حال، گرسنه نیز بودم.

انتهای پیام //

نظر شما