به گزارش خبرگزاری برنا، رمان تاریخی چهارچوبی است در دست نویسنده که تاریخ را از درون این چهارچوپ، تمامیت یک دوران یا یک روند تاریخی را نمیتوان دید. این نوع رمان، نمی تواند به اصل تاریخ وفادار بماند. هیلاری مانتل روایتی از دوران پر آشوب، اما اثر گذار بر آینده ی بریتانیا و اروپا در قرن شانزدهم را به دست داده است. نویسنده بیش از توجه به روند و منطق تاریخ و عناصر تاریخ ساز، به زیست و گذران مردم توجه دارد. به علاوه نشان می دهد در عرصه سیاست چگونه آدم هایی چون تامس کرامول می توانند با ناراستی، دسیسه و نزدیکی به کانون قدرت و بی پروایی، در خدمت خواست های پادشاه درآیند.
کتاب «مجرمان را بیاورید» نوشتهی «هیلاری مانتل» در سال 2012 منتشر شد. این کتاب دنبالهی کتاب «تالار گرگ» است که در سال 2009 از این نویسنده به چاپ رسید. این دو کتاب شرح دوران پادشاهی هنری هشتم، پادشاه انگلستان در فاصله سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۵۳۵ است که به زیبایی وقایع تاریخی و سیاسی آن دوران را نشان میدهد. در این داستان هنری هشتم قصد دارد از همسرش «کاترین آراگون» خواهر شاه اسپانیا جدا شود و با زنی دیگر به نام «بولین» ازدواج کند تا فرزند پسری بیاورد. این اتفاق از سوی پادشاه مخالفان شدیدی دارد و از سوی قانون کلیسا خلاف است. این اتفاق سبب بروز مشکلات شدیدی در انگلستان آن دوران میشود و پاپ و دستگاه واتیکان، کشیشان و گروهی از روحانیون روبهروی شاه قرار میگیرند. با وجود تمام این مشکلات، هنری هشتم خواستار موافقت روحانیون با طلاق، ازدواج مجدد و ریاست او بر کلیسای انگلستان است. دلیل تصمیم هنری هشتم برای ریاست بر کلیسای انگلستان تقویت خزانهی شاهی و تهیهی پول برای خرید گندم و آذوقه از کشورهای دیگر است.
دوران پادشاهی هنری هشتم تاریخ و روند زندگی اجتماعی، سیاسی و مذهبی انگلستان را تحت تأثیر بسیار قرار داد. مطالعهی این دوران خواننده را با وقایع و رویدادهای قرن شانزدهم انگلستان آشنا میکند. کتاب «مجرمان را بیاورید» نوشتهی «هیلاری مانتل» در قالب داستان به زیبایی وضعیت دربار و هوسبازیهای پادشاه انگلیس آن دوران را به تصویر کشیده است.
بخشهایی از کتاب:
تامس کرامول حالا پنجاه ساله است. تن و توشی کارگری دارد؛ با هیکلی درشت و قوی که با شتاب فربه میشود. مویی مشکی دارد که فلفل نمکی میشود و به سبب پوست رنگپریده و نفوذناپذیری که دارد (همزمان مقاوم در برابر آفتاب و باران)، مردم زیر زیرکی دستش میاندازند که باید پدرش ایرلندی بوده باشد. حال آن که پدرش در شهر «پوتنی» مردی آبجو ساز و نعل بند بود. پشم چینی هم میکرد. مردی بود که در هر کار، دستی داشت. اهل درگیری و دعوا هم بود. میگسار بود و پرخاشجو. مجبور بود به خاطر زدن دیگران یا کلاه سر این و آن گذاشتن، وقت و بی وقت در برابر قاضی بایستد. پسر چنین مردی چگونه به این جایگاه بلند رسیده که حیرت تمام اروپا را برانگیخته است؟ بعضی عقیده دارند ملکه آن بولین و خانوادهاش زمینهی رشد او را فراهم آوردهاند. برخی موفقیت او را به طور کامل به وجود مرحوم کاردینال وولزی، ناپدریاش وابسته میدانند. کرامول موجب دلگرمی او بود، برایش پول فراهم میکرد و از رازهایش باخبر میشد. از کودکی، زادگاهش را پشت سر گذاشت تا دورانی را بهصورت سرباز مزدور، فروشندهی پشم و صراف بگذراند. کسی نمیداند در این دوران کجاها بوده و با چه کسانی به سر برده است. او هم چندان اشتیاقی به بازگو کردن ندارد. چون لیاقت و ارزشهای خود را میشناسد، هرگز برای خوش خدمتی به شاه پا پس نمیکشد. این اخلاق، او را به خواستههایش میرساند: مشاغل دولتی، درآمد خوب، احکام لقب و نشان و خانه و کشتزارهای مرغوب. برای پیشرفت، شیوه و ترفندی دارد. آدمها را با مفتون خود میکند یا به آنان رشوه میپردازد. اگر نشد مجیزشان را میگوید یا تهدیدشان میکند. جایی که منافعش اقتضا کند، به آدمها نزدیک میشود و آنان را دارای صفاتی میخواند که روح خود آنان از آن صفتها بیخبر است. جناب وزیر هر روز با اشرافی سر و کار پیدا میکند که اگر بتوانند دوست دارند او را با یک ضربت تلافی جویانه نابود کنند؛ درست مثل مگسی مزاحم. با این آگاهی، در نشان دادن ادب، نزاکت، نرم خویی و کار طاقت سوز برای پیشبرد امور انگلستان، اغراق میکند.
عادت ندارد از خود تعریف کند. خوش ندارد از موفقیتهایش دم بزند. هر جا اما بخت خوش او را فراخواند، فوری حاضر میشود، در آستانهی در میایستد، در را با ضربهی لگد، چهارتاق باز میکند تا از فرصت پیش آمده بهره ببرد. هرکس وارد خانهی شهریاش در «آوستین فریرس» شود، پرترهی بزرگ او فوری جلوه میکند: پوشیده در لباسی از پشم و خز، در دستش سندی دارد که گویی همین حالا از تنظیم آن فارغ شده است.
انتهای پیام //