به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، برنامه پر مخاطب «زندگی پس از زندگی» که با موضوعی متفاوت در ایام ماه مبارک رمضان روی آنتن شبکه 4 سیما پخش شد از معدود برنامههای چند سال اخیر تلویزیون است که واکنشهای ضد و نقیض بسیاری نسبت به آن در جامعه شاهد بودیم و برخی به تحسین این برنامه پرداخته و برخی آن را به شدت مورد انتقاد قرار دادند.
عباس موزون به واسطه اجرا و تولید این برنامه این روزها از نامهای بحثبرانگیز تلویزیون است و قطعاً حتی طرفداران «زندگی پس از زندگی» پرسشهای بسیاری از او دارند. به همین دلیل در گفتوگویی با این مجری نگاهی تحلیلی از زوایای مختلف به این برنامه داشتیم که در ادامه مشروح این گفتوگو را از نظر میگذرانید:
امروز ساخت برنامههایی که قرار است به موضوعات ماورالطبیعه بپردازند با این ریسک همراه است که امکان دارد اکثر مخاطبان نتوانند با آن ارتباط برقرار کرده یا مسائل مطرح شده در آن را باور کنند. با وجود این خطر چه جذابیتی در ساخت «زندگی پس از زندگی» وجود داشت که به سراغ ساخت آن رفتید و چگونه اعتماد مخاطب را به خود جلب کردید؟
هیچگاه به اظهارات فرد تجربهگر اکتفا نکردیم
من فکر میکنم عوامل متعددی وجود داشت که باعث شد اعتماد مردم به این برنامه جلب شود. اولین نکته صداقت مهمانان برنامه بوده که در اولین قدم در زبان بدن و بیان مهمانان و شاهدان کاملاً ملموس است. نکته دوم تنوع و پراکندگی جغرافیایی مهمانان است؛ وقتی مردم از نقاط مختلف کشور، پیر و جوان و اقوام مختلف در برنامه حاضر میشوند و مطالب مشترک و مشابهی را مطرح میکنند به خودی خود وجدان، قلب و مغز حتی اگر بتواند در مقابل 4 یا 5 مورد مقاومت کند، پس از 10 تا 20 مورد به تردید و تأمل وادار میشود و پس از 30 نمونه که منظور همان فصل اول است وارد مرحله پذیرش میشود و به نوعی تسلیم واقعیت میشود.
در فصل دوم به رقمی حدود 70 نفر میرسیم و میبینیم که این تعداد انسان از نقاط مختلف ایران تجربههایی داشتهاند و پس از آن در فصل سوم به عددی بالای 100 نفر میرسیم. بیش از 100 ایرانی از نقاط مختلف ایران با گفتارهای مختلف در این برنامه حاضر شدهاند که به نظر من دلیل دوم موفقیت برنامه «زندگی پس از زندگی» است.
سومین دلیل موفقیت این مجموعه را در این نکته میبینم که ما به گفتههای فرد تجربهگر اکتفا نکردیم و بر اساس تحقیقات و مطالعات شخصی محقق برنامه به کارشناسان خارجی و داخلی مراجعه کردیم و در کنار آن به شهود و شواهد نیز پرداختیم.
به عنوان مثال در برنامه ایمان عبدالمالکی که یک جوان است، ما زندگی قبلیاش را میبینیم که اتفاقاً حادثه تصادف را در یک گشت و گذار خیابانی یا اصطلاحاً "دور دور" تجربه کرده و همین اتفاق را هم با تلفن همراهش فیلمبرداری کرده است. او با خلقیات روز کسی است که بر سر مزار یک شهید میرود و میگوید که "من حلالت نمیکنم، چرا به من سیلی زدی؟"، او فردی امروزی و جوان است و وقتی وارد بیمارستان میشود، حدود دو ماه در کما بوده، از کما خارج میشود و میبینیم که مشخصات دهها نفر از جمله پرستار، پزشک و... را به آنها میگوید، از پشت دیوارها، از خانههایشان و یا حتی از پرستاری که پنهانی سیگار میکشیده میگوید و مارک سیگارش را هم میداند و در برابر این مسائل مخاطب به نوعی تسلیم میشود و حقیقت را میپذیرد.
اما این تسلیم شدن صد در صد نبود و همه جامعه آن را نپذیرفتند و ممکن است درصد بالایی از جامعه حقیقی بودن وقایع مطرح شده در برنامه شما را نپذیرفته باشند
28 درصد از مردم ایران برنامه «زندگی پس از زندگی» را مشاهده کردند
بله، ما نمیتوانیم آمار دقیقی از میزان مخاطبانی که ما را باور کردهاند یا باور نداشتهاند، داشته باشیم اما ما با موارد بسیاری مواجه شدیم که در فضای مجازی و... هزاران نفر به ما میگفتند من با دیدن این برنامه بسیاری از مسائل را قبول کردم و به باور رسیدم.
من یک نظرسنجی در صفحه اینستاگرام خود گذاشتم و این پرسش را مطرح کردم که "چه کسانی با دیدن برنامه «زندگی پس از زندگی» دچار تحول شدند و به تسویهحسابهای مانده و حلالیتطلبی از دیگران پرداختند؟". 75 درصد در سه دسته رأی دادند. 56 درصد تأکید کردند که خودشان دچار این تحول شده و چنین کاری انجام دادهاند و 24 درصد هم در دو دسته به این گزینه رأی دادند که افراد دیگری آمدند و در قبال من این کار را کردند، به این معنی که مثلاً پولی که طلبکار بودم را پس دادند و مابقی افرادی بودند که شاهد انجام این کار از افرادی دیگر بودند.
طبق آمار مرکز تحقیقات صداوسیما حدود 28 درصد از 82 میلیون ایرانی این برنامه را دیدند. این رقم نشان میدهد که حدود 23 میلیون نفر برنامه «زندگی پس از زندگی» را دیدهاند و از این تعداد 75 درصد دچار این تحول شدهاند و از بین آن 25 درصد هم اینگونه نیست که بگوییم چون آنها حلالیت نطلبیدهاند برنامه را هم باور نکردهاند. پس باور داشتن به این برنامه را میتوان به درصدی بالای 80 رسید.
ایده این برنامه که در سه فصل تولید و پخش شده متعلق به چه کسی است؟
تجربه جدا شدن از بدن، مرگ موقت نیست
کشف پدیده جدا شدن از بدن به پیش از اسلام برمیگردد و ردپای آن را حتی در پیش از دوران زرتشت و حتی در قبایل سرخپوستها میتوان پیدا کرد؛ اتفاقی که کسی موقتاً از بدنش بیرون میرود و بعد به آن برمیگردد؛ تأکید دارم که این پدیده را نباید مرگ موقت عنوان کرد. به این پرسش که چرا به این اتفاق نباید مرگ موقت عنوان داد، در کتاب تحقیقی که در دست نگارش است پاسخ میدهم و اگر بخواهم کنج این کتاب را باز کنم باید بگویم که مرگ چهار معنا دارد اما همه موافقان برنامه، منتقدان، مخاطبان عام و مخالفان تنها یک معنا برای مرگ قائل هستند و مرده را کسی میدانند که پزشک تأیید کرده باشد.
پس از اینکه به این تعاریف شناخت کافی پیدا کردیم میتوانیم درباره اینکه تجارب اتفاق افتاده چه تفاوتی با مرگ دارند، صحبت کنیم. این مسئله مورد تحقیق من است و امروز درباره آن نمیخواهم صحبت کنم اما یک چیز درباره همه آن تجارب مسلم است که خروج از بدن رخ داده است.
وقتی از بدن بیرون باشید شما میتوانید عالم را در حالتی دیگر ببینید. برخی افراد که این تجربه را داشتند از دیدن رنگهایی میگفتند که هیچکدام از ما نمیتوانیم ببینیم؛ نکته جالب توجه این است که حیوانات هم رنگهایی را میبینند که ما نمیتوانیم ببینیم. در واقع رنگهایی که وجود دارند که ما از آنها بیخبر هستیم و این نشان میدهد که بدن ما دارای نقصی است که نمیتواند جهان را در حالت کامل ببیند و نقصی در دریافتها وجود دارد، پس اگر از بدن خارج شویم یک تفاوت بزرگ ایجاد میشود.
فرض کنید که ما وارد بدن یک زنبور شویم، به این معنا که فقط کالبد عوض کنیم؛ از پس چشم زنبور رنگها، بوها و اشکالی را میبینیم که در بدن خودمان این توانایی را نداریم. در واقع بدن ما حکم یک عینک را دارد که دید ما را تغییر میدهد اما وقتی از بدن خارج میشویم ما بدون عینک به جهان نگاه میکنیم.
ما در ابتدای هر قسمت از برنامه به این نکته تأکید داریم که قرار است با تجربهای نزدیک به مرگ همراه شویم. ما حدود 100 برنامه به این نکته تأکید داشتیم و کسانی که خود را منتقد برنامه میدانند (در حالیکه به این نکات جزئی توجه نداشتند) از کلمه مرگ درباره تجربیات روایت شده استفاده میکنند در حالیکه ما اصلاً اسمی از مرگ نیاوردهایم. من به این نکته تأکید دارم که وجه مشترک همه تجارب روایت شده در «زندگی پس از زندگی» تجربیاتی نزدیک به مرگ است و ما به این مسئله پرداختهایم که هستی در شرایط خارج از بدن وجود دارد.
راستیآزماییها به چه شکل انجام میشد و شما بر چه اساس مطمئن میشدید که فردی واقعاً از بدنش خارج شده و آیا با موردی برخورد داشتید که متوجه شوید فرد دروغگو است؟
اگر سند کافی برای اثبات حقیقت ماجرای تجربهگر وجود نداشت، آن را کنار میگذاشتیم
واژه دروغ را هیچوقت به هیچ کس اطلاق نمیکنم چرا که نگاه من پژوهشی است و نگاه احساسی و اتلاقی ندارم بلکه من به دنبال اثبات هستم و به کسی برچسب نمیزنم.
مثلاً اگر شما به من بگویید که در خیابانهای تهران یک فیل دیدم، چون این اتفاق رایج نیز و از شواهد برمیآید که احتمال رخ دادن چنین اتفاقی وجود ندارد اصلاً به خودم اجازه نمیدهم که شما را دروغگو خطاب کنم اما از شما فیلم و عکس و شاهد میخواهم و اگر شما هیچ سندی نداشته باشید باز هم شما را دروغگو نمیدانم و اینگونه برداشت میکنم که من سند کافی به دست نیاوردهام.
در فصل اول ما با بیش از 100 فرد که تجربیات مشابه داشتند برخورد داشتیم ولی تنها 30 نفر از آنها به برنامه آمدند. پس منهای 30 نفری که در برنامه حاضر شدند، دیگر افراد سندی نداشتند.
در مرحله اول تحقیق فقط از سوی خودم انجام میشود و به هر نفر که مراجعه میشود اینگونه نیست که فقط با صحبت به نتیجه برسیم. من از هر جمله باید مراجعاتی داشته باشم. به عنوان مثال ایمان عبدالمالکی به نشانههایی در افراد اشاره میکرد که من باید به سراغ آنها میرفتم و اسنادم را به دست میآوردم و اینها در کنار کارشناس مذهبی و پزشکی مجموعه تحقیقات ما برای رسیدن به حقیقت را تشکیل میدادند.
دلیل اینکه به سراغ تحقیق و پژوهش درباره این موضوع خاص رفتید، علاقه شخصی بود؟
اگر رابطهها خدایی شود، همه مهربان میشویم
وقتی از سنین نوجوانی عبور میکردم و به دوران جوانی میرسیدم، متوجه شدم که دوستان دوران کودکی من در حال عوض شدن هستند و من از این اتفاق ناراحت میشدم. من امروز هم فردی 7 یا 8 ساله هستم و نمیتوانم قبول کنم که آن دوست من که همبازی دوران کودکیام بود قصد دارد برای خرید یک ماشین دوست دیگری را فریب دهد. من از این اتفاق شوکهام و من برای اینکه بخواهم به آدمها بگویم که به هم رحم کنند و همدیگر را دوست داشته باشند باید بگویم تا زمانی که شما به فکر خودتان هستید و مدام به این فکر میکنید که خودم از زندگی لذت ببرم و دیگران اهمیتی ندارند چنین معضلاتی به وجود میآید اما وقتی همه اینها به یک نقطه متحد وصل شوند و به نظر من اگر همه با یک نفر رفاقت کنند که نه نیازی به آنها دارد، نه با آنها دعوا میکند و نه قصد فریب آنها را دارد و فقط عشق و علاقه در او موج میزند که من برای این نقطه اشتراک خدا را میشناسم و بر این عقیدهام که اگر همه او را دوست داشته باشیم، خدا در بین ما جاری میشود و روابط هم خدایی میشوند و دیگر خودخواهی کنار میرود.
من فهمیدم اگر رابطهها خدایی شود، همه مهربان میشویم و این کشفی بود که من به آن رسیده بودم و بعد به سراغ راهکار رفتم. اواسط دوران دانشگاه بود، من به این فکر کردم که این اشکال از کجاست که ما خدا را نمیتوانیم با قدرت باور کنیم. من این اشکال را در آموزش و پروش دیدم چون مغز من را که ریاضی یا مهندسی خواندهام فقط با ملموسات آشنا میکنند در حالیکه در کنار این آموزشها دیگر مسائل هم اهمیت دارند.
هیچ جا به ما نگفتهاند که غیرملموسات و غیرمحسوسات وجود دارند و فقط از جبر و هندسه و... میگویند که همه چیز از محسوسات است و محسوسات یعنی مادیات و در آنچه که آموزش داده میشود به این معنی است که غیرمادیات به معنای ناموجودات است. من به عنوان یک نفر که مهندسی میخواند به این نتیجه رسیدم که چرا فقط در این مدت تحصیل فقط از محسوسات صحبت شده و اگر من بخواهم خدا را بشناسم چه آموزشی به من داده شده است؟
ما در رود خروشان مادیگری و تجربهگرایی افتادهایم و هر از گاهی مثل ماه محرم درگیر معنویات میشویم. من در این وضعیت به این فکر میکردم که با هشت و نیم میلیارد دوستانم در جهان که طی دو قرن اخیر کاملاً مادی بار آمدهایم چگونه میتوانیم به شناخت خدا برسیم.
من راهی پیدا نکردم اما در دورترین نقطه جهان نسبت به ما یعنی آمریکا، کسی که دکترای آکادمیک دانشگاهی علوم تجربی را در سه شاخه روانشناسی، زبانشناسی و پزشکی دارد. پروفسور مودی تأکید دارد که با روشهای تحقیقات تجربی به این نتیجه رسیده است و یکی از روشهای تحقیقات تجربی به این شکل است که گزارههای مشابه مختلف را از افراد مختلف درباره یک پدیده واحد به دست میآوریم؛ فردی از کویر لوت میگوید من چنین تجربهای دارم، افرادی از نقاط دیگر کشور هم چنین تجربهای را کسب کردهاند و وقتی چنین تجربه مشترکی بین افرادی بیربط به من به دست آمده به این معنی است که چنین موجودی وجود دارد چرا که نمیتوان همه را متوهم دانست.
من از همین روش استفاده کردم تا اینگونه عالم غیب را کشف کنم و به اعتقاد من اگر همه با آن رفیق شویم دیگر تلخیهایی که خودمان رقم میزنیم، رخ نمیدهد. متأسفانه ما با روشهای تجربی انس گرفتهایم که البته خوبیهای بسیاری دارد ولی نباید این اتفاق نباید ما را کاملاً مادی کند. در این وضعیت باید بدانیم روشهایی هست و در واقع پنجرهای هست که میتواند نگاه ما را به عالم غیب باز کند و یکی از همین روشها این است که اگر گزارشگران متعدد یک پدیده واحد را تأیید کنند، آن پدیده وجود دارد، پس به اعتبار گزارشهای متعدد میتوان گفت که آن دنیا وجود دارد و وقتی فهمیدیم که وجود دارد باید با آن رفیق شویم، رفاقت که شکل بگیرد به سراغ حل مسائلی چون حقالناس میرویم.
در نظرسنجیهای دیگر 15 هزار نفر در فضای مجازی با خوداظهاری به این گزینه رأی دادهاند که با دیدن این برنامه از خودکشی منصرف شدهایم.
چرا شبکه چهار را برای برنامه «زندگی پس از زندگی» انتخاب کردید؟
قرار بود «زندگی پس از زندگی» از شبکه قرآن پخش شود
ساخت این برنامه با هزینه شخصی آغاز شد و همسرم بخشی از ارثیه پدری خودشان را برای ساخت این برنامه هزینه کردند. پیدا کردن آدمها، تحقیق و پژوهش و ضبط برنامه بیش از 4 سال طول کشید، وقتی که بیش از 95 درصد از برنامه ضبط شده بود با بعضی از شبکهها وارد مذاکره شدیم، مدیر گروه معارف شبکه یک به ما گفتند که یک قسمت از برنامه را ضبط کنیم و بعد بسیار علاقهمند بودند و حتی ایدهها و نظراتی هم داشتند.
با شبکه افق، شبکه قرآن هم مذاکراتی داشتیم که حتی شبکه قرآن با ما به تصویب هم رسید اما در شبکه قرآن هر چند که به لحاظ محتوایی مشکلی وجود نداشت، به لحاظ فنی شیوه تولید به شکلی بود که با روند تولید ما تطبیق نداشت تا اینکه در شبکه چهار دوست عزیزم آقای نوروزی به تازگی مدیر گروه ادب و هنر شده بودند که با من تماس گرفتند و جویای کاری که سالها انجام میدادم، شدند و من شرایطم را گفتم و در نهایت به نتیجه رسیدیم.
با وجود اینکه کار در شبکه قرآن به تصویب هم رسیده بود به چند دلیل که برخی از آنها را مطرح میکنم شبکه چهار را انتخاب کردم. یکی از این دلایل علمی بودن شبکه چهار بود چرا که حرف ما کاملاً علمی است و مخاطب در چنین شبکهای میتواند متوجه شود که ما به دنبال چه چیزی در این برنامه هستیم. ما به اثبات فکر میکردیم و به دنبال احساس نبودیم.
دلیل دیگر این بود، آقای نوروزی دوست عزیزم که پیشنهاد ساخت و پخش این برنامه در شبکه چهار را به من داده بود فردی مورد اعتماد و با دانش است و مهمترین دلیلم برای انتخاب شبکه چهار این بود که اگر من میخواستم این برنامه را به شبکه یک ببرم مشخص بود که مخاطب زیادی خواهد داشت چرا که از ظرفیت محتوا باخبر بودم و میدانستم در فرم هم میشد این مفهوم را اجرا کرد. پس از ساخت فصل اول روابطعمومی شبکه چهار من را فراخواندند و گفتند که این برنامه پربینندهترین برنامه شبکه چهار از زمان تأسیس تا امروز شده است.
انتخاب شبکه چهار ریسک بزرگی بود، این شبکه رسالتش نخبگانی است و اقلیت علمی جامعه را تغذیه میکند و هیچوقت به دنبال مخاطب کثیر نبوده است و بودجهاش هم به همین شکل تنظیم شده است.
من استخاره کردم و به همسرم که صاحب سرمایه هم بود گفتم که انتخاب شبکه چهار مناسبتر است. همان زمان برای همسرم مثالی زدم که اینجا مطرح میکنم. شما یک مغازه را در انتهای راهروی یک پاساژ تصور کنید و مغازهای که در ابتدای پاساژ است و حتی رهگذرها هم میتوانند ویترین آن را ببینند. این مغازه هم فرصت جذب مشتری بالایی دارد و هم اجارهاش بیشتر است اما مغازه انتهای پاساژ اگر بتواند نظر مشتریها را جلب کند و داخلش با حضور مشتریها شلوغ شود توجه همه جلب میشود که در این مغازه چه اتفاقی افتاده است. شبکه چهار هم برای من چنین ویژگی داشت که اگر من در شبکه چهار میتوانستم نظر مخاطبان را جلب کنم ارزش کارم بسیار بیشتر بود. قصد من این بود که همه متوجه شوند، برنامه برای پخش شدن در زمان و شبکه مناسب دیده نشده و بیش از هر چیز محتوای این برنامه است که توانسته نظر مخاطبان را به خود جلب کند.
من اطمینان داشتم که میزان مخاطبان این مجموعه بالا خواهد بود و بر این عقیده بودم که تفاوت میزان مخاطبان شبکه چهار پس از پخش «زندگی پس از زندگی» ارزش این برنامه را مشخص میکند.
در یکی از برنامهها که خیلی در فضای مجازی وایرال شد، وقتی مهمان برنامه از تجربه دیدار با امام حسین (ع) میگوید شما نمیتوانید خود را کنترل کنید و از استودیو خارج میشوید. درباره این تجربه بگویید و دلیل این اتفاق چه بود؟
اگر از استودیو خارج نمیشدم، نمیتوانستم خودم را کنترل کنم
بار اول که این تجربه را شنیدم منقلب شدم و هر بار که میشنیدم منقلب میشدم و حتی هر بار که به این تجربه فکر میکردم چنین حسی داشتم. به همکاران میگفتم که به شدت نگران آن شب هستم که کنترل اجرا در این قسمت از برنامه کار بسیار سختی است.
از آنجا که این تجربه هر بار من را منقلب میکرد، با خود گفتم اگر دوباره چنین حسی به من دست دهد هیچ راهی جز ترک کردن صحنه نخواهم داشت چرا که اطمینان داشتم شدت گریه اجازه نمیدهد که روی صندلی بنشینم. مخاطب قطعاً تصور میکند واکنش من یک اتفاق ناخواسته بود اما من از قبل به این عملکرد فکر کرده بودم؛ البته من در این فکر بودم که خودم را کنترل کنم اما دیدم که دوباره این امکان برایم وجود ندارد و تصمیم گرفتم صحنه را همانطور که دیدید، ترک کنم.
من به ساختارشکنی اعتقاد دارم، اگر کاری نو نباشد به هیچوجه انجام نمیدهم و در اجرا هم من مواردی را برای نوآوری داشتم.
شما در اجرا با مهمانان که تجربههای خاصی داشتند همراه میشدید و حتی برخی مواقع از مهمان جلوتر بودید و او شما را تأیید میکرد. این شکل اجرا باعث شد برخی بر این عقیده باشند که شما هم چنین تجربهای داشتهاید. آیا این شناخت از تحقیقات شما میآید یا خودتان هم چنین تجربهای داشتهاید؟
تسلط من به موضوعات مطرح شده ناشی از مطالعه، مصاحبه و تأمل زیاد است
من همیشه در اجرا این برنامه سعی میکنم چند مسئله را رعایت کنم. با وجود اینکه من بارها تجربهای که بیان میشود را شنیدهام، خود را در جای مخاطب قرار میدهم و سوالی را میپرسم که ممکن است در ذهن مخاطب شکل گرفته باشد.
مثلاً مهمان برنامه که از دیدار با شخصی دیگر صحبت میکند، من از او میپرسم که آن فرد چه ویژگیهایی داشت. این تجاهلی که در لحظه اجرا دارم فنی است و در واقع من خود را جای مخاطب قرار دادهام.
اینکه من برخی مواقع از تجربهگر بیشتر به اتفاقی که رخ داده تسلط داشتم ناشی از مطالعه زیاد، مصاحبه زیاد و تأمل است. در برخی مواقع تجربهگر نمیداند که چه زمانی از بدنش خارج شده است. مثلاً فردی گفت که به شیشه اتوبوس برخورد کرده، اتوبوس با یک تریلی تصادف داشته و من وقتی از شیشه به بیرون پرتاب شدم چند متر جلوتر روی جاده بدن من متوقف شد.
ایشان فکر میکرد وقتی بدنش کنار جاده متوقف شده روح از بدنش خارج شده است، من به او ثابت کردم که وقتی به شیشه برخورد کردی و هنوز در هوا بودی از بدنت خارج شدهای. من با استدلال این موضوع را به اثبات رساندهام و استدلال من از تجربه و مطالعهام در موارد مختلف میآید که به این موضوع شناخت پیدا کردهام.
تجربهای مشابه آنچه که مهمانان برنامه «زندگی پس از زندگی» مطرح میکنند، داشتید یا خیر؟
تجربه جدا شدن از بدن نداشتهام
خیر، من در این زمینه بیتجربهام ولی به شما اطمینان میدهم اگر هر کس با چند هزار تجربه شبانهروز زندگی کنید و با دقت در آنها تأمل کنید میتوانید به سطحی برسید که از فرد تجربهگر جلوتر میروید و میدانید او چه دیده است و دیگر نیازی نیست که حتماً همان تجربیات را کسب کرده باشید.
افراد از اینکه تجربهگرها چه چیزهایی دیدهاند تعجب میکنند اما شگفتی و تعجب من در این است که چرا ما نمیتوانیم آنها را ببینیم و یا در واقع تجربه آنها را داشته باشیم. در واقع من از این متعجبم که چرا ما اینقدر غیر عادی هستیم و این عینک غیر عادی چرا بر تن من است.
برخی بر این عقیدهاند که آنچه تجربهگرها در برنامه شما مطرح میکنند، از منظر علم اینگونه توجیهپذیر است که این تجربیات در واقع توهم افراد است. نظر شما درباره این گزاره چیست؟
همه نقدها مفید هستند، حتی آنها که با خصومت نقد میکنند
من نقدها و حرفها را دستهبندی میکنم و به همه هم گفتهام که بعد از ماه رمضان به نقدها پاسخ خواهم داد. من به افراد کاری ندارم و برای من محتوای نظرات اهمیت دارد.
من انتقادات را دستهبندی میکنم و معتقدم منتقد من معلم من است. منتقد دلسوز نقدش وارد است و ما باید هزینه کنیم، از او خواهش کنیم تا ما را مورد انتقاد قرار دهد.
منتقد دلسوزی هم وجود دارد که نقد او وارد نیست چرا که نظرش اشتباه است. این انتقاد هم کاملاً ارزشمند است چرا که من از طریق او متوجه میشوم هزاران نفر مثل او فکر میکنند و این باعث میشود من پاسخی از طریق او به همه آن هزاران نفر بدهم. من بعد از برنامههایم به صورت زنده در فضای مجازی با مخاطبان صحبت میکردم، این برنامههای زنده هیچ ارتباطی با سازمان صداوسیما ندارد.
سومین دسته منتقدی است که دلسوز و دوستدار شما نیست ولی خصومت و دشمنی هم ندارد. این دسته از منتقدان ممکن است انتقادی درست داشته باشند و یا انتقادی داشته باشند که وارد نیست. من قطعاً از انتقادات درست این افراد هم استقبال و استفاده میکنم و حتی اگر اشتباه بگوید هم مثل دسته دوم میتوانم متوجه اشکالی شوم که ممکن است در ذهن هزاران نفر باشد.
چهارمین دسته منتقدان هم افرادی هستند که خصومت دارند. این افراد اتفاقاً بهتر از دسته اول با محتوای برنامه موافق هستند و اثرگذاری آن را میدانند و اتفاقاً به دلیل همین دانش است که با من مقابله میکند چرا که منافع، سود و نفع او در جایی است که برنامه شما با آن منافع در تضاد است. این منتقد میتواند طرفدار مادیگرایی باشد و جامعه مادیگرایی فقط به دنبال سرمایه بیشتر است و وقتی با این نگرش مواجه میشود که من میگویم برای این طرف اینقدر دغدغه نداشته باشد چرا که سمت دیگری وجود دارد که ارزشمندتر است، سرمایهدار به این نگرش حمله میکند. حتی این دسته از منتقد هم معلم من است.
وقتی یک جریان در تلاش است تا بگوید که این اتفاقات توهمی بیش نیست. آنها در تلاش هستند تا محتوای شما را رد کنند، میگویند در مغز بخشی وجود دارد به نام هیپوکمپوس و وقتی که اکسیژن در مغز کاهش پیدا میکند فرد دچار توهم میشود.
سه دسته اول محترم و مفید هستند و دسته چهارم مفید است. من بدون توجه به اسامی و افراد انتقادها را دنبال میکنم و به آنها توجه دارم.
گفتوگو غذای روح من است و من حتی در نیشابور سخنرانی ده و نیم ساعته داشتم. من اهل گفتوگو هستم و آن آدم ساکت که در برنامه میبینید مربوط به همان محتوا و برنامه است وگرنه من به شخصه فردی اهل گفتوگو هستم.
چرا پخش زنده را برای برنامه «زندگی پس از زندگی» انتخاب نکردید؟
امکان پخش زنده برای این برنامه وجود نداشت
ما در تجربه ساخت فصلهای قبل «زندگی پس از زندگی» که فصل اول هر قسمت 50 دقیقه و در فصل دوم و سوم هر قسمت 90 دقیقه روی آنتن رفت، به هیچوجه حاصل 50 یا 90 دقیقه صحبت نیست بلکه ما در اکثر مواقع بیش از 3 ساعت گفتوگو داشتیم و حتی تجربه 7 تا 11 ساعت گفتوگو هم داشتیم. یکی از اصلیترین دلایل پخش غیر زنده برنامه همین مسئله است.
بخشی از روش و شیوه اجرای من کنترل روحیه مهمان است. من از سال 1385 زبان بدن را تدریس میکنم و معتقدم مجری برای اجرای برنامه باید پیکرتراشی کند به این معنا که با توجه به موضوع و محتوای برنامه اجرای خود را تغییر دهد و هماهنگ کند. من اگر مجری یک برنامه ورزشی باشم شما شگفتزده خواهید شد چرا که سبک اجرای من مختص همان برنامه خواهد بود.
من در سن 18 سالگی برای اجرای یک تئاتر کمدی بازیگر منتخب خراسانات شدم. من در این برنامه باید اجرایم را به سمتی ببرم و در سبک و سیاقی قرار دهم که برای مهمانم آرامشبخش باشد چرا که ما در برنامه حتی تجربه بیهوشی مهمان را داشتیم؛ مهمانی که صحنه جهنم را به ذهن آورده و از ترس آن بیهوش میشود. فیلمهای پشتصحنه این برنامه هم موجود است و ما میخواستیم این ویدیوها را پخش کنیم اما افراد رضایت نداشتند.
موردی وجود داشت که یک مرد آنقدر گریه کرد که مجبور شدیم لباسش را از تن در آورده و با زیرپوش در هوای آزاد او را قرار دادیم تا حالش بهتر شود و دوباره گریم شده و جلوی دوربین بیاید. این برنامه با این شرایط اصلاً فضای زنده ندارد.
انتهای پیام //