به گزارش خبرگزاری برنا، لیلا اسدی طی دلنوشتهای پیرامون رور هفتم محرم نوشت:
در چنین روزی منحوسترین رویداد و تدبیر جنگی را عهدشکنان علیه حسین فاطمه (ع) برگزیدند.
آنها از امروز فرات را پاسبان بودند تا حسین (ع) و همراهانش از آب آن ننوشند.
آب فرات در همان آن به خروش آمد و گفت: السلام علی خامس اصحاب اهل الکساء
ای بیشرمان، حرمت و هستی من از این اصحاب است.
آب فرات در هراس از موج بلا و گردابی سخت ترسناک، در مجاورت منزل معشوق خود، نمیتوانست در آسایش باشد مادامی که در محاصره جنود ابلیس قرار گرفته بود
لحظه به لحظه آب فرات سراسیمه و مضطرب کاروان حسین (ع) میشد. یک آن عباس (ع) را که دید، دوست داشت به تمامی در مشک او جاری میشد تا خود را به طفلان حسین (ع) برساند اما او از همه بیشتر نگران طفل شش ماههِ معشوقش بود اما چه میتوانست بکند.
روز دهم در آن لحظات آخر طفل شش ماهه از خیمه بیرون آمد. آب فرات آنقدر چشم انتظار این لحظه بود که شاید یک نفر از آن سپاه باطل رحمی به دلش بیاید تا علی اصغر (ع) سوسن زیبای حسین (ع) را سیراب کند.
علیاصغر (ع) که خود پیر راه است و در شش ماهگی از مرشدش حسین (ع) مشق میگیرد، آوازی در آن میانه سر داد و پدر را ندا داد که اگر وصالم با محبوب بر این است که قنداقه من به خونم رنگین شود، رقصی چنین میانهء میدانم آرزوست.
مرشد آن شش ماهه که تلظی مریدش را میدید، اشکش جاری شد و گفت این آواز و رقص تو در این میدان پسرم فلک را هم به رقص در میآورد.
چیزی نگذشت که تیری با سه سر از سپاه ابلیس حنجره آن طفل شش ماهه حسین (ع) را درید. ولیّ خدا حسین (ع) آسیمهسر، سر علیاصغر (ع) را گرفته بود و آهی کشید و گفت پسرم
این حجم تیر کل تنت را گرفته است
مانند مادرم همهی پیکرت شکست
خون گلوی تو به روی صورت من است
از بس که بی هوا قدح کوثرت شکست
حسین (ع) در آن مهلکه سرگردان این قساوت بود.
آسمان به زمین آمد و از تحیر حسین (ع) معشوق العرفا ندا داد:
رهایش کن حسین ...... رهایش کن حسین .....
و فرات در میان آن خوشگمانیها گم بود که صدای تکبیر جنود ابلیس را شنید و فرات که به ته آن قصه رسیده بود گفت:
آخر شش ماهه زدن این همه تکبیر ندارد
انتهای پیام/