روز هشتم محرم/ پیکر پر پر شده را می‌توان در آغوش گرفت؟

|
۱۴۰۱/۰۵/۱۵
|
۱۲:۲۳:۰۱
| کد خبر: ۱۳۶۰۶۹۷
روز هشتم محرم/ پیکر پر پر شده را می‌توان در آغوش گرفت؟

به گزارش خبرگزاری برنا، لیلا اسدی طی دلنوشته‌ای پیرامون روز هشتم محرم نوشت:

روز هشتم که تشنگی و عطش  بر سپاه حسین (ع) غالب شد، امام‌ ملاقاتی با عمربن سعد داشت اما چشم و گوش و قلب عمر جملگی در خدمت دنیا بود و طبیعی بود که چیزی جز دنیا را نبیند!

با آنکه امام زمانش مقابل او در گفت‌وگو بود او را نمی دید! نمی‌شنید!

پس از آن امام دستور داد یاران چاهی حفر کنند.

خبر به عمر بن سعد رسید و این ماجرا توسط افراد او به ابن زیاد رسانده شد.

عبیدالله در نامه‌ای به عمر بن سعد نوشت شنیده‌ام یاران حسین علیه السلام چاه حفر می‌کنند و آب می‌نوشند. از کار آن‌ها جلوگیری کن و بر آن‌ها سخت بگیر تا از تشنگی کشته شوند.

و اینگونه شد که امام دستور داد شبانه برادرش به فرات رود و برای اهل حرم آب بیاورد و از آن به بعد عباس (ع) سقای کربلا لقب گرفت.

روز هشتم محرم ۶۱ هجری بر یاران حسین (ع) چنین گذشت .....

امام حسین (ع) سه پسر داشت و از شدت علاقه به پدر نامه همه را علی گذاشت اما از بین آن‌ گلستان یکی بیش از همه از رفتار و صورت شبیه حضرت رسول (ص) بود که از بنی هاشم اولین نفری بود که به کارزار رفت.

سراسر واقعه عاشورا از قومی که مقابل حسین (ع) بودند و به جد او ایمان آورده بودند، سبب حیرت است که شبیه‌ترین فرد به رسول الله (ص) را می‌بینند و می‌دانند چه نسبتی با او دارد اما این حجم از  عداوت حیرت‌انگیز است.

عموم سپاه مقابل حسین (ع) دروغ می‌گفتند که به جدش ایمان دارند. چگونه ایمانی داشتند که به وصیت او عامل نبودند و درست مقابل آن بودند.

علی‌اکبر که این نافرمانی را با تمام بند بند وجودش درک می‌کرد بهر یاری پدر به میدان شد.

عجیب است نمازگزاران بی ولایت پس از اینکه رشادت‌های  او را دیدند با تعداد انبوهی بر او تاختند و بند بند پیکر او را از هم جدا کردند در حالی  که مثله کردن در اسلام حرام است.

آنان چگونه اسلامی را آموخته بودند که در صحرای کربلا هر تکه از بدن علی‌اکبر متلاشی و در آن خاک پراکنده بود.

حضرت زینب (س) که از پی آن اتفاق پریشان بود، به سمت محل شهادت پسر برادر رفت. خواست او را در بغل بگیرد اما مگر پیکر پر پر شده را می‌توان در آغوش گرفت؟

امام حسین (ع) دستی بر شانه زینب (س) زد در حالی که اشکش جاری بود، رو به آسمان کرد و به خداوند چنین گفتند  تمامی برگ‌های گلی که در این بیابان پر پر کردند، همه نثار حضرت دوست 

و حافظ چه زیبا گفت:

مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ

چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد

انتهای پیام/

نظر شما