به گزارش گروه روی خط خبر برنا؛ بخشی از گفتوگوی بابک اسکندری طراحگریم و چهرهپرداز فیلمهایی چون: «خشم و هیاهو»، «قاتل و وحشی»، «پیرپسر» و سریال «آکتور» را از سر میگذرانید:
ابتدا بگویید چه شد که کار چهرهپردازی را انتخاب کردید؟ از کودکی بزرگترین سرگرمی و بازی من دقت کردن به آدمها بود، بعدها که کمی بزرگتر شدم هرکدام از آدمها را شبیه به چیزی میدیدم. این مسئله کمی گذشت تا اینکه به سن ۱۶سالگی و کلاس اول دبیرستان رسیدم، آن زمان آنچه را که میدیدم میکشیدم. به یاد دارم معلم زیستشناسیمان آقای «فیضبخش» را نقاشی کردم. او اصالتا رشتی بود، با ۲متر قد، شانههایی پهن و سری شبیه به زیتون. من آنچه که دیدم را کشیدم. این نقاشی در کلاس دست به دست شد، کاغذ چرخید و زیر پای استاد فیزیکمان آقای «پایدار» افتاد. او با دیدن این نقاشی خندید و کاریکاتور را به دفتر معلمان برد. با وجود اینکه دیگران هم از این کاریکاتور خوششان آمده بود اما با خانهی ما تماس گرفتند و موضوع را با پدرم در میان گذاشتند.
-آقای اسکندری چه گفتند؟ پدرم چنان جذبهای داشت که از کتک زدن هم بالاتر بود. آن شب هیچ نگفت، صبح من را سوار ماشین کرد و از کنار مدرسه گذشت. ترس من مدام بیشتر و بیشتر میشد. تا اینکه به ساختمانی رسیدیم و گفت: حالا پیاده شو. وارد ساختمان شدیم، من را به اتاق یک آقایی برد، بعد از سلام و احوالپرسی آن مرد از من پرسید چه کار کردی؟ داستان را برایش تعریف کردم. گفت: سرت را بالا بیاور، من هم مثل تو کاریکاتور میکشم، همانچیزی که کشیدی را دوباره بکش. من هم کشیدم، بعد پدرم را صدا کرد و گفت: «عَبد» بیا، از این دکتر و مهندس در نمیآید. بعدا فهمیدم که آن مرد، «احمد عربانی» کاریکاتوریست و آنجا مجلهی «گل آقا» بود. خلاصه همین شد که من وارد هنرستان شدم و جهانم به کلی تغییر کرد.
-گریمهای «آکتور» همانطور که میخواستید از آب در آمد؟ مجسمهای که من برای پیری «نوید محمدزاده» طراحی کردم تفاوتهای زیادی با چیزی که در «آکتور» میبینید دارد. من اگر بخواهم یک پیرمرد بسازم تا پیشانی برایش مو نمیگذارم. باید گریم را جوری تلطیف کنم که هارمونی چشم بیننده را خراب نکند. یعنی میخواهم بگویم در بخش مخصوصِ پیرمردها دست من بسته بود.
منبع: سینما سینما
انتهای پیام/