به گزارش برنا؛ شبکه موسوم به «منوتو» در شیب زوال خویش، ترجیح داد شحنه ساواک را نیز از موهبت تطهیر بینصیب نگذارد! و طی پنج شب، به پخش یک رپرتاژآگهی برای پرویز ثابتی مبادرت کرد.
نگارنده نیز از شب نخست و طی یادداشتهایی کوتاه، به نمایاندن دروغها یا روایت ناموزون و کاریکاتوریک وی از وقایع پرداخت. با این همه هر چه این تئاتر پیش رفت، بیمایگی ادعاهای «مقام امنیتی» نیز بیشتر آشکار گشت تا جایی که صدای اعتراض بسا عناصر خارجنشین و ضدانقلاب نیز درآمد!
این قلم نیز در نهایت، چهار یادداشت انتقادی در این باره را کافی انگاشت و در بخش پنجم، به نتیجهگیری پرداخت. آنچه در پی میآید، متن این پنج یادداشت است که برای ثبت در تاریخ منتشر میشود. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
مغز متفکر ساواک، چرا نتوانست از نفرت عمومی به شاه بکاهد؟
معرکهگیران قدیم، هرگاه که در جعبه خویش مار نداشتند، دستکم سعی میکردند برای ماندن در چشم خلقالله و ستاندن سکهای از آنان، از صندوق عقرب خشکیده، دندان سگ، مهره الاغ، تک خفاش، دست میمون و... الخ درآورند! حالا حکایت شبکه روبهزوال و بهائی- سلطنتطلب منو توست که پس از سالها توسل به مردهریگ پهلویسم و خوردن کفگیر به ته دیگ، به بزکدوزک جلاد و شحنه ساواک رفته و سعی دارد وی را - که در پس خویش درهپاک باقی نگذاشته و به همین دلیل از سال ۵۷ تا ۹۲ به سوراخی در ناکجاآباد خزیده بود- به عنوان نابغه دوران به مخاطب بیندازد!
گو کسی نیست که از این «تلهویزیون» بپرسد: این متفکر عدیمالمثال با همه هوش و درک همهجانبه، از چه روی نتوانست با صدور دستور دهها هزار دستگیری، زندان، شکنجه، تبعید، تعطیل مراکز دینی و علمی و سانسور هزاران کتاب و نشریه، ذرهای از نفرت عمومی نسبت به شاه بکاهد؟ و اساساً در نگاه کلان، اگر قراق و خاندانش در این مرزو بوم زمینه داشتند، به اذعان یکی از عمال همان شبکه، مردم و جریانات سیاسی دوباره به سال ۵۷ بازنمیگشتند و یکصدا به دستانداختن «شازده مهربان» نمیشدند.
حالا پس از یک دوره اختفا، این فرتوت به پایان خط رسیده را - که پس از عمری گزارشگری، هنوز بلد نیست در برابر دوربین چطور بنشیند و خویش را جمع و جور کند- آوردهاند که با کلمات جویده و عبارت بعضاً نامفهوم و عمری در ذهن و زبان چرخیده و کلیشه شده، فضایل و مناقب ناشنیده ساواک را بازگوید! کار بر او دشوار است، چه اینکه باید حین بیان، بسا دانستههای خویش را سانسور کند و فقط آنها را بگوید که امروز برای سرهم دادن رپرتاژآگهی مفید مینماید!
او پیشتر هم گفته بود که خاطرات واقعی خویش از رذالت و فساد پهلوی را نخواهد گفت، چه ممکن است که جمهوری اسلامی از آنها سوءاستفاده کند! لذا برای پرکردن یک سریال پنج قسمتی- که بناست کشدادنش مخاطب را مقهور کند! - دروغ میگوید، وقایع را کاریکاتوری میکند و گاه برای فریب مخاطب و تا جایی که به رویکرد اصلی این رپرتاژ لطمه نزند، از معایب شاه و اطرافیانش چیزی وسط میاندازد! با این همه هدف از این معرکه، آن است که همه میدانیم: درآوردن ادای آدمهای جمعوجور و شستهرفته کردن سازمانی که پیشنسل انقلاب، منفورترین قلمداد میشد. او را تا پایان این تئاتر مشایعت خواهیم کرد و کمگوییها و زیادهگوییهایش را در آیینه تاریخ خواهیم دید. پس از پایان، اما وی را به وادی تمامشدگان خواهیم سپرد، چه او و آنان که وی را به این نمایش آوردهاند نیز قاعدتاً اینگونه میاندیشند! تا آخر با ما باشید.
وقتی «مقام امنیتی» از دروغ میآویزد!
پرویز ثابتی در دو برنامه نخست، هیچ نکته جدید و دندانگیری را وسط نینداخت! هیچ به معنای نفی نکاتی است که رازی بر اهل تاریخ بگشاید یا افقی نو بنمایاند. ماجرا در حدود دروغها و لافهایی بود که در اوایل دهه ۹۰ به عرفان قانعیفرد املا کرد! صرفنظر از این همه، او بس خیرهسرانه و با اطمینانبهنفس دروغ میگوید، بیاعتنا به انبوه اسناد و شواهد. مثلاً:
یک، میگوید که بیدین و «آگنوستیک» بوده و تقیه در اسلام را مجوز دروغگویی و مذموم میداند! حال آنکه هم او در فرم استخدام خویش در ساواک، پنهانکاری و دین و مذهب خود و خانوادهاش را اسلام و تشیع معرفی کرده است!
دو، میگوید: من در اداره سیاسی، درباره فسادها و مشکلات نهادها گزارش و تحلیل تهیه میکردم، در حالی که دروغ میگوید! به شهادت پروندهاش، او نخست مخبر ساواک در دانشگاه و سپس آموزش و پرورش بود و نهایتاً وارد این نهاد شد. مدتی به شکل آموزشی و روزمزد کار میکرد و سپس به شکل رسمی در اداره یکم عملیات (یکی از بخشهای اداره سوم)، کار خبرچینی، شنود و مراقبت از مخالفان شاه را انجام میداد و اصولاً دخالتش در پرونده تیمور بختیار در سالیان بعد نیز از همین بابت صورت گرفت.
سه، میگوید: ماجرای ثروتاندوزی تیمور بختیار، به گاه مغضوب شدن وی آشکار و پیگیری شد! این در حالی است که تیمور از همان آغاز چاکری برای شاه در پی کودتا، تلکه تسمهکردن بازاریان و هواداران مصدق را وجهه همت خود کرد و رفته رفته ثروتی عظیم بههمزد! ازچهروی در دورهای که بختیار، کشتار و شکنجه و تبعید مخالفان ذاتملوکانه را در دستور کار داشت و «قصاب تهران» لقب گرفت، کسی او را در قامت مفسد اقتصادی ندید؟
چهار، میگوید: شاه پس از رحلت آیتالله بروجردی به آیات ثلاث قم (یعنی آقایان: گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی نجفی) تلگراف تسلیت زده، در حالی که از فرط تکرار، حتی مردم کوی و برزن نیز میدانند که پهلوی دوم در آن دوره برای خروج مرجعیت از ایران، به آیتالله سیدمحسن حکیم تلگراف زد.
پنج، میگوید: امام خمینی به لحاظ جایگاه علمی و حوزوی در حد آیات ثلاث فوق آمده نبود، در حالی که از یادش رفته که در فردای رحلت آقای بروجردی و بیخ گوش ساواک، روزنامه کیهان و بسا جراید دیگر کشور، آیتالله حاجآقاروحالله خمینی را در رأس مراجع جایزالتقلید معرفی کردند، ضمن اینکه از ثابتی انتظار نیست که بفهمد، مراجع ثلاث لقب آقایان: حجت، صدر و خوانساری بود و نه آقایان: گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی!
شش، میگوید: نهضتآزادی برای امام خمینی مرجعیت ایجاد کرد، در حالی که اساساً اغلب بنیانگذاران این تشکل از قبیل مهندس بازرگان و دکتر سحابی، مقلد آقای شریعتمداری و از مراودان او بودند و در این میان اگر آیتالله طالقانی نیز به امام ارجاع میداد، در پی دهها شخصیت علمی چنین میکرد که پیشتر ایشان را به عنوان مرجع معرفی کرده بودند.
هفت، میگوید: آیتاللهطالقانی به حسن پاکروان قول داده بود که در ازای آزادی در روزهای پرالتهاب محرم ۴۲ سخنرانی نخواهد کرد. این دروغ در حالی گفته میشود که اولاً: در پرونده آیتالله در ساواک اثری از این دیدار و تعهد مربوط نیست، در حالی که باید برخلاف این باشد. ثانیاً: آنان به دلیل فقد مدارک او را آزاد کردند که برای محاکمه و محکومیت بعدیاش دستی پر داشته باشند و از قضا آن مرحوم نیز متوجه این ترفند شده بود. ثالثاً: زندگی طالقانی نشان میدهد وی اهل سپردن تعهد برای محرومیت خویش از حقوق انسانی و اسلامیاش نبود و اگر چنین سازشهایی در قاموس او جای داشت، دامنه مبارزاتش این همه گسترده نمیشد...
حال این پرسش مطرح است: کسی که در باب موضوعات نهچندان پنهان از عموم، به سادگی دهان به دروغ میگشاید، در موضوعات مسکوت و سری تا چه حد رطب و یابس به هم خواهد بافت؟
این همانی اسلام و چپ، حربه زنگزده ثابتی و مخدومش
«مقام امنیتی» در بخش سوم و تا حدودی بخش دوم، سعی دارد فوبیای چپهراسی و همدستی آنان با مبارزان اسلامی را با حربه تحریف به مخاطب بیندازد. در واقع هم شاه و هم گزمهاش از نیمقرن پیش تاکنون، سعی داشتهاند نخست مخالفت گسترده بدنه دینی جامعه با خویش را به همگرایی با چپ فروکاهند و سپس آن را به کمونیست جهانی پیوند زنند! به واقع انتقال نوعی خودفریبی به افکار عمومی! این در حالی است که موج نهایی و کارساز انقلاب اسلامی، در غیاب مطلق چپ روی داد. در این فقره توجه به نکات پیآمده، ضرور مینماید:
یک: در نگاه کلی، چپ هیچگاه در جلب توجه بدنه اجتماعی ایران، کامیاب نبوده است. تهیبودن آنان از معتقدات دینی و روسگرایی را میتوان علل این امر دانست. از یک سده و نیم پیش در ایران، تمامی حرکتهای تاریخساز سیاسی، با سردمداری نهاد دین و متولیان آن توفیق یافتهاند.
دو: امامخمینی رهبر انقلاب اسلامی، مطلقاً حاضر به تأیید مبارزه مسلحانه نشد، نفی چپها از سوی یک مرجع دینی هم که جای خود را داشت. منطق ایشان روشن بود، اولاً: اسلامی نیست و ثانیاً: بهانه سرکوب میآفریند. امام معتقد بود اگر جمله مردم به خیابانها بیایند و نفرت خویش از شاه را فریاد کنند، هیچ قدرتی را یارای سرکوب ایشان نیست؛ امری که در عمل روی داد.
سه: با این همه در پس سرکوبگریهای بدوی و خشن شاه، ظهور گروههای مسلح نیز امری طبیعی مینمود. آنان با خود میگفتند: در برابر یک حکومت کودتایی، عمیقاً وابسته، موروثی، قانونستیز، سرکوبگر و... الخ که زبان هیچ منطقی را نمیفهمد، چه باید کرد؟ به واقع این شاه بود که با رفتار معوج خویش، برخی را به اسلحه سوق داد. مهندس بازرگان به درستی گفته بود: در واقع رهبر انقلاب از جنبه منفی، شخص اعلیحضرت همایونی است!
چهار: به رغم خلوص و انگیزه مثبت برخی چپهای مبارز یا متمایل به آن، آنان بزرگترین خدمت را به حکومت سرکوبگر پهلوی کردند! عدهای را به این باور رساندند که درگیری با رژیم فرجامی جز شکست ندارد، به شاه اجازه شکنجه و اعدام گسترده دادند- که تا پیش از آن جرئتش را نیافته بود- و نهایتاً بسا بسترها و امکانات مبارزاتی را نیست کردند! نهایتاً نیز به دونپایهای، چون ثابتی دستاویز دادند که پس از سالها اختفا ظاهر شود و مهمترین دستاورد خود را قلع و قمع آنان جار بزند!
پنج: از این هم نباید گذشت که ثابتی، از شرارت درباره برخی مبارزان چپ نیز کم نگذاشت! با طراحی او و به شکلی مخفیانه، ۹ تن از آنان در تپههای اوین تیرباران شدند و مقام امنیتی چند ماه بعد و به دروغ، ماجرای فرار و مورد هدف قرارگرفتنشان را سر هم داد! مورد دیگر خسرو گلسرخی بود که نه به دلیل حضور در ماجرای ربودن ولیعهد- که اساساً در آن هیچ نقشی نداشت و حتی در زندان به چنین طرحی میخندید! - که به دلیل محل ندادن به خواسته ساواک مبنی بر نوشتن توبهنامه، تن به اعدام داد. همگان از جمله عباس سماکار- که ثابتی خاطرات او را به شهادت میگیرد- اذعان دارند که اولاً: داستان ربودن هنوز به فاز اجرا نرسیده و تنها در حد یک ایده ناپخته بود و ثانیاً: گلسرخی در آن نقشی نداشت. او را به این دلیل کشتند که در دادگاه، چیزی برای شاه و حکومتش باقی ننهاد و به معترضان جرئت مضاعف بخشید.
رئیس اداره سوم، به سان بربرها و آدمخواران!
در چهارمین و پنجمین بخشهای رپرتاژ منوتو برای پرویز ثابتی، وی از نگاه بدوی، بربرگون و منجمد خود به برقراری امنیت در جامعه رونمایی میکند. به باور او باید هر چهبیشتر دستگیری، شکنجه، تبعید و کشتار را به خدمت گرفت تا ثباتی جنگلی و قبرستانی آفرید و البته، چون به تصور وهمآلود او، در سال ۵۵ سپهر سیاسی کشور به همین ترتیب یخزده و ساکت بوده است، او به خویش نمره قبولی میدهد و دستکم هرگز توقع ندارد که رد شود! ثابتی انسانها را، چون بهائم میشمارد که برای رتقوفتق آنها، تنها باید از شلاق مدد جست و، چون رضاخان و فرزندش به میزان مورد نظر او از داغ و درفش نیاویختهاند، در خور مذمت به شمار میروند! ثابتی به واقع، از توحش دوره بادیهنشینی یا جهان آدمخواران، به دوره ما پرتاب شده است! بهتر است که قدری با نظر به جزئیات، موضوع را بنگریم:
یک: مقام امنیتی در حالی سبعیتورزی با معترضان را چاره کار میداند که جنم به ریش گرفتن مسئولیت و پیامدهای آن را ندارد! حتی از این هم راضی نیست که صلیب سرخ از زندانها بازدید کرده و بخش کوچکی از سیاهکاری رژیم شاه را به نظاره نشسته است. از جمله کرامات او این است که با وسط انداختن رابطه غلامحسین ساعدی با همسر دوستش و احضار و نهایتاً زندانیشدن نامبرده و ایضاً دیوانگی رضا براهنی (البته هر دو به ادعای او)، شکنجه در ساواک را میتوان مطلقاً درز گرفت و هزاران برگ گزارش و خاطره در این موضوع را به طاق نسیان سپرد! وانگهی او توضیح نمیدهد که اگر مراوده کسی با همسر دوستش مذموم است، آیا برای شاه و سایر اعضای خاندان سلطنتی که دهها پاانداز و دلال محبت داشتند و برای خود وظیفهای جز تقدیم زن و دختر مردم به حضور مبارک نمیشناختند، همین داوری جاری است یا خیر؟
دو: از دیگر راههای رفعو رجوع شکنجه از سوی ثابتی، زد و خورد چریکها در خانههای تیمی است! به زعم او آنان یکدیگر را میزدند تا در هم قدرت مقاومت ایجاد کنند. بلافاصله این سؤال پیش میآید که آنان در برابر چه چیز خود را قوی میکردند؟ جز شکنجههای ساواک؟ و اینکه دوستان زنداندیده خبر میآوردند که ثابتی سلاخخانهای به نام «کمیته مشترک» دایر کرده است؟ کار مقام امنیتی در پنهان کردن شکنجه، دشوار مینماید! خواننده را به کتاب «شکنجه در عصر پهلوی» ارجاع میدهم که از سوی دکتر مهیار خلیلی از چپهای جذب شده به حکومت پهلوی تألیف شده است. او در پژوهش خویش، به ۸۵ نوع شکنجه در دستگاه امنیتی شاه اشارت میبرد که اغلب تحملکنندگان و شاهدانش همچنان زندهاند!
سه: از دیگر خوشمزگیهای ثابتی، انکار دستگیری مردم به دلیل داشتن و خواندن کتب ممنوعه است. در اسناد ساواک، مکرر فهرست اینگونه کتابها آمده و ایضاً کسانی که آنها را خواندهاند و ادب شدهاند! داشتن رساله عملیه امام خمینی و کتبی چون: ولایت فقیه، جهاد اکبر، کشف اسرار، اعلامیهها، تصویر او و حتی بردن نامش در مجامع، جرمی نابخشودنی به شمار میرفت و صدها نفر را روانه زندان میساخت! شوخیهایی نیز، چون چاپ و پخش رساله امام توسط ساواک و پخش آن از سوی انتشارات امیرکبیر، تنها در شرایطی میتواند واقعی باشد که دامی برای شناخت مقلدان و پیروانش قلمداد شود.
پژواک اندک آفتابیشدن گزمه، به سان پایان پهلویسم
این سلسلهیادداشتها، میتوانست همچنان ادامه یابد، لیک خواننده موشکاف از آنچه به آن اشارت رفت، میتواند عیار خاطرهگویی به سبک پرویز ثابتی را دریابد. به واقع منوتو با تطویل کلام، بیشتر نوار خالی پر کرد تا پردهافکنی از فرازهای مغفول تاریخ. بخش زیادی از قسمتهای اول تا سوم، حرام بازپخش مصاحبههای تلویزیونی او در دوره مسئولیت شد که اگر میتوانست باورپذیر باشد، در همان دوره مقبول واقع میشد، نه اکنون و از سوی جوانان ۲۰ ساله امروز که اغلب دچار انقطاع تاریخیاند و اساساً در بسیاری از این موضوعات، امکان داوری ندارند!
در کل ثابتی نمیتواند اکنون به روایت خاطرات واقعی خویش بنشیند، چه اینکه لاجرم باید پیشینهاش و ایضاً شاه را سیاه کند! با این همه وی از سر اجبار و برای واقعی نشان دادن تئاتری که بازی میکرد، گاه ناگزیر شد پهلوی دوم را موجودی تأییدطلب، ترسو، دهانبین و بیخبر آنچه در جامعه میگذرد، بنمایاند. به واقع مقام امنیتی برای پاک کردن درههای پشت سر، داستان میمون، بچهاش و حمام داغ را تداعی ساخت! با همین اوصافی که جناب گزمه از مخدوم خود بروز داد، جای دارد که جوان امروز از خویش و «منوتو»ی رو به زوال بپرسد: پس این همه بوق برداشتن برای چنین موجودی، به درازای این همه سال، چه معنا داشت؟... رها کنم!
منبع: روزنامه جوان