به گزارش برنا؛ روز دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۴۰ ارنست همینگوی نویسندهی معروف آمریکایی در ۶۱ سالگی با شلیک یک گلوله به مغز خود به زندگی پر فراز و نشیبش پایان داد. خودکشی او در یکی از اتاقهای خانهی شخصیاش در کچام آیداهو صورت گرفت، در حالی که همسرش ماری در اتاق دیگر به سر میبرد. ماری صدای گلوله را که شنید سراسیمه به سمت اتاق ارنست دوید و وقتی او را نقش بر زمین و غرق در خون یافت از شدت وحشت از هوش رفت.
یونایتدپرس نخستین خبرگزاری بود که خبر درگذشت همینگوی را منتشر کرد؛ خبری که در آن نشانی از خودکشی نبود؛ چون هنوز کسی نمیدانست واقعیت چه بوده است. این خبرگزاری نوشت: «ارنست همینگوی نویسنده و نوولیست نامدار آمریکایی طبق گزارش بخشدار شهر کچام واقع در آیداهو هنگام پاک کردن تفنگ خود در خانهاش مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به قتل رسید. مقامات آیداهو اظهار داشتهاند که گلوله به سر همینگوی اصابت کرده است. معذلک هنوز چگونگی اوضاع و احوالی را که به طور روشن و دقیق مرگ ناگهانی نویسندهی نامدار و برندهی جایزهی نوبل را معلوم کند به دست نیامده و ممکن است تحقیقاتی برای روشن شدن این موضوع شروع شود. همینگوی هنگام وقوع این سانحه در اتاق خود تنها بوده و در همان وقت همسرش نیز که در آن خانه حضور داشته بر اثر تکانی که از مرگ ناگهانی شوهرش به وی وارد آمد غش کرد.»
ماری در همان روزهای نخست اعلام کرد که ارنست مشغول تمیز کردن تپانچهاش بوده که گلولهای از آن دررفته و به مغز او اصابت کرده است؛ گزارهای که بعدا با تحقیقات بیشتر پلیس رد و خودکشی به قطع تایید شد.
عجیب اینکه قرار بود درست فردای آن روز فیلم «پیرمرد و دریا» که با اقتباس از رمان مشهور او با همین نام ساخته شده بود در مسکو و لنینگراد به نمایش گذاشته شود. و عجیبتر اینکه پدر او دکتر کلانس همینگوی نیز هنگام ابتلا به یک بیماری صعبالعلاج با تفنگ خودکشی کرده بود.
زندگی خانوادگی و اعزام به جبهه
همینگوی در تاریخ ۲۱ ژانویهی سال ۱۸۹۸ (۲ بهمن ۱۲۷۶) یعنی ۱۵ ماه پس از کشته شدن ناصرالدینشاه به دست میرزا رضا کرمانی در اوکپارک ایلنوی واقع در حومهی شیکاگو، دیده به جهان گشود. مادرش دوست داشت که او موسیقیدان یا بازرگان شود ولی پدر پزشکش میخواست فرزند نیز راه خود او را طی کند و طب بخواند. همینگوی اما راه خود را رفت و پیش از اینکه گام در دنیای نویسندگی بگذارد روزنامهنگار شد. نخستین تجربهی روزنامهنگاریاش هم کار در تحریریهی روزنامهی کانزاس سیتی استار بود.
با آغاز جنگ اول جهانی همینگوی در ارتش ثبتنام کرد و رانندهی آمبولانس شد. او ابتدا به جبههی جنگ فرانسه و سپس به ایتالیا اعزام و در آنجا بهسختی مجروح شد. در سال ۱۹۴۱ در جنگهای چین و ژاپن و سپس در جنگ دوم جهانی نیز حضور پیدا کرد. او در این دوران اخبار جنگ را مخابره میکرد. دستاورد حضورش در جنگ دوم ۴۷ زخم بزرگ و کوچک در اثر اصابت گلوله و خمپاره بر روی بدنش بود به اضافه یک زانوبند آلومینیوم که پای مجروحش را استوار نگه میداشت.
بعد از پایان جنگ دوم نیز مدتی در اسپانیا خود را در جبههها مشغول کرد، هر وقت هم که از جبهه فارغ میشد به رینگ بوکس میرفت و باقیماندهی انرژیاش را اینطور خالی میکرد.
بزرگترین اثر او با عنوان « زنگها برای که به صدا درمیآید» از زندگی وی در همین دوران یعنی صحنهی نبردهای جنگ داخلی اسپانیا الهام گرفته شده است.
زندگی عاطفی این نویسندهی بزرگ آمریکایی نیز خالی از ماجرا نبود؛ او در سه دعوای طلاق و طلاقکشی شرکت کرد و چهار بار با عشق ازدواج کرد. اولین ازدواجش در ۱۹۱۹، دومی در ۱۹۲۷، سومی در ۱۹۴۰ و چهارمی در ۱۹۴۶ صورت گرفت. زن چهارم همینگوی میس ماری قبل از ازدواج با همینگوی از سردبیران معروف مجلهی «تایم» بود.
دنیای نویسندگی
همینگوی در سال ۱۹۲۱ در پاریس اقامت گزید و دو سال بعد نخستین کتاب خود را با عنوان «سه داستان و ده شعر» منتشر کرد که موفقیت چندانی نیافت. «در زمان ما» کتاب دیگر او بود که بعدها مایهی شهرتش شد. نام این اثر اشارهای طنزآمیز به بخشی از این دعای کلیسای انگلیس است: «زمان ما را صلح و صفا بخش، ای خدای بزرگ». این کتاب از چهارده داستان بسیار کوتاه تشکیل شده و تاثیر پیشهی خبرنگاری نویسنده بهروشنی در آن قابل تشخیص است. در زمان ما در واقع سیر زندگی همینگوی از اوان کودکی است که وقایع آن هر بار شخصیت اصلی داستان را در معرض تکانههای شر یا ناامیدی قرار میدهد.
«سیلابهای بهاری» اثر بعدی اوست که در ۱۹۲۶ منتشر شد. پس از آن «خورشید همچنان میدمد» را منتشر کرد؛ ماجرای زندگی شماری انگلیسی و آمریکایی که نومیدانه برای خلاصی از عواقب جنگ میکوشیدند.
یازده سال پس از جنگ اول جهانی، خاطرات خود را از آن با عنوان «وداع با اسلحه» منتشر کرد که بهزودی شهرتی عالمگیر یافت و نوبل ادبیات را برایش به ارمغان آورد. این کتاب که فیلم آن نیز ساخته شد، داستان عشق یک افسر آمریکایی با یک پرستار انگلیسی در جبههی جنگ ایتالیا را روایت میکند.
رمان «مردان بدون زن» او در سال ۱۹۳۷ منتشر شد. موضوع اصلی این اثر، سرنوشت مردانی است که محبتی از زنان زندگیشان دریافت نکردهاند و برای جبران این خلأ، به روشهای مختلفی متوسل میشوند. این کتاب یکی از بهترین مجموعه داستان کوتاه آمریکایی شناخته میشود.
همینگوی همچنین کتابهای «برنده سهمی نمیبرد» را در ۱۹۳۳ و «زنگها برای که به صدا درمیآید؟» را در ۱۹۴۰ نوشت که دومی تجربیات و خاطرات او در جنگهای داخلی اسپانیاست.
آثار متوسط او عبارتاند از: «مرگ در بعدازظهر»، منتشرشده به سال ۱۹۳۲ دربارهی گاوبازی، «تپههای سبز آفریقا» نموداری از زندگی او در ماجراهای شکار، «ستون پنجم» مربوط به جنگهای داخلی اسپانیا، «داشتن یا نداشتن» ماجرای زندگی یک قاچاقچی فلوریدایی و «از رودخانه به جنگل» سرگذشت سرهنگ احمقی است که از درد قلب رنج میبرد.
او از راه قلم ثروتی سرشار به دست آورد. «زنگها برای که به صدا درمیآیند» در یک میلیون نسخه به چاپ رسید، در همهی کشورها ترجمه و فیلمی هم از آن تهیه شد و در نتیجه در حدود یک میلیون دلار نصیبش کرد. «برفهای کلیمانجارو» نیز مبلغ هنگفتی برایش به ارمغان آورد.
اما شاهکار «پیرمرد و دریا» که جایگاهی ویژه در آثار همینگوی دارد، داستانی است شاعرانه و بسیار قوی که در سال ۱۹۵۴ جایزهی ادبی نوبل و بعد هم پولیتزر را به خود اختصاص داد.
نکتهی بسیار جالب توجه در عالم نویسندگی همینگوی شیوهی نگارش اوست، همینگوی داستانهایش را با قلم و دستان خود نمینوشت! بلکه آنها را ماشین میکرد آن هم به طور ایستاده؛ یعنی ماشین تحریرش در جای بلندی قرار داشت و او به طور ایستاده تحریر میکرد.
شکار و ماهیگیری
فارغ از حضور فعال در جبهههای جنگ، همینگوی حس ماجراجویی خود را از طرق دیگر از جمله ماهیگیری و شکار نیز ارضا میکرد. علاقهی شدیدش به شکار در گذشته چندین بار او را به مرگ نزدیک کرده بود، از جمله در ۱۹۵۴ که با همسرش ماری برای شکار با هواپیما به آفریقا میرفتند، هواپیمایشان در آفریقا سقوط کرد و چندین روز از آنان خبری نبود.
علاقهاش به قایق و ماهیگیری هم که به روشنی از رمان «پیرمرد و دریا» مشخص است. در سال ۱۹۳۴ وقتی از آفریقا برگشت، یکراست به بروکلین نیویورک رفت و برای خودش قایقی خرید و اسمش را گذاشت «پیلار». پیلار از آن پس رفیق گرمابه و گلستانش شد.
همهجور دوستی داشت از ستارگان سینما تا فواحش بینالمللی
تعداد دوستان همینگوی نیز از جمله نکات جالب توجه زندگی اوست. همهجور دوستی داشت از مارلنه دیتریش ستاره و خوانندهی معروف هالیوود گرفته تا گاوبازان و تبهکاران و فواحش بینالمللی. مجلهی سپید و سیاه در تاریخ ۱۶ تیر ۴۰ در مطلبی که به مناسبت درگذشت او منتشر کرد نوشت: «فواحش سرشناس و معروف او را پاپا صدا میکردند».
همینگوی با گری کوپر هنرپیشهی پرآوازهی آمریکایی نیز دوست صمیمی بود و از مرگ او بینهایت متاثر شد. گرگوری همینگوی پسر بزرگ همینگوی هنگام درگذشت پدرش گفت که او «اخیرا از مرگ گرری کوپر هنرپیشهی بزرگ آمریکایی و بازیگر فیلم زنگها برای که به صدا درمیآید که با او دوستی زیادی داشت دچار یأس شده بود.» (اطلاعات، ۱۲ تیر ۴۰)
علاوه بر آن مرگ همینگوی تمام دوستان او را در اسپانیا که شاید تعدادشان از تمام دوستان دیگر همینگوی زیادتر بود دچار حیرت کرد. شمار زیادی از آشنایان اسپانیولی همینگوی در هنگام دریافت خبر درگذشت او گفتند که این اتفاق «مخصوصا برای اسپانیاییها که آنقدر مورد علاقهی نویسندهی فقید بودند عزای بزرگی است.» (اطلاعات، ۱۲ تیر ۴۰)
در شوروی نیز روشنفکران و میلیونها نفر از مردم عادی از مرگ همینگوی دچار حیرت و تاثر قلبی شدند. روسها همینگوی را بزرگترین نویسندهی دنیای غرب میدانستند.
منابع
روزنامهی اطلاعات، سهشنبه ۱۲ تیر ۱۳۴۰ / مجلهی سپید و سیاه، سال هشتم شمارهی مسلسل ۴۰۹ جمعه ۱۶ تیر