به گزارش خبرگزاری برنا،«حسن غفوری فرد» از سیاستمداران کهنهکار ایران است که در دولت شهید رجایی هم به عنوان استاندار و هم در کابینه حضور داشته است. او پیش از تعطیلات نوروز مهمان کافه خبرآنلاین بود که بخشی از گفتوگوی با وی در تعطیلات نوروز و بخش اصلی آن پس از تعطیلات منتشر خواهد شد. او در بخش نخست که مربوط به تعطیلات نوروز است خاطراتش را از دولت شهید رجایی مطرح میکند. او همچنین به این سوال پاسخ میدهد که دولت شهید رجایی با دولت احمدینژاد که شعارش را میداد تا چه اندازه شباهت دارد.
مشروح این بخش گفتوگو در پی میآید:
شما در کابینه شهید رجایی حضور داشتهاید، خاطره ناگفتهای از ایشان دارید که برای تعریف کنید؟
بله، آشنایی ما با شهید رجایی به قبل از انقلاب برمیگردد که ایشان عضو انجمن معلمان بود. بعد از اینکه من استاندار شدم ایشان چندبار به استان خراسان آمدند و اصرار داشتند که هیچگونه استقبال رسمی نشود. به عنوان نمونه قبل از سفرشان به استان به من گفتند به هیچ کس خبر ندهید. ماشین زیاد هم نیاید و فقط یک اتوبوس بیاورید همه هیئت دولت با همان میرویم و در این طور امور نهایت صرفهجویی را داشتند.
یک بار هم با ایشان از سیستان و بلوچستان با هواپیما برمیگشتیم که در آن هواپیما تمام هیئت دولت و استانداران حضور داشتند. بعد ایشان گفت که برای مدیریت کشور چه فکری کردهاید؟ گفتیم منظورتان چیست؟ گفت: اگر این هواپیما که همه مسئولین کشور درآن هستند، سقوط کند، چه اتفاقی میافتد؟!
بعد که آمدند خراسان گفتند اتوبوس هیئت دولت باید از جاده بیرون شهر برود که هیچ نوع ترافیک و مزاحمتی برای مردم نداشته باشد. بر خلاف زمان آقای احمدینژاد که در سفرهای استانی دولت، ماشینها پشت سر هم راه میافتادند و مدارس را تعطیل میکردند و دانشآموزان را برای استقبال از رئیسجمهور میبردند. حتی به کارخانهها سهمیه میدادند که این تعداد کارگر باید برای استقبال از رئیسجمهور بیاورید!
در آن زمان ، محل اقامت هیئت دولت در سفر به مشهد خوابگاه دانشگاه فردوسی بود و ما یک اتوبوس آورده بودیم ولی با این همه باز هم مردم فهمیده بودند و خودشان به استقبال آمده بودند. هر چند هیچ اطلاعیه رسمی هم نداده بودیم . بعد اتوبوس از جاده سنتو که بیرون از شهر بود وارد شد.
معمولا هرکسی که از مسئولین به مشهد میآید مهمان آستان قدس است. من چون اخلاق آقای رجایی را میدانستم به مسئول مهمانسرای آستان قدس گفتم شما از همان غذایی که به زئران میدهید برای ما هم بیاورید. آن روز غذا قرمه سبزی بود. همان غذا را آوردند سر سفره روی زمین هم نشسته بودیم. نزدیک دارالزهد بود. عکس آن را هم هنوز دارم. وقت نهار دیدم همه دارند غذا میخورند به جز آقای رجایی. به ایشان گفتم: چرا غذا نمیخورید؟ گفت من سر سفرهای که دو غذا وجود داشته باشد یعنی هم خورش باشد ، هم میوه و هم نوشابه اصلا غذا نمیخورم. در حالی که روی سفره همان خورش قرمهسبزی بود و برنج و یک بشقاب کوچک سیب هم بود و چند عدد نوشابه. نوشابه را هم به این دلیل آورده بودند که آن زمان، آب مشهد سنگین بود و نمیشد زیاد از آن خورد و آب معدنی و دوغ هم خیلی مرسوم نبود و مردم بیشتر همراه با غذا از نوشابه استفاده میکردند.
من به آقای رجایی گفتم حالا شما نوشابه و سیب نخورید. گفتند نه من اصلا سر چنین سفرهای غذا نمیخورم. بعد مجبور شدیم نوشابه و سیب را برداریم. فقط همان برنج ماند و قرمهسبزی. باز هم برایشان سنگین بود و به من گفت که شب را به منزل شما میآیم. یک وعده هم میخواهم مهمان استاندار باشم.
شما با چه غذایی از ایشان چه پذیرایی کردید ؟
ما کل پذیراییمان از رئیسجمهور 4 عدد تخم مرغ نیمرو بود و دو سه عدد نان لواش و یک کاسه کوچک ماست روی یک سفره مشمایی که زیر آن هم موکت بود. این بود غذای شاهانه ما برای آقای رئیسجمهور! آخر سر هم بعد از شام گفتند که کت من پاره شده است ، بیزحمت بدهید همسرتان یکی دو کوک بزند . این رفتارها اعتقادی بود و واقعا به سادهزیستی اعتقاد داشت و مثل امروز نبود که تنها شعار بدهد.
شما که با شهید رجایی محشور بودید میتوانید بگویید دولت احمدینژاد که حامیان او در انتخابات سال 84 شعار از "رجایی زمان" و "تا دولت رجایی، یک یا حسین دیگر" برای او استفاده میکردند، چقدر شبیه دولت رجایی بود؟
به نظر من دولت احمدینژاد از ابتدا هم در حقیقت هیچ شباهتی به دولت شهید رجایی نداشت. یک نمونه آن هم همین سفرهای استانی رئیس دولت نهم و دهم بود که با تشریفات بسیاری برگزار میشد. در زمان شهید رجایی یک شب ما را دعوت کردند نخستوزیری، گفتیم بالاخره یک دلی از عزا درمیآوریم و حتما با غذای درست و حسابی از ما پذیرایی میکنند اما حدود ساعت 11 شب بود که دیدیم یک دیگ از سپاه آوردند که داخلش کتلت بود و نان سنگک. این شام نخستوزیری بود اما من شام آقای احمدینژاد را هم من خورده بودم.
بنابراین آن چیزی که رجایی دربارهاش صحبت میکرد که سادهزیستی بود، شعار نمیداد و زندگیاش هم همین بود. یک کت قهوهای رنگ داشت با یک پیراهن چهارخانه که چینی بود و از ارزانترین پیراهنهایی بود که اول انقلاب میآوردند و ما میدیدیم واقعا به چیزی که میگفت اعتقاد و ایمان داشت. تفاوت است بین کسی که فقط حرف میزند و شعار میدهد با کسی که عمل میکند. من هم منزلش را دیده بودم و هم دفتر نخستوزیری را . با همه وجود ساده بود.
یک سفر که به همراه وی به بوشهر رفته بودیم همان شب ناگهان دیدیم آقای رجایی نیست و انگار غیبش زده بود، چون آن زمان اول انقلاب بود و گروهکهای معاند هم قعالیت داشتند و بیرون رفتن نخستوزیر بدون همراه خطرناک بود نگران بودیم. وقتی به محل حضور وی رسیدیم دیدم رفته بود محله فقیرنشین و محروم بوشهر و داشت با مردم آن منطقه صحبت میکرد و به درددلهایشان گوش میداد.
یا در همان سفری که به خراسان آمده بود به هر یک از مسئولان وظایفشان را یادآوری میکرد . در این میان، معاون من برخاست و گفت ببخشید ، اینطور که شما میگویید مردم متوقع میشوند و اگر کم و کاستی ببینند، یقه ما را میگیرند که شهید رجایی گفت دعا کنید که همیشه همین دنیا یقه شما را بگیرند نه آن دنیا؛ این حرف یعنی اعتقاد به وجود حساب و کتاب در هر دو دنیا.
من قبل از انقلاب تحت تعقیب، ممنوعالخروج و ممنوعالکار بودم و روزی سه ساعت کار میکردم و ماهی 3 هزارتومان حقوق میگرفتم اما بعد از انقلاب با اینکه استاندار شده بودم با روزی 17 ساعت کار، آقای رجایی به ما 7 هزارتومان بیشتر نمیداد و خودش هم میگفت من 7 هزار تومان بیشتر نمیگیرم بنابراین ما هم به ایشان تاسی کردیم و همان 7 هزار تومان را میگرفتیم اما الان ببینید مدیران دولتی چقدر میگیرند؟ الان در این کشور برخی مدارس دولتی داریم که مدیرانش ماهی 25 میلیون تومان حقوق میگیرند. الان مدیران بالای 50 میلیون هم داریم. مدیر یکی از بیمارستانها خودش به من میگفت که من فقط 45 میلیون کارانه میگیرم.