به دنبال یک گمشده ، گمشده ای که تنهایی پیدا نمی شود ، یک همراه می خواهد برای یافتن، یکی که او هم نگران باشد ، نگران این نبودن و گم شدن ، او هم بخواهد بیابد و در پی این یافتن در تلاش آن بماند که حفظ کند، نگهداری کند ، حواسش باشد ،گرد بر آن ننشیند، کهنه نشود ، هر از چند گاهی صیقلش دهد ، مراقب باشد گوشه ای در بی توجه ای نماند ،کسی که او هم قدر این یافتن را درک کند و بداند اگر گم شود ،اگر نباشد ، یک جایی همیشه در همه لحظه ها در همه روزها و شب های زندگی خالی ست که هیچ چیز و هیچ کسی نمی تواند پر کننده جای خالی آن باشد جز همان گمشده ای که اکثرا گمش کرده ایم یا اشتباهی یافته ایم !همه این ها گفتن از یکی از مهمترین هایی است که باید هر فردی در زندگی داشته باشد ، داشتنی که باید دارد ،بایدی تاکیدی که اگر نباشد زندگی یک چیزی همیشه کم دارد ، بایدی به نام «عشق» ،عشق داشتن باید زندگی ست ، آنکه ندارد بداند که هر چه دارد داشته باشد اصلی را ندارد که بودنش خود زندگی ست!
این اصل و این مهم مبحثی شد برای نشستن پای صحبت دکتر مهرداد ناظری –جامعه شناس – متخصصی که سال هاست در ایران و خارج از ایران همراه با جمعی کارشناس به «عشق » توجه ای خاص داشته اند و در تلاش هستند تا در کنار هم و همراه هم به راهی برای جاری بودن عشق در زندگی انسان ها برسند .راهی که نامش را «عشق خلاق» گذاشته اند . شاخه ای از علم جامعه شناسی نوین که درادامه اگر همراه ما باشید از آن بیشتر خواهید دانست و شاید زیباتر عاشق شدید .
*نام پروژه تحقیقاتی وقتی «عشق خلاق » باشد ناگهان با شنیدن نام این پروژه که سال ها هم بر روی آن تلاش کرده اید ، سوال ها در ذهن انسان ردیف می شود ،اینکه چرا میان اینهمه حس و حال و احوال انسانی ، با علم جامعه شناسی به دنبال بهتر شناختن «عشق رفتید»ودرادامه این سوال که در پس این سال ها تحقیق حاصل چه شد و عشق خلاق را چگونه می توان شکل داد ؟
_اگر بخواهم از اینکه چه شد و چرا به دنبال توجه به این بعد انسانی رفتم بگویم مبحث گفتن به دراز کشیده می شود .ولی از اینجا می گویم از اینکه، تا یادم هست از کودکی به محیط اطراف و آدم های دور و اطرافم بی تفاوت نبودم ،این بی تفاوتی به این معنا نبود که کنجکاو باشم ،سعی می کردم دوستشان داشته باشم .
سال های جوانی من به روزهای انقلاب و در پس آن جنگ بر می گردد ،عاشقی را تنها در کتاب ها می توانستیم ببینیم ، فضا به شکل دیگری بود ،همان سال ها احساس کردم مردم از گفتن از عشق دور شده اند، همین شد که با یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم از عشق بگوییم ، گفتن مکتوب ، سال 73 یا 74 بود و ما دو پسر جوان 24 ، 25 ساله ،در پی این فکر شروع به جمع آوری جملات بزرگان از هنرمندان گرفته تا سیاستمداران و افراد مطرح جوامع مختلف کردیم ، سخنانی که آنها در مورد عشق گفته بودند. آن زمان که ما این کتاب را گردآوری کردیم مثل این روزها نبود که کلی از این کتاب ها در بازار فراوان وجود داشته باشد.
*در ضمن جستجوی اینترنتی هم به نظر آن زمان نبود
_بله نبود. جمع آوری آسان انجام نگرفت .کتابی 74 صفحه ای بود در قطع رقعی ، می توان گفت اولین کتابی بودکه به شکل کتابی متشکل از جملات درباره عشق شاید بعد از انقلاب منتشر شد.من و دوستم «شهرام نادری مهر »عضو کتابخانه های خوبی بودیم ،دو نفری شروع کردیم به این کار، پیشنهاد من بود ولی او همراه عالی بود و این همدلی باعث شد به آنچه می خواستیم برسیم. کتاب خانه های زیادی را رفتیم ، کتاب های زیادی خواندیم و جملات را استخراج کرده و آن کتاب درنهایت توسط مدیرانتشاراتی هیرمند که اکنون فوت کرده اند ،منتشر شد و مورد توجه عمومی خوبی هم قرار گرفت .
*به نشر دوم و سوم رسید؟
_نه !دبیر انتشارات تغییر کرد ،البته خودمان هم پیگیری نکردیم. زیرا باز با همان دوست و همراهم به این نتیجه رسیدیم که به جای تکرار باید به مجلدهای بعدی بهتری برسیم .
*آن کتاب به حتم پر بود از جملات متعدد از اساتید و انسان های نام آشنای ایران و جهان که از عشق گفته بودند از میان آنهمه جمله کدام جمله بیشتر به ذهنتان مانده است و از چه فردی بود ؟
_در آن سن،ازمیان جملات آن کتاب «عشق گوهری است گرانبها ولی با عفت » که از تولستوی بود برایم قابل توجه بود و به یادم مانده است .
*وقتی این جمله برای شما جذاب می شود این فکر معنا می یابد که عشق انسانی با بعدی که عرفان در آن پررنگ است برایتان ارزشمند است ؟
- پایان نامه دکتری ام در رشته جامعه شناسی در مورد «عشق» بود.البته باید بگویم جامعه شناسی عشق را در دانشگاه های ایران نخواندم .
*در دانشگاه کشوری که تحصیل کردید جامعه شناسی با گرایش بررسی بر روی عشق بود ؟
_بله! البته باید بگویم رشته من جامعه شناسی فرهنگی با گرایش تخصصی بر محوریت عشق بود ،مفهوم عشق در شرق و غرب را و تفاوت هایی که دارند یا می توانند داشته باشند و چرایی هایش درمورد ان به بحث و بررسی قرار دادم .اینطور بگویم که بیست سال است برروی این مبحث تحقیق می کنم ، حاصل تجربه های حاصل از تحقیقات و مطالعات در این زمینه مرا به نظریه ای رساند به نام «عشق خلاق»
*پس برویم سراغ نظریه شما و اینکه این نظر چه برای حال و احوال عشق مردمان دراین روزها دارد
_من به سادگی عشق را تعریف نمی کنم. اول باید خیلی پیش زمینه برایتان بگویم تا وارد تعریف عشق شویم.برای رسیدن به عشق اول باید به خودشناسی رسید.بتوانید این توانایی را پیدا کنید که نقاط قوت و ضعف خود را بشناسید و روی خودتان کار کنید. درک کنید چه کسی هستید و این خود را شناختن بسیار مهم است .همه آدم ها نقاط قوت و ضعف دارند. ما همه ناکامی هایی از دوران کودکی داریم. همه کودک درونمان آسیب دیده است. این کودک درون های آسیب دیده، باید ترمیم شود،باید به آن توجه شود وقتی این توجه شکل بگیرد تازه فرد درک می کند که چه آدمی است و خود را با تمام قوت ها و ضعف های خود می شناسد، بعد خود را دوست می دارد ،اول باید خود را دوست داشته باشیم آن زمان وقتی به عشق به خود برسیم می توانیم عشقی سالم را به دیگران منتقل کنیم واز عاشقی تجربه ای شیرین داشته باشیم .
*شاید یکی از معضلات رسیدن به بن بست های احساسی این است که ما شناخت مناسبی از انتخاب درست برای خود در بعد انتخاب فرد احساسی نداریم
_این درست انتخاب نکردن ها نیز، برگرفته از این است که کمتر انسان هایی هستند که عشق را می شناسند. ما کلاسی برای آموختن عشق نداریم .عشق یک هنر است ، وقتی می خواهید نقاش شوید ، چند سالی باید تمرین کنید تا نقاش ماهری شوید یا یک ویولون زن یک شبه استاد نمی شود . استاد صبا می گفت :«من برای یادگیری ویولون ،دوازده سال هر روز در زیرزمین خانه خود تمرین می کردم.» برای یادگیری یک ساز ،دوازده سال ،چهارده سال ،شاید بیست سال و حتی تا آخر عمر وقتی می گذاریم. برای عشق هم اگر در نظر بگیریم که یک هنر است باید وقت گذاشت ، اول خود را شناخت بعد عشق را شناخت و بعد عاشقی کرد .متاسفانه در جامعه ما آموزش عشق برای جوانان وجود ندارد .
*در جوامع دیگر این آموزش به طور جدی وجود دارد ؟
_قطعا.ازپیش از رفتن به مدرسه ،حتی می توانم بگویم از دوسالگی ، از همان دوره ای که بچه ها به مهدکودک می روند، این آموزش ها را آغاز می کنند.آنها نیز ابتدا با خودشناسی کودک آغاز می کنند ،یعنی نقاط ضعف و قوت او را به طور واضح شناسایی می کنند و بعد او را با دنیای جنس مخالف خود آشنا می کنند.در ادامه در سن های بالاتر با متد ها و روش های تخصصی تر آموزش عشق ورزی را به آنها می آموزند تا جامعه سالم تری داشته باشند.
*ولی آنچنان که می گویند و دیده می شود نیز آن سوی این آب ها ،انسان ها با تمام این آموزه های دیده شده و کسب کرده بازهم در تنهایی هر روز بیشتر غرق می شوند
_آنها سعی می کنند جامعه سالمی را ایجاد کنند.سعی می کنند ضعف های خود را بشناسند. اینکه آنها مشکل دارند به حتم دارند ، جامعه بی مشکل نیست ولی اینکه بدانی مشکلی هست و سعی کنی آن را یا رفع کنی یا پیشگیری های لازم را داشته باشی ،مهم است .عشق تمام نمی شود. عشق در یک رابطه ممکن است به پایان برسد ولی عشق در شما تمام نمی شود و باید حواسمان به این امر باشد . اتمام یک رابطه به معنای اتمام عشق در وجود فرد نیست ، باید راه ترمیم را بداند و دانستن این اصل هم به خودشناسی برمی گردد ، آدم هایی که خودشناسی قوی دارند با مشکلات بهتر کنار می آیند ،حتی به اینکه چه زمانی باید از هم جدا شوند نیز بهتر می رسند، در آموزش عشق شاخه های مختلفی ورود کرده و نظر می دهند ، عشق با تلاش ایجاد می شود ، بهتر است که ادامه یابد ولی اگر نشد راه مواجهه با آن را نیز با داشته های اصل خودشناسی بهتر می توان درک کرد .
*فکرکنم دیگر جای آن است که وارد مبحث نظریه شما شویم و گفتن از «عشق خلاق »
- معتقدم رابطه دو نفر یک رابطه ای است که دو نفر برای ایجاد و بهبود آن تلاش می کنند. در این نظریه ودر دنیای عشق خلاق دو سوی یک رابطه سعی می کنند استعدادهای فرد طرف مقابل را بشناسند و رشد دهند،این تلاش و توجه به زنده ماندن عشق میانشان کمک بسیاری می کند. برخلاف دیدگاه سنتی که می گوید عشق یکی شدن است من می گویم عشق یکی شدن نیست ، دو شدن است و با تاکید براینکه عشق حتما «دو» شدن است. اگر در عشق پدیده «دو »شدن را در نظر داشته باشید خیلی از مسائل و رفتارهای نادرست و تخریب کننده رابطه از بین می رود . دو نفر قرار نیست با هم یکی بشوند. قرار است که دو نفر در یک رابطه باشند ولی با حفظ محدوده هایی که بحث های گسترده ای دارد که کوتاه گفتن از آن یعنی اینکه در گسترش فضای عاطفی، احساسی، ادراکی همدیگر کمک هم باشند .برای رسیدن به این امر اولین رکن این است که از این حس عشق به معنای مالک شدن دور شویم .وقتی در دنیای عشقی قرار می گیریم که یک نفر مالک دیگر خود را حس می کند باید بدانیم در فضایی هستیم که خیلی زود احساس رنگ می بازد و اجبار پررنگ می شود و در این روزگار نیز دوری آغاز می شود واین را بدانید فرد عاشق یک انسان عاقل است . جامعه عاشق جامعه متمدن است .
*پس طبق نظریه شما ، آدم ها اول همدیگر را می بینند ولی به مرور وقتی وارد دنیای عشق می شوند از دیدن هم دور می شوند و عادت بیشتر می شود و این سرآغاز گم شدن عشق می شود ؟
_در رابطه نیاز به نوآوری است . نیاز به ابتکار داریم. روابط ما دچار روزمرگی می شوند و این دقیقا درست است. یعنی ندیدن ها ما را از هم دور می کند .و رابطه ها را به چالش می کشد.برای داشتن یک زندگی خوب خلاقیت عنصر مهمی است.در زندگی عاشقانه ما از اشتباهات درس می گیریم و همدیگر را تقویت می کنیم.
بحث اصلی عشق این است که یک جامعه را به امنیت روحی و روانی بالاتری رساند.عشق انسجام را در جامعه بالاتر می برد. وقتی جامعه ای عاشق تر باشد،مردم عاشق تری داشته باشد کمتر درآن خشونت وجود دارد. کمتر رفتارهای پرخاشگرانه دیده می شود و جامعه آرامتر خواهد بود .
*یک جامعه که مردمانش هم میان دنیاهای عاشقانه دونفره خود و هم در میان فضای گسترده تر جامعه عشق را گم کرده اند چگونه می توان ان ها را به عشق بازگرداند؟
_باید آموزش داد، و این آموزش دادن اول باید دغدغه مسئولان شود ، اینکه بدانند مردم عشق میان همدیگر را گم کرده اند آن زمان این دغدغه باعث می شود فضا برای کلاس های آموزشی با حضور متخصصان ایجاد شود.
*در کلاس عشق چه چیزی را یاد می گیرند؟
یاد می گیرند که مفهوم رابطه چیست و چه کار باید کرد؟ اصلا مبانی عشق چیست؟ و چگونه می توان عشقی خلاق داشت دراین کلاس ها عناصر و مولفه های عشق معرفی می شود.
*یک عشق چه زمانی در مسیر نادرست حرکت می کند ؟
_ جامعه الان خیلی چیزها را به نام عشق می شناسد که عشق نیست. عشق در یک نگاه. یک بار یک نفر را می بینید و فکر می کنید که عاشق شده اید این به واقع عشق نیست می توان گفت هیجان است ، احساسات شما آن لحظه متراکم شده است ،دلتان می تپد برای بودن با یکی. عشق یک مسیر و فرایند است.
در عشق اصیل ، اولین چیزی که وجود دارداین است که یک سری مبانی ذهنیمان را باید تغییر دهیم. مثلا اینکه من مالک هیچ فردی نیستم. تملک را باید از ذهن آدم ها برداریم. من می توانم مالک کیفم و لباسم باشم ، مالک خانه و هر چیزی و یا وسایل اما،مالک آدم ها نیستم ،من حتی مالک بچه خودم هم نیستم. یعنی ما باید ذهن آدم ها را تغییر دهیم. البته در پس آن باید شناخت از آزادی و رهایی هم داشته باشیم. در پی این دو اصل ، احترام میان افراد شکل می گیرد و این مفهوم که احترام به طرف مقابل گذاشتن چگونه باید باشد فکر فرد رابه این موضوع معطوف می کند و آن اعمال ، رفتار و کرداری که بی احترامی به طرف مقابل را ایجاد می کند نیز شناخته شده و فرد سالم یاد می گیرد که از آن ها دوری می کند. در واقع در یک رابطه احترام گذاشتن مقوله بسیار مهمی است .
اعتقاد ندارم دو آدم باید با شباهت های زیاد کنار هم قرارگیرند ،آدم ها می توانند با دو پرسونالیته متفاوت درک متقابلی از رابطه داشته باشند.
*به نظر آدم هایی می توانند عشق طولانی تری داشته باشند که با یکدیگر کلام داشته باشند ، این کلام در دنیای افکار نزدیک به هم شکل می گیرد ،دو انسان با دو دنیای فکری کاملا متفاوت چگونه می توانند هم کلام های خوبی برای هم باشند و به رشد هم کمک کنند و برای خلاقیت ذهن مقابل هم توجه ای نشان دهند ،افکارهای دور از هم چگونه به عشق می رسند ؟
_درک عشق برای هر انسانی متفاوت است. خلاقیت به همین خاطر در عشق مطرح است. شما وقتی درک بالاتری داری و دنبال همکلام می گردی پس باید با همکلامت رابطه داشته باشی.ما در جامعه آدم ها را با برداشت های ذهنی خودمان می بینیم. در رابطه های عاشقانه و کلا در روابطمان آدم ها را با برداشت های خودمان می سنجیم.
*چیزی که وجود دارد اساتید مختلف درباره عشق حرف های مختلف می زنند. مثلا شما نگاهتان این است که وقتی عشق ایجاد می شود ،اتفاقی خیلی خوب رخ داده است ، باید رشدش داد ، باید سعی کرد همدیگر را شناخت و در این شناخت همدیگر را هم به پیشرفت رساند. از سوی دیگر ما اساتیدی داریم که می گویند عشق یک نوع مریضی است. می گویند دوست داشتن درست است ولی کسی که عاشق است یک نوع مریضی دارد؟
_کسی که عشق را بیماری می داند عشق را نمی شناسد . عشق آنقدر بالاست، آنقدر متعالی است ، آنقدر متکامل است که ظرفیت بالایی از احساس و ادراک و هوشمندی آدم ها را می طلبد، فردی که عشق را بشناسد آن را بیماری نمی داند اگر چنین فکر کنند درک ناقصی از عشق دارند.بگذارید بگویم مشکل چیست ، این افراد عشق را ضد عقل می دانند. در برداشت ما عشق یک تجربه عقلانی است. تجربه ضد عقل نیست، اساسا آدمی که عاقل نیست ،نمی تواند عاشق بشود. ما می گوییم آدم ها با عقلشان عاشق شوند. برداشت ما این نیست که عقل را رد کنیم، عشق نبوغ عقل است نه ضد عقل.
*پس وقتی اراده برای شناختن هم را قوی نگهداری نمی کنیم ،رابطه به پایان می رسد .
_عشق کارکردش ایجاد شادی و سلامتی و احساس بهتر دادن به فرد مقابل است ، انتقال حس خوب برای زندگی بهتر با حال بهتر. وقتی آدم ها خیلی عادی از کنار هم می گذرند و دیده نمی شوند ،نقاط قوت هم را ندیده می گیرند ، بیشتر نقاط ضعف را می بینید ،هیچ تغییری در آن رابطه نیست و یکنواختی شکل می گیرد.شما بعد از مدتی این لباسی که تنتان است دلتان را می زند ، عینکی که بر چشمتان می زنید برایتان تازگی ندارد ،طبیعی است در رابطه هم باید به این موضوع توجه داشت که اگر تغییر ایجاد نشود ،کسلی جای جذابیت ها را می گیرد و پایان نزدیک می شود .
*یک زمان هایی را آدم ها کنار هم هستند ، عاشق هستند ، ولی به یک جایی می رسند که کمی باید از هم دورشوند ، یعنی یکنواختی ایجاد شدن را حس می کنند ، سعی می کنند زمانی از هم دور باشند این دور شدن های کوتاه خوب است یا مخرب ؟ یعنی آدم ها چون عاشق می شوند در تمام لحظات باید در کنار هم باشند یا نه زمان هایی که به هم بدهند که از هم دورتر باشند ، تا عاشق تر شوند ؟این دوری با فضای قهر فرق دارد ، آگاهانه به هم فضای دوری دهند تا بیشتر به هم نزدیک شوند به نظر این ایده خوب است یا مخرب ؟
-خیلی خوب گفتید. درک خوبی از عشق دارید. دقیقا و اساسا در رابطه عاشقانه باید فاصله ای وجود داشته مثل ستون های معبد ، اگر فاصله بینشان نباشد آن معبد می ریزد. همه ما دایره هایی در شخصیتمان است که به نظر هیچ عاشقی اجازه ورود به آن را ندارد. اساسا در رابطه عاشقانه همان طور که گفتم «دو» شدن است و یکی شدن نیست ،حذف شدن نداریم ،یکی شدن نداریم. دو نفر فردیت و استقلال هویتشان باید تحت هر شرایطی باید حفظ شود. اگر این استقلالی که عاشق دارد، گرفته شود آن رابطه بیمارگونه و تروماتیک می شود، آنجا است که ما می گوییم شما دارید از عشق خارج می شوی. که این هم برمی گردد به یک سری بیماری ها و ناکامی های دوران کودکی. اگر دیده باشید یک سری از آدم ها وقتی دارند از هم جدا می شوند ،احساس عجز دارند ، احساس می کند اگر طرف مقابل برود، او می میرد. هیچ فردی بدون فرد دیگری نمی میرد. این نگاه غلطی است. حتی عاشق ترین آدم ها اگر از هم جدا شوند از نبودن با هم نمی میرند ،اذیت می شوند اما نمی میرند. اینکه فرد این احساس را می کند این رابطه از جنس وابستگی است ما در جامعه شناسی می گوییم اگر «خود» فرد رشد کند ،مستقل باشد این احساس ایجاد نمی شود . رابطه های وابسته رابطه های آسیب زاست.
*وقتی آدم ها عاشق نیستند ،عشق را گم می کنند این فقط در فضای خودشان باقی نمی ماند ، بعد از فضای دونفره خارج شده و به جامعه تبدیل می شود هیچ فردی نه بلد است عاشق شود و نه عشق بدهد، جامعه ای که عشق را بلد نباشد چه اتفاقی برایش می افتد؟
_نتیجه آن را در کشورهایی که دچار بی عشقی بین افراد جامعه هستند می توانید ببنید که نشانه های آن آمار بالای اعتیاد، خودکشی، انواع آسیب های اجتماعی و تنهایی های مفرط است .
*انتخاب جای خودش را دارد، اینکه چرا ما ارتباطات هایمان ، کم کم و شاید ناخواسته به سمت این می رود که حتی کنار عزیزترین افراد خود نیز این روزها غرق دنیای مجازی می شویم این را فضای تازه ای در دنیای عشق و تحول دراین دنیا می دانید یا نه یک نقطه خطر است ؟
-- فضای مجازی و روابط در دنیای مجازی را باید از عشق تفکیک کنیم ،اگر خلاقانه به موضوع نگاه کنیم باید با تحولات دنیای جدید کنار بیاییم. دنیای مجازی فضای زیاد مناسبی برای عاشق شدن نیست ، آنهم برای اینکه آنجا پر از ناشناخته هاست . اتفاقاتی که نمونه های زیادی داریم ،دو نفر همدیگر را ندیدند چنان عاشق هم می شوند ،که گویی ده سال است همدیگر را می شناسند.در این نوع روابط شناختی که از درک متقابل نشات گرفته باشد،شکل نگرفته . انها دریافت های دقیقی از هم ندارند در این فرایند به نظر نمی رسد که عقل در فضای عشق فرایند درستی را طی کند.
*پس در نظریه عشق خلاق شما آدم ها با هم آشنا می شوند ولی باید یاد بگیرند همدیگر را بهتر ببینند و همیشه این دیدن و تماشای زوایای فکری و جسمی و روحی هم را فراموش نکنند تا همیشه عاشق باشند
_در واقع اگر بخواهم تعبیر خیلی ساده تری داشته باشم باید بگویم عشق یک نوع اراده برای توسعه خودتان و دیگری است. این اراده در توسعه حوزه های مختلف دو نفر باید اتفاق بیافتد. می تواند حوزه اراده رشد ادراکی باشد ،می تواند معنوی باشد ،حتی به لحاظ سلامت فیزیکی همدیگر باید حواسمان باشد . مثلا شما متوجه می شوید که طرف مقابل شما به سلامتی فیزیکی خود توجهی ندارد ،شما آن رویکرد را دراو ایجاد می کنید که برای آن تلاش کند و به سمت سلامتی و زندگی بهتر برود ، شنیدن این جملات در لا به لای جملات احساسی به نتیجه مناسب تری می رسد و به حتم مثمر ثمرتر هم خواهد بود.
رشدی که نسبت به همدیگر می دهیم به فرایند آگاهیمان بستگی دارد و اینکه چه ظرفیتی از رابطه را در حال تجربه کردن داریم . ظرفیت عشق خیلی بالاست ،از یک نقطه شروع می شود ، می تواند رابطه عاشقانه ای در سطح معمولی بماند ، می تواند به سطح عمیق و متعالی برسد
*پس آدم ها وقتی کنار هم باشند ، عشق بین آنها قوی باشد ، جامعه بشری رشد بهتر و سالم تری خواهد داشت؟
_ما همه داریم در جامعه مدرن زندگی می کنیم. هنر عشق ورزی را بلد نیستیم ،مهمترین نکته این است. عشق هنر است و باید یاد بگیریم ، تمرینی برای عشق نداریم. مشکل بزرگ جامعه ما گرسنگی جنسی است . گرسنگی جنسی مانع رشد عشق می شود ،رابطه جنسی بخشی از رابطه عاشقانه است نه همه آن. وقتی رابطه ها به رابطه جنسی تقلیل پیدا کند جامعه از سلامت انتخاب خارج شده و مخرب می شود .
شما نمی توانید در یک جامعه گرسنه خیلی در مورد عشق سخن بگویید. معتقدم جوامعی که دچار این گرسنگی هستند ،رو به نا به هنجاری پیش می روند.
این یکی از پایه های توسعه پایدار است که کمتر به آن توجه شده است ، توسعه ارتباطات انسانی از نظر من گسترش ظرفیت عشق در یک جامعه است. یکی از مولفه های مهمی که می تواند ما را وارد مرحله یی از توسعه پایدار کند ، توجه به مقوله عشق است با این نوع نگاه که رشد من ، رشد دیگری است و شادی من می تواند ،شادی همه مردم باشد ، ایده عشق خلاق را به یک عشق جهانی مبدل می کند.