به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، بهارنیوز به قلم فهیمه حسنمیری نوشت: سرما. برف. جیرهبندی غذا. صدای پچپچها، نالهها و گریه نوزادان. جایی در نزدیکی مرز ترکیه. پناهگاه آوارگان سوری و چادرهایی که توان تحمل این حجم غربت و مشقت را ندارند. چادر سفیدی کهA157 نام گرفته. سه دختر کرد سوری کم و سن سال که حالا این فضای سرد و سفید غمبار، پناهگاهشان شده. به جای خانههای گرم و امنی که مادر داشت، پدر داشت، خواهر و برادر داشت. به جای مدرسهای که میرفتند، کوچههایی که با شادی از آن عبور میکردند و شهری که دوستش داشتند.
«روکن»، «هیلن» و «سولاف»، یازده، سیزده و پانزده ساله. دختران نوجوانی که نه تنها شهر و خانه، بلکه جسمشان هم مورد تهاجم قرار گرفته و هر سه، یادگار تلخی از یک متجاوز داعشی گرفتند. جنینی که نه به دنیا آمدنش خوشایند است، نه میتوان انتقام گناه دیگری را از او گرفت. هر سه، مادر فرزندانی هستند از یک داعشی که نام و نشانی از او نیست، معلوم نیست حالا کجاست و چه میکند. اما هیلن میگوید میتواند پدر خیلی از بچههای دیگر هم باشد.
مستند «A157 »، لحظههایی از زندگی این دختران سوری را به تصویر میکشد که با تمام خشمی که در دل دارند، برای هم مادری میکنند، خواهری میکنند، از هم پرستاری میکنند و روزبهروز برآمدگی شکمشان را به نظاره مینشینند. تماشای این لحظهها کار راحتی نیست. تحمل زیادی میخواهد دیدن دردها و با این حال، برق امید گذرایی که گاهی در چشم ساکنان چادر شماره A157 پیدا میشود. شنیدن صدای غمناکشان ساده نیست، هنگامی که از خاطراتشان میگویند، وقتی از لحظه تهاجم حرف میزنند، سکوت و مکثهای معنیدارشان، نگاههای خیره و خالی و ترانههایی که میخوانند تا از آینده مبهم و تاریکی که پیش رو دارند، کمتر بترسند.
بهروز نورانیپور، تهیهکننده و کارگردان این مستند است که چند روز پیش در حوزه هنری از آن رونمایی شد. او در این فیلم، روزهایی را روایت میکند که با این آوارگان سوری زندگی کرده، در لحظههایشان شریک بوده، رنجی را که میکشند، لمس کرده و بخشی از آن را به قاب تصویر درآورده تا این جنایتها در حافظه جهانی که مدعی فرهنگ و تمدن و پیشرفت است، ثبت شود.
او از پیدا کردن این دختران سوری به عنوان سوژه این مستند و روایت زندگی آنها میگوید: «در جریان پیشتولید یک اثر دیگر، با زبیر عبدالله که یک عکاس جنگ بود، آشنا شدم. زبیر عکس کودکی را به من نشان داد و گفت این کودک، حالا مادر شده است. بهتزده بودم و نمیتوانستم این موضوع را باور کنم. با او سراغ این سوژه رفتیم و دیدیم که چطور تعدد درد و مشکل را با این سن کم تحمل میکند. پدر و مادرش را از دست داده بود، مورد تجاوز قرار گرفته بود، طعم آوارگی را چشیده بود و حالا فهمیده بود مادر هم هست! آن دختر، روکن بود.»
نورانیپور که 9 ماه درگیر به تصویر کشیدن زندگی این دختران بوده، تاکید میکند که وضعیت سایر زنان نیز چندان بهتر از این سه دختر نیست و از آنچه در جریان جنگها بر سر زنان و کودکان میآید، اظهار تاسف میکند: «وقتی جایی جنگ در جریان است نمیتوانیم بیتفاوت باشیم، آنجا دوربین، اسحله من بود و تلاش کردم زندگی کسانی را روایت کنم که در دل جنگ زندگی میکنند. جنگ یک بازی مردانه است اما هشتاد درصد قربانیان جنگهای دنیا، زنان و کودکانند. در این مستند با روایتی مواجه میشویم که زن اولین قربانی است و کودک به تبع مادر، قربانی بعدی است. مردان خانواده در اثر جنگ در کنار خانوادههایشان نیستند و این زنان هستند که در چادرهای پناهگاه، با بزرگترین مشکلات و چالشها درگیرند. زنان در چنین شرایطی، همزمان با واژههایی به اسم امنیت، معیشت و تنهایی درگیرند.»
هرچه به پایان این مستند نزدیکتر میشویم، تلخی لحظهها بیشتر میشود. آنجا که یکی از این سه دختر، ترجیح میدهد از نقشی که زندگی به او محول کرده انصراف دهد. سولاف خودکشی میکند و به جای دیدن این دختر زیبای افسرده و غمگین که در برف دستهایش را گرم میکرد، مزار سادهای میبینیم با نام سولاف. روکن و هلین، در اثر زایمان زودهنگام، دچار مشکلات جسمی میشوند و با چشمانی ناراحت و غمبار نوزادانشان را در آغوش میگیرند؛ درگیر تردیدی بین حس مادری و داشتن فرزندی از یک متجاوز. پزشک میگوید افسردگی شدید. میگوید باید برایشان کاری کرد، کاری که به گفته نورانیپور، از دست نهادهای بینالمللی هم به سادگی برنمیآید: «وسعت و دامنه جنگ به قدری بالاست که هر کمکی از سوی نهادهای بینالمللی هم به این زنان صورت میگیرد، باز هم جوابگو نیست.»
این فیلمساز از پیگیر وضعیت این دختران خبر میدهد: «امیدواریم بتوانیم کاری کنیم شرایطی فراهم شود که روکن و هلین بتوانند ادامه زندگی سخت و مشقتبارشان را در شرایط امنتری خارج از این اردوگاهها سپری کنند.» امیدی که کاش محقق شود؛ و با این حال، روکنها، هلینها و سولافهای دیگر چه میشوند؟