گزارش روز

۲۵ اردیبهشت سالروز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی

|
۱۳۹۵/۰۲/۲۵
|
۱۵:۳۴:۰۵
| کد خبر: ۴۰۴۹۲۲
۲۵ اردیبهشت سالروز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
25 اردیبهشت 95 سالروز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی گرامی باد .

به گزارش خبر گزاری برنا در تهران  ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخن‌سرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است. فردوسی را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند.

فردوسی در شاهنامه از دودمان‌های پادشاهی پیشدادیان و کیانیان و اشکانیان و ساسانیان نام برده‌است. سروده‌های دیگری نیز به فردوسی نسبت داده شده‌است که بیشتر بی‌پایه دانسته‌اند. شناخته‌شده‌ترین آن‌ها مثنوی یوسف و زلیخا و گرشاسپ‌نامه و هجونامه‌ای در نکوهش سلطان محمود است.سروده‌های فردوسی نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر مورد پژوهش و بررسی؛ و در دانشگاه‌های شناخته‌شدهٔ دنیا مانند دانشگاه کمبریج انگلستان و دیگر دانشگاه‌های اروپایی و آمریکایی مورد مطالعه قرار گرفته‌است و تازه‌ترین پژوهش‌ها دربارهٔ شاهنامه در مرکز مطالعات خاورمیانه و اسلامی دانشگاه کمبریج منتشر شده‌است. در میانهٔ نوروز ۱۳۸۵ برگردان تازه‌ای از شاهنامه به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر شد. دیک دیویس پدیدآورندهٔ این نسخه جدید -که پروفسور زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اوهایوی آمریکا و عضو انجمن سلطنتی ادبیات است- با ارائهٔ این برگردان نوین، نوروز ایرانی را جشن گرفت.

فردوسی سخن‌سرایی وطن‌پرست و در میهن‌خواهی استوار بود. این باور پایدار او از جای جای شاهنامه و به ویژه از شور فردوسی در ستایش ایران و نژاد ایرانی به خوبی آشکار است. او از تاریخ نیاکان خود و داستان‌ها و افسانهٔ شاهان و تاریخ ایران آگاهی و یا به دانستن آن‌ها شوق و دلبستگی فراوان داشت و تربیت خانوادگی او نیز وی را بر این می‌داشت؛ و به همین سبب است که به این کار سترگ دست زد و تا هنگامی که گرفتار فقر و تهیدستی نگشت، یعنی مال و ثروت نیاکانی را بر سر کار شاهنامه نگذاشت، به دربار شاهان و جایزه‌های ایشان چشم نداشت. فردوسی در سرودن شاهنامه، گذشته از انگیزهٔ وطن‌خواهی و باورهای میهنی، کمابیش پشتیبانانی داشته‌است. او خود از چند تن به نام یاد کرده‌است که ایشان به گونه‌ای در برانگیختن یاری او کوشیده‌اند. یکی از آنان که بیش از همه مورد ستایش اوست، کسی‌است از بزرگان و فرمانروایان آن روزگار که فردوسی ویژگی‌هایش را برمی‌شمارد، اما آشکارا نام او را نمی‌گوید.

آنچنان که از سخن آشکار او می‌توان این برداشت را که فردوسی؛ به گفتهٔ «نولدکه» دانشمند آلمانی -که می‌گوید فردوسی تعصب مذهبی نداشته‌است- از افسانه‌ای که در بن‌مایه اسلامی گرفته شده‌است و آن دربارهٔ زیارت اسکندر از کعبه است، می‌گوید که خدای زمین و زمان نیاز به جا و مکان ندارد؛ و نیز می‌گوید که برای پیشینیان ما «آتش» تنها برای نشان کردن سمت نیایش بود، همان گونه که برای تازیان «سنگ» سمت پرستش است.

به نظر فروغی از ویژگی‌های فردوسی پاکی زبان و عفت اوست. در تمام شاهنامه یک واژه و یا یک عبارت مستهجن دیده نمی‌شود و پیداست که فردوسی بر خلاف بسیاری از شاعران، از آلوده کردن خود به هزل و زشتی‌ها کناره‌گیری داشته‌است و هر جا که به فراخور داستان‌سرایی مطلب شرم‌آمیزی می‌بایست نقل کند بهترین و نازک‌ترین عبارت‌ها را برای آن یافته است. عفت‌خواهی فردوسی به اندازه‌ای‌ست که در داستان‌هایی هم که به فراخور طبیعت بشری بی‌اختیار رخ می‌دهد، نمی‌پسندد که پهلوانان او گرفتار نفس شده و از حدود مشروع فراتر رفته باشند. فردوسی مردی است بسیار اخلاقی، با نظر بلند و قلبی نازک و حسی لطیف، ذوق سلیم و طبع حکیم؛ همواره از رویدادها هوشیاری می‌شود و خواننده را رهنمون می‌سازد که کار بد میوهٔ بد می‌دهد و راه کج انسان را به آرمان نمی‌رساند.

هیچ‌کس به اندازهٔ فردوسی باورمند به خرد و دانش نبوده و تشویق به اندوختن دانش و هنر ننموده‌است. فردوسی چون خیام در اشعارش به کوتاهی زندگانی افسوس می‌خورد و بیان حیرانی می‌کند که انسان برای چه آمده‌است و کجا می‌رود و پس از این زندگی چه خواهد شد. 

                 داغ فرزند فراموش نگردد هرگز                این چراغیست که خاموش نگردد هرگز

داغ از دست دادن فرزند برای یک پدر بسیار سنگین است, بویژه اگر فرزند در اوج جوانی و ناکامی از جهان برود . فردوسی بزرگ نیز چنین داغ سنگینی را در زندگانی خود دید و تجربه کرد و به گفته ی خود او پس از مرگ فرزند روان از تنش برون رفت ! در بخشی از شاهنامه و در داستان خسرو پرویز, فردوسی به مرگ فرزند خود اشاره می کند و آنچنان زاری می کند که دل هر میهن دوستی را از آنچه بر بزرگ استاد و نگهبان فرهنگ ایران گذشته است بدرد می آورد. بر این باورم که بهتر است سخن خود فردوسی را بخوانیم و درک کنیم تا عمق گفتار را دریابیم, اما در این ابیات واژگانی ناشناخته و دشوار نیز پدیدار است که بنابراین نخست معنی ابیات را مینویسم و سپس با درکی بهتر ابیات را میخوانیم .

فردوسی بزرگ چنین می فرماید :

اکنون که سن من از 65 سالگی گذشته است، درست و پسندیده نیست که در اندیشه ی گردآوری مال و گنج(ثروت) در جهان باشم . اکنون بهتر است از تجربه ی خود در زندگی بهره بگیرم و در اندیشه ی مرگ فرزند خود باشم. نوبت مرگ من بود ولی آن جوان از جهان برفت و از درد جدایی و مرگش, تن من همچون تنی بی روان است. باید بشتابم و خود را به او برسانم و کمی او را سرزنش کنم که ای فرزند ناکامم , نوبت مرگ من بود , تو چرا رفتی و آرام و فرار من را با خود بردی؟ ز بدیها و مشکلات تو مرا در جهان یار و یاور بودی چرا از پدر پیر خود جدا شدی ؟ مگر همراهان جوانی یافته بودی که از پیش پدر پیرت رفتی ؟ فرزند ناکامم هنگامی که 37 سال داشت از جهان برفت.فرزندم همواره با من درشت بود و بیکباره برای همیشه از پیش من برفت .او رفت و با مرگش رنج و غمش را برای من بجای گذارد و دل و دیده ی مرا در خون در نشاند . او رفت و به روشنایی رسید و بی گمان برای پدر نیز جایگاهی را بر می گزیند. روزگار درازی گذشت و از آن همرهان فرزندم هیچ کس بازنگشت و من از چشم انتظاری آشفته و درمانده شده ام.او سی سال داشت و من شست و پنج سال ,چرا از من پرسشی نکرد و مرا تنها گذارد و از جهان برفت ؟ فرزندم , یزدان پاک روانت را شاد کند . از خداوند روزی دهنده می خواهم که گناهان مرا نیز ببخشد و جایگاهم را روشن سازد. 

مرا سال بگذشت برشست و پنج نه نیکو بود گر بیازم به گنج

مگر بهره بر گیرم از پند خویش بر اندیشم از مرگ فرزند خویش

مرا بود نوبت برفت آن جوان ز دردش منم چون تن بی‌روان

شتابم همی تا مگر یابمش چویابم به بیغاره بشتابمش

که نوبت مرا به بی‌کام من چرا رفتی و بردی آرام من

ز بدها تو بودی مرا دستگیر چرا چاره جستی ز همراه پیر

مگر همرهان جوان یافتی که از پیش من تیز بشتافتی

جوان را چو شد سال بر سی و هفت نه بر آرزو یافت گیتی برفت

همی‌ بود همواره با من درشت برآشفت و یکباره بنمود پشت

برفت و غم و رنجش ایدر بماند دل و دیدهٔ من به خون درنشاند

کنون او سوی روشنایی رسید پدر را همی جای خواهد گزید

برآمد چنین روزگار دراز کزان همرهان کس نگشتند باز

همانا مرا چشم دارد همی ز دیر آمدن خشم دارد همی

* مرا شصت و پنج ورا سی و هفت نپرسید ازین پیر و تنها برفت

وی اندر شتاب و من اندر درنگ ز کردارها تا چه آید به چنگ

روان تو دارنده روشن کناد خرد پیش جان تو جوشن کناد

همی‌خواهم از کردگار جهان ز روزی ده آشکار و نهان

که یکسر ببخشد گناه مرا درخشان کند تیره گاه مرا

 

نظر شما