فصل مشترک قوام و مصدق

|
۱۳۹۵/۰۵/۰۲
|
۰۹:۴۶:۵۱
| کد خبر: ۴۳۵۶۴۲
فصل مشترک قوام و مصدق
31 تیرماه؛ روزی که بنام دو چهره محوری سیاست ایران نامگذاری شده است.

به گزارش گروه روی خط رسانه خبرگزاری برنا، روزنامه همدلی مقایسه ای درباره عملکرد مصدق و قوام انجام داد.

1- جنبش نهاد می‌شود: «هردو آس پیک برای همدیگر رو می‌کنند.» این آخرین جملات جورج اورول در رمان بی‌نظیر «قلعه حیوانات» است. این جمله زمانی را نشان می‌دهد که در مزرعه انقلاب شده و رهبر حیوانات پای میز سیاست می‌نشیند و در ادبیات جامعه شناختی جنبش به نهاد تبدیل شده است. 2- پس از جنگ جهانی: پیرو سبیلوی مارکس که حالا خودش پیشوا شده، پس از پیروزی بر هیتلر با طمطراق و احساس رضایت به نقشه کشورش نگاه می‌اندازد. نگاهش که به قفقاز می‌افتد پیپش را به سمت مرز با ایران می‌گیرد و می‌گوید: «از مرزهایمان در اینجا راضی نیستم.» قبل از همه این حرف‌ها امپریالیسم دشمن بود. 3- میانه جنگ: و باز قبل از همه اینها عدالت آرمان بود. هیچ کس نباید گرسنه سر بر بالین می‌گذاشت. اما سیاست است دیگر، وقتی پای قدرت در میان باشد جنگ هم رخ می‌دهد و وقتی جنگ رخ می‌دهد، نیروهای جنگی آذوقه می‌خواهند. شوروی انبار قله ایران را در اختیار می‌گیرد تا و فرودستان پارسی‌زبان به حدی از قحطی نان رنج ‌ببرند که خانه رئیس دولت را آتش زده و به مجلس شورای ملی حمله برند. حمله به شورای ملی دومین ایستادگی در برابر مشروطه بود که شاه ایران هم می‌خواست به حضرت اشرف ضرب شستی نشان دهد. 4-شکست دیکتاتور کمونیست از نخست‌وزیر جمهوری‌خواه: هر دو برای هم آس آماده کرده‌اند. پیشوا نفت ایران را برای 50سال می‌خواهد و نخست‌وزیر ایران هم خروج ارتش سرخ از آذربایجان را. اما خواب خوش استالین به کابوس تبدیل می‌شود. چراکه حکم برنده در دستان قوام است. مجلس لایحه امتیاز نفت به شوروی را تصویب نکرد. این حکایت شکست استالین اقتدارگراست که شکستش را نیز همچون قد کوتاهش از دیده رسانه‌ها پنهان می‌کرد. بدون شک سیاستی که قوام در پیش گرفت از ماندگارترین پیروزی‌های ایران در برابر اجانب است، که خود از خدمات برجسته پیر سیاست دوران قبل از انقلا اسلامی باید خواند.

قوام و مشروطه

قوام همچون مصدق در خانواده‌ای اشرافی به دنیا آمد. در همین خانواده اشرافی خط خوش آموخت و همین خط‌نویسی او را به منشی‌گری صدراعظم رساند و از همانجا کشف شد. هنر خط‌نویسی قوام نه تنها راهگشای او در سیاست بود که به خدمتگزار مشروطه نیز شد. روز تولد مظفرالدین‌شاه فرمان مشروطه را تحریر می‌کند و به امضای شاه می‌رساند. البته حلقه پیوند او به مشروطه به اینجا ختم نمی‌شود. قوام همان زمان که منشی صدراعظم شده بود با مشروطه‌خواهان سر و سری داشت؛ گاه آنان را از مسائل آگاه می‌کرد و گاه به شفاعت آنها برمی خاست. حتی یک بار چند نفر از مشروطه خواهان را برای گریز به باغ برادرش وثوق الدوله می‌فرستد.

القاب قوام السلطنه و حضرت اشرف که از درباریان قجری و پهلوی دریافت می‌کند، در زمان کامیابی‌های پس از فرود عالم سیاست است. نمونه‌اش مرگ مظفرالدین‌شاه در همان سال مشروطه است که محمدعلی‌شاه تازه به تخت نشسته دربرابر مجلس و مشروطه‌خواهان می‌ایستد. درباریان ترقی‌خواه هم به رسم زمان کنار گذاشته شدند. البته عادت قوام آن بود که هنگام دوری از قدرت از مادر وطن هم دور باشد. یک سال بعد اما قوام به وطن، قدرت و وزارت بازمی‌گردد. اما وزارت از قوام چهره‌ای که ما می‌شناسیم نساخت. وزارت تنها راه منتهی او به خراسان و سیستان بود، خراسانی که از کسادی بازار و بیکاری گسترده رنج می‌برد. در وصف اوضاع نابسامان خراسان همین کافی است که قوام که برای سرکشی به قوچان رفته بود، در راه بازگشت ژاندارم‌ها محاصره و تهدیدش کردند که تا حقوق نگیرند اجازه ترک شهر را به والی نخواهند داد.

قوام در خراسان

دستاورد قوام در آن خطه فایق آمدن بر اوضاع اقتصادی بود که همین هم از طریق سازماندهی نظمیه صورت می‌گرفت. قوام دیگر خدای خراسان شناخته می‌شد، اما مخالفینش او را به فساد مالی متهم می‌کردند. شاه نوجوان هم تصمیم به خلع او می‌گیرد اما با وساطت درباریان از این امر منصرف می‌شود. اما زیاد نمی‌گذرد که همین شاه جوان به او رو می‌آورد.

خودداری قوام در تایید دولت ضیاء

سوم اسفند 1299 سیدضیاء طباطبایی دست به کودتا می‌زند. احمد قوام در خراسان و محمد مصدق (که آن زمان والی فارس بود) از تایید دولت ضیاء خودداری کردند. مصدق استعفا داد و به ایل بختیاری پناه برد. قوام هم در نامه به ضیاء می‌نویسد: «اساس و مرام نظام جدید روشن نیست. آیا دولت در نظر دارد فاشیستی عمل کند؟» آخرین روز والی‌گری قوام در خراسان سیزدهم سال جدید است که در راه بازگشت از سیزده به‌در از باغ وکیل‌آباد ژاندارم‌ها به فرمان ضیاء دستگیرش می‌کنند و او را به تهران می‌فرستند. اما این سیزده برای قوام نحس نبود. پس از او همسرش هم دستگیر و به تهران فرستاده می‌شود. همسر در راه تهران به نخست‌وزیر تلگراف می‌زند و به او گلایه می‌کند که منزلش در پایتخت تصرف شده، لذا نمی‌داند کجا اسکان کند. پاسخ تلگراف این است: «اگر وارد طهران شدید در منزل خودتان اقامت کنید. امضا قوام‌السلطنه» احمدشاه در همین چند روز تصمیم گرفته بود قوام که بر کرسی صدارت بنشیند.

شکست انگلستان از قوام

با آنکه در جوانی مشروطه‌خواه بود، اما مایل بود مجلس در خدمت او باشد. اعتقادش آن بود که باید از راه سپردن امتیاز به شرکت‌های بین‌المللی از منابع کشور استفاده کند. در نگاه او به سیاست مرام و آرزو جایی نداشت. برخلاف برادرش که امضاکننده قرارداد 1919 بود، نسبت به انگلیس ارادتی نداشت، بلکه خواستار رابطه با آمریکا بود، و همین از وجوه اشتراک او با پیر احمدآبادی، محمد مصدق است. چنین بود که خواهان سپردن امتیاز نفت شمال به آمریکا شد. برای او این کار باید صورت می‌گرفت، قشون چهار ماه می‌شد که حقوق دریافت نکرده بود و امکان داشت همه چیز به هم بریزد. اینکه قوام می‌خواست با آمریکا قرارداد ببندد باعث احساس خطر انگلستان شد. انگلیسی‌ها مدعی امتیاز نفت خوشتاریا شدند. خوشتاریا تبعه روسی بود که در زمان حکومت تزاری امتیاز نفت ایالت‌های شمالی را به دست گرفت، اما یک سال بعد وقتی کمونیسم بر سر کار آمد همه قراردادهای تزاری ملغی اعلام شدند. انگلستان هم سه سال بعد از این ماجرا این امتیاز را خرید. حالا انگلستان مدعی نفت گیلان، مازندران، استرآباد و خراسان شده بود. اما قوام هم می‌گفت چون خوشتاریا به تصویب مجلس ایران نرسیده اعتبار ندارد. پس از این دعواها پیر استعمار به دنبال زمین زدن قوام بود. در همین هنگام شوروی هم از اقدامات قوام ناراضی بود. از این‌رو تعدادی از روزنامه‌نگاران را علیه قوام برانگیخت. سرانجام کابینه قوام در ظاهر به خاطر سوءاستفاده از تمبر دولتی در مجلس استیضاح شد و سقوط کرد.

قوام علیه رضاخان

هشت ماه بعد از سقوط کابینه قوام، او به اتهام توطئه برای رضاخان بازداشت شد. رضاخان مدعی شده بود قوام قصد ترور او را داشته. قوام می‌خواست رضاخان را از سر راه بردارد. وزیر جنگ خطرناک شده بود، برای همین ترتیب این داده می‌شود که تعدادی از ژاندارم‌ها که از موقعیت خود ناراضی بودند، شاه آینده را بازداشت کنند. اما قوام تردید می‌کند و این رویا محقق نمی‌شود. همچنین گفته می‌شود که چهار تروریست قفقازی برای ترور رضاخان استخدام می‌شوند، اما آن هم به خاطر ترس آنها شکل نمی‌گیرد. سرانجام رضاخان با پادرمیانی احمدشاه می‌پذیرد که قوام آزاد شود، اما به این شرط که از کشور خارج شود.

قوام در سلطنت رضاخان

ورود دوباره قوام به کشور زمانی اتفاق می‌افتد که دیگر بساط سلطنت قاجار از بن کنده شده و رضاخان بر سر کار آمده است. قوام با وساطت فروغی و وثوق‌الدوله به وطن آمد و تا پایان جنگ و غزل خداحافظی رضاخان در لاهیجان به سر برد.

شاه جوان مرعوب اقتدار قوام

هرچند پسر به جای پدر نشسته، مایل بود سلطنت خود را متفاوت از پدر نشان دهد و از این‌رو رجال سیاسی خانه‌نشین در عصر پدر در این زمان از جمله قوام به صحنه بازگشتند، اما محمدرضا هم از اقتدار قوام می‌ترسید. در اقتدار قوام روایت‌های جالبی وجود دارد. یکی این روایت که او دو تن از وزرایش را به جرم اینکه بی‌اطلاع او با شاه ملاقات کرده‌اند برکنار کرد. با همه اینها هرچند سخن‌هایی درباره قصد قوام برای ترور یا کودتا علیه رضاخان یا برچیدن بساط سلطنت محمدرضا گفته می‌شود اما او جمهوری‌خواهی‌اش را به منصه ظهور نرساند.

شکست رهبر چپ از نخست‌وزیر جمهوری‌خواه

رهایی آذربایجان بزرگترین دستاورد قوام در سال‌های سیاست‌ورزی اوست. بعد از جنگ جهانی دوم در حالی که متفقین باید خاک ایران را ترک می‌کردند، استالین رهبر اتحاد جماهیر شوروی نه با هدف گسترش عدالت در جهان بلکه به خاطر نفت شمال ایران و بهره‌برداری از حکومت فرقه دموکرات آذربایجان به نفع خود، از خارج کردن نیروهایش خودداری کرد. اما اگر استالین در برابر هیتلر در جنگ به پیروزی رسیده بود، در برابر جنگ دیپلماتیک قوام شکست خورد. قوام در کاخ کرملین به روس‌ها وعده داد امتیاز 50سال نفت شمال را به آنها خواهد داد، مشروط بر آنکه نیروهای ارتش سرخ خاک ایران را ترک کنند. از سوی دیگر هرگونه اعطای امتیازی می‌بایست با تصویب مجلس شورای ملی صورت می‌گرفت و آن هم مشروط به برگزاری انتخابات بود. قوام برگزاری انتخابات را هم مشروط به خروج ارتش سرخ دانسته بود. قوام فکر اینجا را هم کرده بود. آیت‌الله حائری یزدی از پیغام قوام به آیت‌الله بروجردی پرده برداشته که در زمان اشغال آذربایجان انتخابات را تحریم کند. این درحالی است که حسین علاء وزیر خارجه قوام شکایت از شوروی در سازمان ملل را در دستور کار خود قرار داده بود. برخی می‌گویند قوام با این شکایت مخالفت کرده، اما این ادعا هم وجود دارد که در تلگراف محرمانه‌ای خواستار ادامه روند شکایت شده و هدف از این رفتار دوگانه آن بود که در برابر شوروی وانمود کند با آنهاست. نهایتا با خروج ارتش سرخ انتخابات برگزار می‌شود و نیروهای نزدیک به قوام بر کرسی‌های مجلس تکیه می‌زنند. انتظار شوروی آن بود که حالا مجلس امتیاز 50ساله نفت را تصویب می‌کند، اما نتیجه چنان شد که شوروی بدون آنکه دستش به نفت برسد، از ایران خارج شد.

استعفای قوام در ماجرای بلوای نان

مدت زیادی از رهایی آذربایجان نگذشت که قوام که محبوبیتش روبه‌فزونی بود، در ماجرای بلوای نان مجبور به استعفا شد. کمبود آذوقه باعث شد مردم خانه نخست‌وزیر را آتش بزنند. ماجرا به همین جا تمام نمی‌شود، آنها در برابر مجلس هم به اعتراض می‌پردازند. نزدیکان شاه به مردم اطمینان داده‌اند که قوای انتظامی اجازه تیراندازی به مردم را ندارند، در نتیجه دومین تعرض به مجلس (بعد از به توپ بسته شدن مجلس در دوران محمدعلی شاه) به وقوع می‌پردازد.

قوام و مجلس

جمهوری‌خواهی قوام خود این سوال را مطرح می‌کند که او چگونه فردی بود که در مشروطیت نقش داشته اما مستقل از مجلس عمل می‌کرد. او حتی در آخرین دوره نخست‌وزیری‌اش که کمتر از یک هفته بود، خواهان انحلال مجلس بود – هرچند که دکتر مصدق نیز چنین عمل کرد. صندوق‌سازی در انتخابات هم از مسائلی است که به او نسبت داده می‌شود. دکتر مصدق نیز در نامه‌ای که به او نوشته بود نسبت به آزادی انتخاب مردم هشدار می‌دهد و از تشکیل حزب دموکرات قوام پیش از انتخابات انتقاد می‌کند. با این وجود حربه قوام در ماجرای خوشتاریا و همچنین در رهایی آذربایجان این را تداعی می‌کند که قوام با مجلس تا آنجا موافق بود که در اجرای منویات وی باشد.

پیروز میدان 30 تیر که بود؟

25تیرماه سال 31 مصدق که از شاه نتوانسته وزارت جنگ را بگیرد استعفا می‌دهد. فردایش حکم نخست‌وزیری برای قوام صادر می‌شود. شاه از مصدق هرچقدر هراس داشت بیمش از قوام دوچندان بود. از همین‌رو این انتصاب در وهله اول عجیب به نظر می‌رسد، اما با مروری بر وقایع چهار روز گمان می‌رود شاه می‌خواست همان روشی را دنبال کند که قوام دنبال می‌کرد. او می‌خواست با مقابله کردن مصدق و قوام که هر دو خواهان کمتر شدن اختیارات شاه بودند، قدرت خود را واکسینه کند. قوام نیز از مدت‌ها قبل برای به دست گرفتن قدرت دورخیز کرده بود، اما به دنبال حذف مصدق نبود. حتی برخی مدعی شده‌اند کناره‌گیری قوام در 30تیرماه در حمایت از مصدق صورت گرفت. قوام در اطلاعیه نخست‌وزیری‌اش از مصدق به عنوان مردی یاد می‌کند که «هیچ وقت در برابر فشارها از پا ننشست.» اما در عین حال به روش مصدق در مذاکرات نفتی انتقاد کرد. او می‌گفت: «من هیچ وقت مثل دکتر مصدق نیستم که روی چاه‌های نفت را ببندیم و مملکت را در فقر بسوزانیم.» قوام به محض قبول نخست‌وزیری خواستار انحلال مجلس شد. آیت‌الله کاشانی نیز که در دوره پیشین نخست‌وزیری قوام (در زمستان سال 24) تبعید شده بود، 28تیرماه زمانی که مردم به خانه او برای کسب تکلیف مراجعه کردند اعلام کرد: «اگر قوام نرود اعلام جهاد می‌کنم» قوام درباره کاشانی گفته بود: «من نه رزم‌آرا هستم و نه مصدق که یا از کاشانی ملاحظه کنم یا معتقد به استفاده از آنها در امور باشم.» بنا شده بود کاشانی 29تیرماه بازداشت شود اما با فاش شدن این اقدام توسط رادیو لندن مبارزه با قوام شدت گرفت. کاشانی هم در اعلامیه‌ای گفت: اگر مصدق برنگردد «دهانه تیز انقلاب را متوجه دربار خواهم کرد.» جالب اینجاست که 28 مرداد در حالی که فقط دو روز از نخست‌وزیری قوام می‌گذشت شاه به اعضای جبهه ملی که به دیدن او رفته بودند گفت که به دنبال راه قانونی برای برکناری قوام باشند. روایت از 30 تیر این‌گونه است که در تهران جوی خون جاری شد. با این وجود قوام از اوضاع شهر ابراز بی‌اطلاعی می‌کرد و می‌گفت که از او کسب تکلیف نکرده‌اند: «من اساسا در مذاکرات شورای امنیت شرکت نکردم، شلیک به مردم باید با اطلاع رئیس دولت باشد، اگر استعفای مرا قبول کرده‌اند چرا اطلاع نمی‌دهند؟ پس معلوم می‌شود آقایان هرچه خواسته‌اند کرده‌اند تا به حساب من بگذارند.» در همین روز بالاخره استعفای قوام پذیرفته شد، اما تعداد دقیق کشته شدگان سرانجام مشخص نشد، چرا که آمارها متفاوت بوده و ظاهرا مخالفان قوام قصد داشتند از این آمارها استفاده تبلیغاتی کنند.

قوام و مصدق پس از 30 تیر

واکنش‌ها به 30تیر شدید شد. نمایندگان و اعضای دولت مصدق از هر فرصتی برای حمله به قوام استفاده کردند. گاه از اعدام قوام در بهارستان سخن می‌رفت، مجلس هم قوام را مفسد فی‌الارض نامید. اما قوام در نامه‌ای از خود دفاع کرد و نوشت که 28تیر استعفا داده است. او در نامه‌اش همچنین نوشت حکومت نظامی از دولت گذشته روی کار بوده و به او ربطی ندارد. با همه اینها واکنش مصدق به قوام متفاوت از یارانش در دولت و مجلس بود. در شرایطی که او چندین بار مخفی‌گاه خود را تغییر می‌داد، با مصدق تماس گرفت و او را از مخفی‌گاه خود مطلع کرد. مصدق هم به رئیس شهربانی دستور داد قوام را به منزلش منتقل کنند.

مصدق که از 31تیر دوباره بر مسند نخست وزیری نشسته بود به خواسته‌اش یعنی وزارت جنگ بود رسید. اما در نامه‌ 6مرداد مصدق به آیت‌الله کاشانی، نه اشاره‌ای به واقعه 30تیر شد و نه قدردانی به چشم می‌خورد. شاید به این خاطر بود که مصدق دست شاه را خوانده بود و پیش‌بینی می‌کرد که سرنوشتی همچون سرنوشت قوام پیدا کند. تقریبا چنین هم شد، آیت‌الله کاشانی که 30 تیر 31 دربار را تهدید کرده بود که اگر مصدق به قدرت برنگردد انقلاب برپا خواهد کرد، در 28 مرداد 32 موضعی در حمایت از مصدق نگرفت. قوام نیز 3 سال و یک روز بعد از ماجرای 30تیر از دنیا رفت، او دوره‌های نخست‌وزیری‌اش کوتاه بود، اما پنج بار بر مسند نخست‌وزیری قرار گرفت. این مسئله و همچنین ماجرای آذربایجان او را مرد سیاستمداری واقعی نشان می‌دهد، که 30 تیر پایان عمر سیاسی‌اش بود. شاید اگر 30 تیر رخ نداده بود یک سال بعد حادثه 28مرداد هم شکل نمی‌گرفت. به هرحال قوام برخلاف مصدق تا نسل دهه 60 و 70 با قهرمانی توام شده و در قلب‌ها جا گرفته، از آن دسته سیاستمدارانی است که به جای واکنش عاطفی به نامش، با عقل مصلحت‌اندیش سیاسی شناخته می‌شود.

 

نظر شما