نویسنده مهمان:همنوا با عاشورا /بخش اول
مقدمه:وقتی برادران یوسف،بی توجه به چشم گریان پدر، او را به ثَمَنی ارزان فروختند ، خریدارانش،برای فروش متاع گرانقیمت خود،بازار مصر را برگزیدند تا همه بدانند که بسی سود نکرد،آنکه یوسف به زر ناسَره، بفروخته بود.او می آمد و رُخساره بر افروخته بود،اما گویی فقط حافظ دانست که تا کجا،باز دل غمزده ای سوخته بود.
سِکّه هایی از طلا بر وی قیمت نهادند، اما پیرزنی نیز با کلافی از دسترنج زندگانی خود، درصف خریداران ایستاده بود.نهیب زدند که چنین زیباروی کنعانی،به این متاعِ بی مقدار تو ندهند .
گفت:«دانم که ندهند.خواستم بدانند،که من هم خریدار یوسُفم »
به سان آن خریدار کم بضاعت یوسف از عاشورا می نویسم .از کجا معلوم که ارزش آن کم از آن کلام تحریف شدۀ آلوده به صدها آواز و آهنگ شبهه دار باشد که در فلشها و سی دی هایی حتی سر از محافل باکو و استامبول در آورده است؟میفروشند،یوسف مصری به کمترین ثَمَنی ،کجاست فکر حکیمی و رای بَرهَمَنی که جلودارشان باشد؟
نه گوششان به نصیحت عالِمی دینی،بدهکار است و نه فرهنگمداری که ،فارغ از هر گونهمصلحتاندیشی،دستی از آستین اراده بدر آورد و بر این همه تاراج،حدی نهد.دهها بساط تحریف و خرافه می گسترانند و یک کلام موزون و به قاعده هم که می گویند،درمیان آنهمه تحریفات،محو میشود .
روح بلندی که در اوج قرب الهی نماز عاشورا با سپر انسانی اقامه می کرد آیا در آن لحظات ملکوتی می توانست به فکر عروسی قاسم و دل دلدادۀ لیلا باشد و توصیف ناکامی او بر جوان کامیاب کربلا بشنود؟ آیا آرزو و دلمشغولی آن نوجوان پاکباخته ای که در پاسخ عموی خود، شهادت را «اَحلی مِن العَسَل» نامید، بساط دامادی در بزم کربلا بود!؟ وَه که چه جفای بزرگی بر حسین و فرزندان پاکباخته و عاشورای تاریخ ساز او روا می داریم ! چه کسی،پاسخگوی اینهمه وهن روزگار است؟
اقیانوس معرفت عاشورا بر کوزۀ معرفت هر معرفت جویی ،ریخته شود حداقل،قسمت یکروزه ای بر آن بگنجد.دریغ و درد ، که گاهی چنین غافل ز کار خویشتنیم .
قصۀ پرغصۀ عاشورا،آنچنان آکنده از عشق و شور و مستی است که هر شب و روز، اگر ازآن گفتگو شود، ازتازگی آن نمی کاهد.گویی اندر ضمیر آن،گنجی نهان نهاده اند.عاشورا آن کانون ایثار،شهادت و معرفت است که از هر زاویه ای می توان به آن،نگاهی نو داشت.
از گاندی هندو مذهبی که پیروزی ملت هندوستان را در مبارزه با استعمار،متاثر از اندیشۀ ستم سوز و ظلم ستیز امام حسین دانست تا جرج جرداق مسیحی که با تمام عشق وارادت به مسیح،صدای عدالت و انسانیت را از حنجرۀ علی و فرزند او شنید،جملگی دربیان عظمت این واقعه حیرانند.چرا نباشند که مسیح،خود نیز سوگوار حسین است.
یکباره، جامه، درخم گردون به نیل زد
چون این خبر،به عیسی گردون نشین رسید.
از«عبد الفتاح عبد المقصود»که کتاب شگفت انگیز خود را با نام زیبای « امام علی» زینت داد وکُلّ توانمندی خود را در آن به نمایش گذاشت،تا مولوی که با تمام تعلق مذهبی و نَسَبی به ابوبکر،ارادتی تام و تمام به علی یافت.و مدام بشنو از این نامها و نشانه ها که در تاریخ فراوانند. عشق داند،که در این دایره سرگردانند .
آنانی که راه و روشی غیر از ما نیز پیموده اند،شعله هایی از نور علی بر جانشان تابیده است و چه تابیدنی که بزرگترینشان گفت:« از تو بر من تافت،چون داری نهان؟می فشانی نور،چون مَه بی زبان»
پس خوشترآن باشد،که سِرّ دلبران، درحدیث دیگران هم گفته آید.درحدیث برهمن و بودایی و حتی آن پهلوان گَبر و بی ادب که خشم و کین در دل علی کاشت اما بر خلاف انتظار خود و تاریخ،خوشه های مهر ازآن گلستان محبت چید.
پرورش یافتۀ علی،باید هم آن روح بزرگی باشدکه شهدای کربلا را به عالَم ،عَلَم کند.ازشهید شش ماهه تا پیر مرد هشتاد ساله،به صحنه آوَرَد و کاری کند که ابراهیم و اسماعیل نکردند.
السلام علیک یا ثارَ الله
چه سِرّی درخون و قیام زیبای تو نهفته است که اینچنین آنرا ماندگار وابدی ساخته است!؟
رمز این جاودانگی در کجاست!؟.....
ادامه دارد
مالک رضایی