مرضیه دباغ؛ بانوی چریک و مبارز انقلابی که در زندگیاش، سه دوره نمایندگی مجلس، فرماندهی سپاه همدان، قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی و مادری هفت دختر و یک پسر ثبت شده است. او بیشتر از هر چیزی به اراده و مقاومتش زیر شکنجههای غیرقابل تصور ساواک مشهور است. دباغ در گفتوگو با یکی از نویسندگان دفاع مقدس (حمید داوودآبادی) میگوید: «بعد از پیروزی انقلاب به خواسته یکی از آشنایان، به پادگان لویزان رفتم. تهرانی، کسی که در شکنجه من و دخترم حیا و شرفی نداشت و در خباثت روی وحشیترینها را سفید کرده بود، نشسته بود پشت یک میز، یک لیوان آبمیوه کنار دستش بود و تند تند اعترافات مینوشت. به او گفتم: آقای تهرانی... مرا میشناسی؟ گفت: نه... بهجا نمیآورم.... گفتم: مادر دختر پتویی را یادته؟ تا این را گفتم، چشمانش گرد شد؛ با کف دست به پیشانیاش کوبید و گفت: بله... بله... من جداً متأسفم... فکر میکردم شما از بین رفتهاید. گفتم: نخیر.. خدا خواست که من بمانم تا یکی از نشانهها باشم برای خباثت شما... شما از ما این جوری بازجویی میکردین؟... با آب میوه و در کمال آرامش؟...یادته دختر بچه سیزده ساله من، توی اون گرمای تابستان، تشنهاش بود، لَهلَه میزد، لیوان آب یخ را آوردی جلویش، او لهله میزد و تو لیوان را جلوی دهانشبردی، ولی آن را خالی کردی روی زمین؟ گفت: بله... بله... من متأسفم. بعد آب دهانی روی زمین انداختم و خارج شدم. دیگر طاقت نداشتم چهره خبیث او را ببینم. واقعاً خدا منتّقم خوبی است.»
ماجرای مادر و دختر پتویی
مرضیه دباغ بعد از آنکه به همراه همسرش به تهران میآید فعالیتهای انقلابی خود را زیر نظر آیتالله سعیدی با پخش و توزیع اعلامیه آغاز میکند. وی برای مبارزه با رژیم پهلوی در مقطعی از پوشش گدایی استفاده میکند: «من بر اساس برنامهریزی صورت گرفته، نزدیک به بیست روز با لباس فقرا و کولیها در خیابان منتهی شده به کاخ سعدآباد گدایی میکردم. فرح و ولیعهد بیشتر در آن کاخ زندگی میکردند... بچهها لازم بود تا اطلاعات جامعی در مورد رفت و آمد و.. داشته باشند.» ساواک سالها به دنبال سرنخی برای دستگیری دباغ بود. در سال 52 یکی از دانشجویان علم و صنعت مراسم عروسیاش را در منزل او گرفت و در کارت دعوت، آدرس خانه وی لو رفت. در کمیته مشترک ضدخرابکاری شکنجهها شروع میشود. دباغ در خاطراتش میگوید: «دستم را به زور گرفتند، سوزنهای بلندی را به زیر ناخنهایم فرو کردند و سپس نوک انگشتانم را که سوزن زیرش بودند، توی دیوار کوبیدند. سوزنها تا انتها در زیر ناخنها نفوذ کرد. تمام تنم از درد تیر کشید. گاهی با «باتوم برقی» که شوک الکتریکی ایجاد میکند، بهاعضای مختلف بدنم میزدند. یکی دیگر از وحشیانهترین شکنجههای تخصصی ساواک شاه، «آپولو» بود. تعریف آن را قبلاً شنیده بودم. مرا روی یک صندلی فلزی نشاندند. کلاهی آهنی که سیمهایی به آن وصل بود، روی سرم بستند؛ دستها و پاهایم را هم به صندلی بستند. بهیکباره جریان برقی ـ که چندان قوی نبود که آدم را بکشد ولی سیستم عصبی را به هم میریخت ـ وصلشد. بدنم کاملاً به لرزه افتاد و اعصابم داغان شد.»
پس از آنکه ساواک مقاومت او را زیرشکنجهها مشاهده میکند دست به یک اقدام کثیف میزند. دختر 13 ساله مرضیه دباغ به نام رضوانه را به بهانه پیاده کردن و نوشتن سرودهای «رادیو عراق» به شکنجهگاه ساواک میبرند و شروع به شکنجه دختر در مقابل چشمان مادر میکنند. روایت مرضیه دباغ از این ماجرا اینگونه است: «دیدم دو تا سرباز زیر بغل رضوانه دخترم را گرفتهاند و او را کشان کشان آوردند انداختند وسط راهرو و با سطل رویش آب ریختند که به هوش بیاید. با دیدن این صحنه دیگر طاقتم تمام شد. دیوانهوار با مشت به در کوبیدم و فریاد زدم. گفتم که در را باز کنید تا ببینم بچهام چه شده. مرحوم آیتالله «ربانی املشی» که در یکی دیگر از سلولها بود، با صوت زیبا شروع کرد به خواندن قرآن تارسید به آیه «استعینوا بالصبر و الصلوه» کمی آرامگرفتم، ساکت شدم و سر جایم نشستم.» ساواک چادر مرضیه و دخترش را از آنها میگیرد. دباغ میگوید که برای اینکه حجاب حفظ کند پیراهن مردانهای را از سلول بغلی گرفته بود و هر وقت پای شکنجه میرفت پیراهن را سر میکرد و آستینهایش را زیر گلو گره میزد. ساواک همین پیراهن را هم از او میگیرد. او میگوید: «از آن روز به بعد هرگاه میخواستیم برای شکنجه برویم، یکی از پتوها را من روی سرم میکشیدم، یکی را دخترم. به همین خاطر در زندان به «مادر و دخترِ پتویی» معروف شده بودیم.»
منبع:ایران