به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، روزنامه «وقایع اتفاقیه» آورده است: ماه ربیعالاول از آن نظر نزد مردم مبارک است که شب اول آن مبدأ هجرت حضرت رسول از مکه به مدینه بود و در این شب برای سلامت اطرافیان، حاجتهایشان را میگرفتند و دیگر آنکه نهم این ماه مصادف با امامت صاحبالامر(عج) بود و یکی از دستوراتی که سینه به سینه نقل شده و دیگران را به آن ترغیب میکرد، ماهی بود که در آن خواستگاری، عقد و عروسی و خانه خریدنها شروع میشد و سرانجام خوشی داشت؛ البته در ماه ربیعالثانی نیز عقد و عروسی انجام میشد، ازاینرو، پس از محرم و صفر که ماههای بدشگون و عزاداری بود، با فرارسیدن ربیعالاول و ربیعالثانی، خانوادههای دختردار تهرانی گوش به زنگ بودند زیرا عقیده داشتند در این دو ماه خوشیمن، خواستگار به خانه دختر میآید و عقد و نامزدها در آن سر میگیرد.
آشنایی با خانوادههای دختردار
معمولا وقتی پسر به سن ۱۷ - ۱۸ سالگی میرسید، پدر و مادر آستین بالا میزدند و نخستین زن عقدی را برایش تدارک میدیدند. در آن روزگار، دیدار دختر و پسر قبل از جاری شدن صیغه عقد، غیرممکن و سرنوشت آنها در دست پدران و مادرانشان بود. تا قبل از عقد، کمتر پیش میآمد دختر و پسر حتی یک نظر یکدیگر را ببینند، مگر آنکه با همدیگر فامیل باشند. برای پیداکردن دختر و پسر مناسب، خانوادهها دوست داشتند حتیالامکان داماد یا عروس را میان خویشان، بستگان و آشنایان پیدا کنند (وصلت با خودی). در درجه بعدی، یکی از آشنایان اعم از همسایه، دوست، همکار و اقوام دختر از کمال و اقوام پسر از برازندگی فرزندشان تعریف میکردند. اینگونه بود که ترتیب مراسم خواستگاری را میدادند. نوع دیگر آشنایی، از طریق مردان خانواده در بازار یا محل کسبوکار صورت میگرفت. آنها وقتی متوجه میشدند فلان شخص دختر دارد میان خودشان قول و قرار میگذاشتند و درواقع، ازدواج این دختر و پسرها برای آنها شکل معامله داشت. راه دیگر، آن بود که خانواده پسر مجالس جشن، مهمانی، سفره و مولودی بهراه میانداختند تا دختر مورد نظر را پسند کنند و از سنگینپوشی و سبکپوشی، سادگی یا آرایش، کمحرفی و پرحرفی متوجه میشدند آیا این دختر مناسب پسرشان است یا خیر. عدهای هم در زیارتگاهها، مراسم تعزیه و روضه، دختر مورد نظر را پسند میکردند و میتوانستند دختر نجیب و سبکسر را از طریق نحوه نشستن، نوع عزاداری و... تشخیص دهند. در غیراین صورت، دلالها و دلاکهای حمام از دیگر واسطههای ازدواج بودند و خانوادهها را با هم آشنا میکردند و خدا میداند چه دروغهایی که میبافتند تا وصلت انجام شده و چیزی عایدشان شود زیرا سرمایه آنها فقط دروغ بود.
دلالهها، زنانی بودند که پارچههای جورواجور، لباسهای دوخته، جواهرات و لوازم آرایش را به اندرونی منازل میبردند و به زنان میفروختند و طبعا از تعداد فرزندهای خانواده باخبر میشدند که مثلا دختری مانند پنجه آفتاب و صاحب جمال در فلان خانه است و خبرش را به اقوام پسر میدادند. جعفر شهری در کتاب طهران قدیم مینویسد: «اکثر خواستگاری و عقدهایی که از سوی دلالها صورت میگرفت، وصلتهای ناهماهنگی بودند. چه طفلکان معصوم نه، ده ساله دختری که توسط دلالهها به دام دیو، خرس و غولهای آنچنانی افتاده و چه جوانان و نوجوانان بیست و چهار، پنج ساله تا هفده و هجده ساله که ندیده و نشناخته تنها بهصورت تعریف و توصیف آشنا و دلالهای، به دام ترشیدههای دو برابر سن خود، عجوزههای سفیدموی خمیده درآمده و فنا فیالله میشدند.» البته دلالی شغلی نبود که دفتر، دکان و مغازهای داشته باشد. هر کس سر و زبانی داشت و میتوانست دو نفر را با هم جفت کند، دلال نام میگرفت؛ البته روایت دیگری هم هست؛ کسانی به دلال مراجعه میکردند که فرزندشان نواقصی داشت یا مثلا پسرشان میخواست دوباره تجدیدفراش کند یا دخترشان آبلهرو بود.
در دوران پهلوی، تقریبا دلالها برای خود اسم و رسمی پیدا کرده بودند و دیگر خود مرد و زن بهسراغ آنها برای ازدواج میرفتند. از دلالهای معروف آن دوره خالهکوکب در چالهمیدان، ننهمصطفی در بازارچه شیخ هادی و ملکتاج در دروازهشمیران بودند که خانههایشان مرکز آشناکردن زنان و مردان بود؛ البته ملکتاج سر و کارش با بزرگان و دربار بود تا جایی که تلفن شخصی داشت و از طریق تلفن، افراد را باهم جفتوجور میکرد.
تعدادی از دارالخلافهنشینان، حمام و دلاکها را از بهترین نقاط و کاملترین واسطههای ازدواج برمیشمردند زیرا حمامیها به احوال، اخلاق، چگونگی نجابت دختر و اقوامش واقف بودند و همچنین در این مکان، عیوب ظاهری دختر مانند کچلی، سوختگی، نبود تناسب، تربیت، نظم، نشست و برخاست و... آشکار میشد. از همان ورود دختر به حمام و باز و بستهکردن بقچه حمام و لنگبستن و نبستن معلوم میشد زیر دست مادر، مربی و بزرگتری نجیب و پاکیزه و خانهدار تربیت یافته یا برعکس و کار دیگر دلاک آن بود که از رمز و رموز مشتریان خود اطلاع داشت زیرا بسیاری از زنان درددلهایشان را با دلاکها میکردند.
مراسم خواستگاری
در تهران قدیم، برای خواستگاری رفتن، تعیین ساعت و روز برای خانواده پسر بسیار مهم بود. بسیاری بر این باور بودند که روز چهارشنبه مبارکترین روز برای رفتن به خواستگاری است. از آنجا که در آن ایام رسم بر این بود که خواستگار سرزده و بدون اعلام وقت قبلی به خانه دختر بیاید، همیشه یکی از اتاقها (اتاقهای شاهنشین، پنجدری و ارسی) برای پذیرایی آماده بود. خواستگارها به این علت سرزده میآمدند که از وضع خانه، پاکیزگی یا شلختگی صاحب منزل آگاه باشند.
ناصر نجمی در کتاب طهران عهد ناصری مینویسد: «خواستگارها همین که وارد خانه میشدند، خودشان را معرفی میکردند. اگر در یک خانه چند دختر دمبخت بودند، دختر بزرگتر را نشان میدادند. دختر مورد نظر با چادر نماز داخل اتاق میآمد و یک کاسه آب برای خواستگارها میآورد چون میگفتند آب نطلبیده مراد و علامت روشنایی است. در مقابل، خانواده پسر چادر نماز روبهروی مادر دختر میگذاشتند و همچنین بهعنوان هدیه، نقل و نبات را در یک کیسه ریخته، همراه خود میآوردند و با تعارف صاحبخانه میگفتند: «نقل آوردیم، نبات ببریم.» سپس کیسه نقل به وسط مجلس گذارده میشد و این حرکت نشان از آن داشت که باید دختر را برای دیدن بدون چادر احضار کنند. با واردشدن دختر، چشمها بهسوی او میرفت. خواستگارها با تمام دقت سرتا پای دختر را ورانداز میکردند، چنگ لای موهایش میانداختند تا طاسی یا کچلی نداشته باشد. دندانهایش را میدیدند که مبادا مصنوعی باشد و چیزی که ابدا به آن اعتنایی نداشتند سواد و کمال دختر بود زیرا آن زمان خط و سواد را لازم نمیدانستند بلکه معتقد بودند دختر باسواد عاشقپیشه از آب درمیآید. در مقابل، به خانهداری وی بسیار اهمیت میدادند. اگر دختر، موردپسند خواستگار واقع میشد، برای پسرشان از شکل و شمایل دختر مورد نظر میگفتند و یک تصویر خیالی برای او ترسیم میکردند و در صورت پاسخ مثبت پسر، بار دیگر روانه خانه دختر میشدند. خواستگارها در دیدار مجدد با سبزی، زغال و قلیان وارد خانه دختر شده و از او میخواستند سبزی پاک و قلیان چاق کند تا مهارتهای وی را بسنجند. خانواده عروس، تا مشخصنشدن نتیجه خواستگاری، تحت هیچ شرایطی دختران کوچکتر را نشان خواستگار نمیدادند. گاهی اوقات هم مردان دو طرف برای خود قول و قرار میگذاشتند که فرزندانشان با یکدیگر وصلت کنند و پس از توافقات اولیه، مراسم خواستگاری شبانه صورت میگرفت. در این نوع مراسم یک نفر جلودار، به نام «فانوسکش» پیشاپیش راه میافتاد. وی کلاه ماهوتی مشکی بدون لبه بر سر داشت که فانوسی بزرگ و استوانهایشکل جلوی کاروان خواستگاران حمل میکرد که داخل آن چندین شمع رنگارنگ میسوخت. در مجلس مردانه، بستگان دختر با آب و تاب شروع میکردند به تعریف و تمجید عروس و او را تا عرش بالا میبردند و در مقابل، اقوام داماد هم از میزان دارایی و کمالات داماد لاف میزدند.»
بلهبران و نامزدی
پس از پسندیدن خانوادهها نوبت به مراسم بلهبران میرسید. در این شب، بزرگان فامیل جمع میشدند و درباره مهریه، شیربها، مخارج عقد، جواهرات و... بحث میکردند. مونسالدوله، ندیمه حرمسرای ناصری در خاطراتش مینویسد: «معمولا برای هر دختری باید هفت دست لباس نبریده، یک چادر، یک چاقچور، یک روبنده شیرازی، یک قلابه طلا و یک جفت کفش زردوزی در مراسم بلهبران بیاورند. مهریه هم از ۵۰ تومان تا ۵۰۰ تومان بود و کمتر زنی، مهرش تا هزار تومان میرسید و علاوهبرآن، مبلغی هم پول نقد بهعنوان شیربها برای دختر باید تعیین میکردند. مبلغ شیربها هم به اندازه مهر بالا و پایین میرفت.»
اما گاهی مراسم بلهبران، پایان خوشی نداشت و درگیریها از همینجا آغاز میشد. زنان که در اتاق دیگری مشغول شنیدن گفتوگوهای مردانه بودند، اگر صحبتها به مذاقشان خوش نمیآمد، جار و جنجال به راه میانداختند. جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» دراینباره به تفصیل توضیح میدهد: «مهرش باید نصف شود، پول حمام و بندش که با ما نیست، مگر عروس، جواهر و طلا ندیده و... . در مقابل اقوام دختر میگفتند مگر دخترمان را از سر راه پیدا کردیم، کسی که دختر خوب میخواهد باید پول خوب هم خرج کند. گوهر میخوان، غلطون میخوان، ارزون میخوان و در مقابل، آنها هم میگفتند اینقدر نیگرش دارن تا ترشیش بندازن! چیزی که فراوونه دختر... .
گاهی اوقات مراسم از هم میپاشید اما اگر مردان نمیخواستند، یک تشر به خویشان خود میزدند و ختم غائله به خیر میشد ولی از همینجا بود که عداوت و دشمنی بین عروس و مادرشوهر آغاز میگردید.» بعد از تعیین مهریه و شیربها و... زنها شال و انگشتری با یک کاسه نبات، چند کلهقند و یک خونچه شیرینی به خانه دختر میآوردند و به اصطلاح دختر، نشان میشد. مراسم نامزدی در آن روزگار چندان طول و تفضیلی نداشت. اگر بعد از عقدکنان عروس نمیخواست تا مدتی به خانه داماد برود از طرف خانواده دختر چند طبق شیرینی و میوه به اسم «جاخالی با» (یعنی جای شما خالی نباشد) به خانه داماد میفرستادند که با این هدیه این اجازه به داماد داده میشد که میتواند به خانه عروس رفتوآمد داشته باشد؛ البته در بسیاری از خانوادههای محتاط، نامزدبازی ننگ به شمار میآمد و رایج نبود؛ برای مثال، در برخی خانوادهها در دوران نامزدکنان، داماد اصلا حق نداشت از در خانه عروس رد شود. بعضی از دامادها که زرنگ بودند به فراش و دایه خانه دختر پول میدادند تا هنگامی که نامزدشان از خانه بیرون میآید، آنها را خبر کند. خانواده عروس هم که از این داستانها بسیار شنیده و از این نقشهها باخبر بودند اصلا اجازه نمیدادند دختری که نامزد دارد به کوچه برود. چهبسا بسیار اتفاق افتاده بود، دختری که چند ماه تا یک سال نامزد بود، پایش را از خانه بیرون نمیگذاشت. خانواده پسر وظیفه داشت در ایام عید مانند عید فطر، عید قربان یا عید غدیر برای دختر هل، پارچه نبریده، یک تکه جواهر یا شیرینی و میوه بفرستد اما دستهگل یا طبق گل رسم نبود زیرا تا ۸۰، ۹۰ سال گذشته دکان و مغازه گلفروشی در تهران وجود نداشت و کسی به گل اهمیت نمیداد.
آداب عقد
دوران نامزدی خیلی طول نمیکشید. بالاخره خانواده داماد خبر میداد که فلان روز، ساعت سعد است و میخواهیم دختر را عقد کنیم. بعد از تعیین ساعت زمان مبارک، اسباب عقد، طبقکشان به خانه عروس برده میشد. اسباب عقد شامل آینه و شمعدان، خوانچه نان و اسفند، رخت عروس، طبق نقل و کاسه نبات، طبق کلهقند، طبق میوه (ظرفهای میوه تقریبا به قد و اندازه یک آدم بود)، طبق شیرینی، شیشههای گلاب و قوطی هل و... بود.
چند زن، دستمالهای نقل را جلوی آشنایان میگرفتند و بهاینترتیب، آنها را به مراسم دعوت میکردند. (در آن دوران، کارت دعوت متداول نشده بود) اما دعوتهای مردانه اینطور بود که یک مرد خوشخطی چندین «رقعه فدایت شوم» برای دوستان و آشنایان مینوشت و غلام بچهها این دعوتنامهها را میرساندند. روز پیش از عقدکنان در خانه داماد، رختهای نبریده، چادر و چاقچور، روبنده و کفش زردوزی عروس را در بقچههای اطلس و ترمه میپیچیدند و داخل خوانچه میگذاشتند و در خوانچه بعدی کیسههای حنا، رنگ و سدر قرار داشت. در خوانچه سوم ۱۰، ۲۰ جفت کفش زنانه که باید میان کارکنان حمام زنان، جامهدار، آبگیر و... تقسیم شود. خوانچه چهارم، خوانچه اسفند پای عقد بود که هنوز هم معمول است و بعد از آن خوانچههای شیرینی، میوه و طبقهای آجیل و کاسه نبات بود. در یک خوانچه هم چندین کلهقند، چند بسته چای و چند شیشه شربت گوناگون قرار داشت.
در خانه عروس، یک گوسفند حاضر کرده بودند تا خوانچهها میرسد، سرش را ببرند، اسفند دود میکردند و خوانچهها را تحویل میگرفتند. مراسم عقد در ساعت و روز تعیینشده بهوسیله عاقد انجام میشد. جلوی عروس، جانماز ترمه یا مخمل مروارید زیبایی که عروسها در جهزیهشان داشتند، پهن میکردند و قرآن مهرکرده را در روپوش اطلسی بر ترمه میگذاشتند. دو نفر از خانمهای سفیدبخت خانواده، پارچه سفیدی بالای سر عروس میگرفتند و نفر سوم روی سر عروس قند میسابید. رسم آن بود، زنانی که در اتاق عقد حضور داشتند باید «یکبخته» (زنی که شوهرش فقط یک زن داشت که در آن روزگار پیداکردن چنین زنی، کاری مشکل بود) یا «سفیدبخت» باشند.
در لباس عروس هم نباید گرهی باشد و بندهای لباسش سر سفره عقد باید باز باشد. عروس با گرفتن چند لیره و اشرفی از قوم شوهر، بله را میگفت و هلهله زنها نشان از بلهگفتن عروس بود و سرانجام عاقد، خطبه را میخواند و مطربها که پیرامون حوض خانه بودند، موسیقی مینواختند. در این هنگام بالاخره داماد اجازه داشت به مجلس زنانه بیاید و عروس برگزیده مادر و اقوامش را ببیند. در این هنگام مادر داماد پارچه توری را از روی صورت عروس برمیداشت و مادر عروس هم شیرینی خانگی تعارف عروس و داماد میکرد تا هر دو به دست خودشان آن شیرینی را دهن یکدیگر بگذارند و شیرینکام شوند. عقد که تمام میشد، مغز یک فندق را درآورده در جیوه میریختند و سوراخ آن را با موم میگرفتند و آن را همراه عروس میکردند تا همینطور که جیوه در فندق میلغزد، دل داماد نیز برای عروسش بلغزد و هوو سرش نیاورد.
دعای مهر و محبت
در آن روزگار رسم بود بعضی از خانوادهها برای به اصطلاح احمقکردن دامادشان، مغز خر را داخل شیرینی میگذاشتند و بعد از اجرای عقد همین که داماد به دیدن عروس میآمد، شیرینی آلوده را به او تعارف میکردند. برخی نیز هنگام ورود عروس به خانه داماد، یک گردو زیر پای عروس میگذاشتند که آن را بشکند و عقیده داشتند با این کار، کلک مادرشوهر کنده و عروس آسودهخاطر میشود و مراسمی از این نظیر.