برنا-ایلام-شاید دیشب در میان خانه و کاشانه شمع فروزانی بوده است برای روشنی فرداهای دگر، شاید امروز مامور شده است یک زندگی را جشن بگیرید و شاید ... شاید امروز طلوع کرده است تا آغازی بر یک پایان باشد. صبح است و هنگامه برخواستن، نماز برپا می دارد و دستان بر آستان جانان می گشاید، شوقی عجیب در سر دارد تا که شاید نجات بخش یک زندگی باشد. ناگهان زنگ ها به صدا در می آید، دلهره ای برپاست، مقصد قلب تهران، هدف ساختمانی قدیمی، نشانی دارد از پلاسکو ... شتاب می کند تا مبادا زود دیر شود، جان انسان هایی در خطر است! شمارش معکوس شروع می شود ... حس غریبی ست چون مرغ مهاجر در شوق پرواز، سفری دراز در پیش است. در هنگامه صبح زمان تب دارد. گام ها بر زمین سبک می شوند گویا میل پرگشودن دارند ... آتش نشان، حادثه ای در راه است، برای گذر باید خطر کرد. می تازد بر تن آتش، در میان شعله و دود غیرتش زبانه می کشد. گویی آتش در نیستان افتاده است تا به ناگاه؛
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
آتش نشان به زندگی شوک داده است، چه کرده اینچنین همه منقلب شده اند!
چه ساده جانش را کفِ دست گرفت و به استقبال خطر رفت، چه مظلومانه در زیر خروارها آور ایستاده است! گرچه سقف ها بر سرش آوار شدند اما بر قامت رعنایش افزوده تر شد، ای انکه ایستاده بر آوار جان داده ای ... چه غریبانه از این خانه رفته ای!
آتش نشان بی نشان شهر پر هیاهوی من، ساعت اضطرار که می رسید چقدر آشنا می گشتی. ای که نامت هم قرین لحظه های بحرانی ست، خطر به جان خریدن راه و رسم عاشقی ست. چه زجری می کشید آتشنشان، آن که انسان بود و از عشق سرشار! گهی پروانه وار گرد شمع زندگی بال زنان سوخته ای! گهی اوستاده بر آتش رقص کنان سوخته ای! گهی در لحظه های سخت اضطراب بر کام تنشنه ما تر شده ای، گهی در لحظه های تاریک ما همچو شمع فروزان گشته ای، ای آنکه در روزهای پرخطر تاوان اشتباه ما را داده ای ... اکنون تو رفته ای و همه از تو می گویند!
تا که رفتی همه یار شدند
خفته ای و همه بیدار شدند
کاش می شد ثانیه ها به عقب بر گردند تا کمی در نگاه بی ادعایت درنگ می کردیم، پیام داده بودی که زنده ای، آری تو برای همیشه زنده ای، تو شهید راه زندگی هستی ...
آسوده بخواب آتش نشان، یادمان می ماند، برای ماندن ما، تو رفته ای!
پروازت را به خاطر می سپاریم ...
--آیت قیصربیگی