به گزارش خبرنگار حوزه سینما خبرگزاری برنا، «ماجرای نیمروز» فیلمی سیاسی است که ادعای بیطرفی دارد اما روایتهای رسمی سال 60 را در قالبی بدون جانبداریِ مستقیم دنبال میکند.
از جشنواره سال گذشته با فیلمهای «امکان مینا» و «سیانور» پرداختن به موضوعات تاریخ معاصر و انقلاب در دستور کار قرار گرفت. امسال نیز کارگردان «ایستاده در غبار» و تهیه کننده «سیانور» در کنار هم قرار گرفتند تا فیلمی درباره گروهی عملیاتی علیه سازمان مجاهدین را بسازند. اگر فیلم «سیانور» را فیلمی درباره اندیشه بدانیم فیلم اخیر قطعا فیلمی درباره عملیات و نفوذ است.
«ماجرای نیمروز» روایتی واقعگرا در فاصله 30 خرداد سال 60 تا 16 بهمن سال بعد از آن است که یکی از پرحادثهترین سالهای انقلاب را نشانه گرفته. فیلم دربین آثار سیاسیای که وجه سفارشی و شعاری بودن آنها غلبه داشته قطعا موفقتر است و دلیل اهمیت آن جانبداری نکردن مستقیم و شعاری از روایتهای رسمی این سال تاریخی است. به این اعتبار میشود این فیلم را موفقترین فیلمی که در این سالها با موضوع سیاست ساخته شده است دانست اما فیلم قطعا نه پدیده است و نه بی طرف؛ فقط در ساخت و روایتپردازی آن هوشمندی بیشتری از فیلمهای سیاسی خامدستانه اخیر به کار بسته شده. این که مخاطب در نگاه اول فیلم را پس نزند و آن را روایت مستقیم و حقیقی تاریخی بداند البته نشان از درست عمل کردن کار کارگردان دارد اما این که فیلمی ادعا داشته باشد عین تاریخ است اما صدای مخالفان را نشان ندهد چندان فیلم منصفی نیست.
مشکل «ماجرای نیمروز» بلاتکلیف بودن بین مستندسازی و سینمای داستانی است. فیلم با تصاویری که یادآور فیلمهای کم کیفیت مربوط به گذشته و نگاتیو است با زبان سوم شخص تاریخی آغاز میشود و بعد از آن است که کمکم متوجه میشویم فیلم داستانی درباره عملیات یک گروه علیه سازمان مجاهدین است نه مستندی درباب سالهای 60 که در ابتدای فیلم آن را دیدهایم. این رفت و آمد بین مستند و داستانی بودن اگرچه میتواند به شاخصهای سبکی در کار محمدحسین مهدویان تبدیل شود اما در حال حاضر نشان از آشفتگی ساختاری و فرمی فیلم میدهد. همین بلاتکلیفی باعث میشود فیلمساز نتواند در فیلمی که با محوریت یک گروه عملیاتی است حداقل یک قهرمان داشته باشد. اتفاقا چنین گروهی حداقل یک سرتیم دارد که در کلیشهایترین حالت میتواند قهرمان فیلم باشد. وقتی چنین فیلمی که پراز اکشن است قهرمان نداشته باشد واضح است که بدمنهای قصه هم به درستی نمایانده نخواهند شد. در«ماجرای نیمروز» با 5 کاراکتر اصلی و موازی مواجه هستیم که یک کار را با چاشنی شخصیت خودشان انجام میدهند اما در نهایت همه تیپهایی فاقد وجوه قهرمانی هستند و شاید در نهایت این 5 نفر تنها ویژگی یک کاراکتر را داشته باشند؛ به جای 5 تیپ داستانی.
ما در «ماجرای نیمروز» داستانی نامنسجم درباره یک گروه عملیاتی با عواطف انسانی میبینیم اما هیچ وقت نمیتوانیم بفهمیم فیلمی که با لحنی مستندوار وارد تاریخ سال 60 و 61 میشود با چه گروه و آدمهایی طرف است؟ در فیلم متوجه نمیشویم پشت این ترورها و براندازی از راس چه تفکری وجود داشته که با تفکر رسمی و حکومتی در تضاد قرار گرفته و به رویارویی نظامی و عملیاتی آنها انجامیده است؟