مالک رضایی/لابد قصه ی رابطه ی «نا شنوا وبیمار» مولوی را بارها در دفتر اول مثنوی خوانده اید. داستان جالبیست.
شخص افزون مایه ای به دوستش که از قضا ناشنوا بود، با ایما واشاره فهماند که چندیست همسایه ات بیمار است. به عیادت او برو.
او با خود اندیشید که من با این ثقل سامعه چگونه عیادت او خواهم کرد،خاصه که مریض هم هست و صدایش نارسا ونحیف گشته است.چگونه گفتار او خواهم شنید ؟
اما محاسبه ای کرد و یک گفت وشنود فرضی در ذهنش طراحی نمود .از آن طراحیهایی که اغلب ما می کنیم .
پیش خود گفت که گفتگوی من از چند جمله فراتر نخواهد رفت و بدین قرار، بعد از حضور و جلوس در کنار بیمار خواهم پرسید که حالت چطور است؟
او لابد خواهد گفت ، خوبم
چون بگویم، چونی ای محنت کشم ؟
او بخواهد گفت ،نیکم یا خوشم.
و من خواهم گفت الحمدالله.، شکر
سپس می پرسم چه خورده ای؟
او از آنچه خورده است چیزی خواهد گفت:
شربتی، شوربایی و ... و من بلافصله خواهم گفت نوش جانت.
بعد از مکث کوتاهی می پرسم از طبیبان چه کسی به بالینت آمده است؟ و قطعا او اسم حکیمی را خواهد گفت ومن خواهم گفت که قدمش مبارک ، طبیب خوشقدمیست.
خلاصه؛
آن جوابات قیاسی راست کرد
پیش آن رنجور شد آن نیک مرد
اما متاسفانه قضیه از همان جایی که محاسبه کرده بود خراب شد
گفت ،چونی؟ گفت مردم، گفت شکر
شد از این بیمار، پر آزار و نکر
پایه ی ویرانی رابطه از همانجا نهاده شد و گفتگوی بعدی همین مسیر را پیمود.
پرسید
چه خورده ای؟ و بیمار از شدت عصبانیت پاسخ داد:
زهرمار.
گفت: نوشت باد.
قهر افزون گشت.
سپس پرسید از طبیبان جه کسی به سراغت آمده است؟
گفت عزرائیل می آید برو ،
گفت پایش بس مبارک شاد شو
مرد ناشنوا از خانه همسایه،شکر گویان بیرون آمد، که الحمدالله وظیفه همسایگی بجا آورده است.
خواجه را باش که می پندارد خدمت می کند
گویی رابطه ی برخی از دست اندرکاران ما با واقعیتهای مدیریت شهری ما سالیان سال است که مصداقی از این حکایت گشته است .
حالا نگو کی بگو که برادرم ،سرورم
شتر سیاست را از خانه ی شورا و شهرداری بیرون کن .آن خانه ،خانه ی سیاست نیست.آنجا ستاد انتخابات نیست ، مگر گوش شنوایی بر این واقعیت وجود دارد ... هی بگو که آنجا یک مکان با ساز وکاری غیر سیاسی برای خدمت است .خانه ای بس تنگ است که اصلا برای سیاسی کاری و سیاسی بازی ساخته نشده است .
شاید صد خورنده گنجد اندر گرد خوان ،اما دو ریاستجو نگنجد در جهان .
اصلا و یک کلام ، آنجا وادی ریاست و سیاست نیست .آخر مگر چشم غزال رغبت صیادی آورده است ؟
توجه نکنی ویران می کنی ها آنجا را مگر نشنیده ای که ؟
مرغ خانه اشتری را بی خرد
رسم مهمانش به خانه می برد
چون به خانه ی مرغ اشتر پا نهاد
خانه ویران گشت و سقفش اوفتاد ؟
دوست عزیزی که شما هم این کامنت را در اینجا می خوانی
به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتم ؟
بعدا نگو
که این نسبت چرا دادم و این بهتان چرا گفتم ؟
با ارادت
مالک رضایی