به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری برنا، یکی از آوردههای شوم سیاستهای پوپولیستی رئیسجمهوری اصولگرای دولتهای نهم و دهم برای نظام اجتماعی ایران، تنزل دادن مفاهیم تخصصی تمامی عرصهها، به خصوص مباحث سیاسی بود. این که او با این اقدام به دنبال شوراندن توده بیشکل و معترض علیه نخبگان سیاسی اقتصادی بوده یا هدف دیگری را دنبال میکرده است مجال مفصل دیگری را برای بحث میطلبد اما آنچه را میتوان با قاطعیت بیان کرد، آن است که در ساحت تاریخ سیاسی ایران در پی این واقعه، شاهد روند شتابان رو به اضمحلال امر مدرن و مدون سیاسی، بودیم. این پروسه خانمانبرانداز و هدایت شونده، با تمام سرعت به حیات خود حتی بعد از اتمام کار ظاهری دولت مطلوب اصولگرایان، تا به امروز ادامه داشته است.
از اولین و مهمترین عوارض این قبیل اقدامات تودهگرایانه، گم شدن صدای کارشناسان و نیروهای آکادمیک در میان غوغای تودهای است که فریب پُرپکانی مجریان دولتی را خورده است. طی 8 سال زمامداری یکپارچه اصولگرایان بر قاطبه نهادهای اجرایی و قانونگذاری کشور، شیب این رویه به نحوی شدت گرفت که در هر گعده و دورهمی خانوادگی و یا در متروها، اتوبوسها و تاکسیها شاهد گردهماییها و اظهارنظرات متعالی پیرامون جزییترین تحولات سیاسی داخلی و منطقهای بودیم.
کوچکترین انتقاد از شکل اشتباه این اتفاق و نادرست بودن احتمالی تحلیلهای ارائه شده توسط این بزرگان مستقر در تاکسیها و مترو و اتوبوسهای بینراهی، قهوهخانهها و جلوسهای فامیلی هفتگی، با شدیدترین و سختترین واکنشها از جانب این عزیزان عالم روبرو میشد.
نکته جالب در این میان، آنجا خودنمایی میکرد که این بزرگواران و شارحان والامقام، برای سیاست و اقتصاد، دیگر شاءنیت علم را قائل نبودند و دقیقا به همین علت هم بود که همگان خود را محق ابراز نظر کارشناسانه و لازمالاجرا در این زمینهها میدیدند و دیگر گوشی برای شنیدن زنهارهای اساتید و شایستگان تحصیلکرده و متخصصین امر نیز وجود نداشت.
یکی دیگر از آفات این قبیل سیاستهای خانمانبرانداز پوپولیستی، سادهسازی مسائل چندوجهی و پچیده، برای فهم و در نهایت ارائه تفسیرهای سریعتر نسبت به سایر نزدیکان است. از رایجترین ابزراهای سادهسازی مفاهیم تخصصی، در ایران میتوان به سرطانی اجتماعی به نام تئوریهای توطئه یا همان توهم توطئه اشاره کرد که متاسفانه سالهاست تکتک سلولهای بافتهای فرهنگی سیاسی ایران را به خود آلوده کرده است.
باید اذعان کرد که یکی از خصیصههای مشترک جوامع جهان سومی، رواج استفاده از قاعده فرافکنی میان رهبران سیاسی و مدیران اجرایی وبه تبع آنها، جامعه تحت قیمومیتشان است. این عارضه دلایل متعددی چون ضعف ساختار سیاسی، ناتوانیهای مدیریتی، فراهم آوردن امکان سرکوب منتقدین و پوشاندن نقصانهای اخلاقی فردی و گروهی جامعه و. . . . دارد که البته در این مقال قصد پرداختن به آنها را نداریم.
از شکلهای رایج این قاعده که در ایران هم شاهد گستردگی فراوان آن در تمامی شبه طبقات موجود و تمامی ایدئولوژیهای سیاسی موجود بودهایم، تئوریهای توطئه است. تئوریهایی که میشود نقش و ردپای پررنگ آنان را در جای جای تاریخ سیاسی کشور به خصوص در یک سده اخیر، مشاهده کرد. تئوریهایی که یکی از کاربردهای اصلیش همان سادهسازی مذکور است.
توهم توطئه از مهلکترین بیماریهایی است که ایران پس از مشروطه به آن مبتلا شده است. متاسفانه تا امروز هیچ جامعهشناس و یا سیاستمدار و یا نخبه فرهنگی نتوانسته است، درمانی قطعی و نهایی برای این ویروس کشنده اجتماعی دریابد. جامعه ایرانی از دیرباز، به واسطه دخالتها و اعمال نظر گاه و بیگاه دول بیگانه در مسائل داخلی کشور، و از طرفی با اهمال جامعه نخبگانش، درگیر این معضل حاد رفتاری شده است وکماکان در حصار این توهم ها، اسیر مانده است. ایرانیها نیز همچون سایر جوامعی که با این بیماری دست به گریبان هستند، به علل و عوامل عدیدهای تار و پود اندیشه و اخلاق روزمرهشان با این تئوریهای به ظاهر جذاب و کار راهانداز، در هم تنیده شده است.
دلایل مستعد بودن ایرانیان چه در سطوح مدیریت کلان حاکمیت و چه در سطح میانی جامعه، طی سال های متمادی رواج این دست تئوریهای غیرعقلانی و گاها ضدعقلانی برای پذیرش برونده این تئوریها را، باید در بستر تاریخی شکلگیری شخصیت ایرانی جستجو کرد. پویشی که اگر همهجانبه و علمی صورت گیرد، شاید بتواند به رقیق شدن غلظت این توهم نابودکننده در کشور، کمکی شایان کند.
از سویی دیگر، ماندن در دام این تئوریهای عوامپسندانه، این فرصت را از نظریهپردازان بالادستی جامعه نیز میگیرد، تا بتوانند از سطح نظریات، عبور و با عمیق شدن در چراییها و احتمالات موجود، یک سازه فکری منسجم و قابل اعتنا برای آن چه در حال وقوع است و یا آن چه در آینده قرار است به وقوع بپیوندد، ترسیم کنند. اگر بگوییم یکی از اصلیترین موانع توسعه سیاسی و عقیم ماندن تلاشهای همه کسانی که قدم در این راه گذاردهاند، حاکمیت همین تئوریهای توطئه و یا بهتر بگوییم توهمهای توطئه بوده و هست، چندان بیراه نگفتهایم. این عارضه دردناک به تنهایی توانسته سهم بزرگی از علل توسعهنیافتگی ایران در چند دهه اخیر را، از آن خود کند.
در جدیدترین تجربههای نظریهپردازیهای مریدان مکتب تئوریهای توهم توطئه، از پس حادثه دردناک تروریستی 17خرداد تهران، درست در لحظاتی که تمامی نیروهای امنیتی و انتظامی کشور، یکپارچه در کنار هم قرار گرفته بودند تا از گسترش ابعاد این جنایت هولناک جلوگیری کنند و به آن خاتمه دهند، نظارهگر تولد نظریات متوهمانه و غیرکارشناسی از سوی معدود معلوم الحال همیشه در صحنه، بودیم.
اینان یا عامدانه و یا سهوا، همزمان در جهت منافع تروریستهای شکستخورده به انتشار و گسترش تحلیلهایی از جنس توهم روی آوردند. در فضای ملتهبی که عطش جامعه برای دریافت اخبار و تفسیرهای لحظهای از علل و عوامل حادثه افزایش یافته بود، انتقال و گسترش این دست تحلیلها، به پشبرد یکی از بزرگترین اهداف تروریستها در این قبیل عملیاتها، یعنی برهم زدن آرامش و امنیت روانی جامعه، کمک شایانی میکرد. فراموش نکنیم یکی از اهم شعارهایی که داعش را در بدو ظهورش به محکم کردن پایههای حکومتش در عراق و سوریه، یاری رساند، «النصر باالرعب» بود.
از بین بردن ظرفیت باالقوه موجود در جامعه برای پذیرش این تئوریهای سادهانگارانه وخنثیسازی و هدایت سیستماتیک و آموزش صحیح و بنیادین پتانسیلهای باالفعل شده این آفت دیرینه که در موجودیت ایرانیان نفوذ پیدا کرده است، پروسهای گرچه دشوار و زمانبر اما شدنی است و به مثابه یک سرمایهگذاری بلند مدت اجتماعی و حتی اقتصادی، در تاریخ ایران خودنمایی خواهد کرد.