به گزارش گروه حوادث و انتظامی خبرگزاری برنا، در شعبه 276 دادگاه خانواده زنی 35 ساله با نوزادش درآغوش نشسته بود. بچه روی شانه مادرش در خواب ناز به سر میبرد و زن منتظر بود تا قاضی او را فرا بخواند. روی پروندهاش نوشته شده بود؛ خواهان: «مهراوه». دادخواست: «اثبات نسب فرزند».
مهراوه در حالی که خود را آرام تکان میداد تا نوزاد سه ماههاش بیدار نشود، به یاد روزهای گذشته افتاد. او نقشهای برای طلاق یا جدایی نداشت و تنها مصمم بود با معرفی همسر فراری خود بهعنوان «پدر» بتواند برای فرزندش شناسنامه بگیرد.
آشنایی مهراوه با همسرش «پژمان» به دو سال پیش باز میگشت. نخستین بار این مرد را در خانه یکی از شاگردان کلاس خصوصی ریاضیاش دیده بود. پژمان عموی شاگردش بود که از یک سال قبل با همسرش اختلاف پیدا کرده بود و به همین سادگی آشنایی مهراوه با او آغاز شد. پژمان ضمن تعریف از شخصیت و زیبایی مهراوه به او گفته بود:«هیچ وقت همسرم را دوست نداشتهام و فقط بنا به وصیت پدرم حاضر شدم با او ازدواج کنم. اما مهریه سنگین این زن باعث شده نتوانم طلاق بگیرم و ناچارم به این زندگی تلخ ادامه دهم تا فرصتی برای جدایی پیدا کنم...» بعد هم از مهراوه خواستگاری کرد.
مهراوه هم به پژمان توضیح داد که قبلاً یکبار ازدواج کرده، اما شوهرش با بچه دار شدنش موافق نبوده و برای همین مجبور شده چند بار سقط جنین کند. اما آرزوی بزرگ زندگیاش این بوده که مادر شود و فرزندی به دنیا آورد. پژمان هم درپاسخ گفته بود: «چون هنوز موفق به طلاق همسرم نشدهام ناگزیر باید با عقد موقت با هم ازدواج کنیم.» و...
چند هفته بعد مهراوه با اطلاع پدر و مادرش حاضر به ازدواج موقت با پژمان شد و زندگی مشترکشان را پنهان از همسر اول مرد جوان آغاز کردند.
مهراوه غرق در افکار گذشته بود که قاضی «غلامرضا احمدی» به او گفت:«در پرونده شما برگه تولد فرزندتان وجود دارد و گر چه نام پدرش در آن قید شده، اما مدرکی درباره ازدواج شما در پرونده نیست.»
او جواب داد: «بله. متأسفانه تنها مدرکی که از شوهر فراریام دارم دفترچه عقد موقتم با صیغه پنج ساله است. راستش قرار بود پژمان همسرش را هر چه زودتر طلاق دهد و بعد به صورت رسمی با هم عقد دائمی کنیم. اما او توانایی پرداخت مهریه سنگین همسرش را نداشت و ادعا میکرد که پیگیر امور دادگاهی است. اما بعد از فرار این مرد متوجه شدم هیچ تلاشی نکرده و برای آنکه بتوانم شناسنامه فرزندم را بگیرم ناچار شدم سکوت کنم و راز ازدواجمان را برای همسر اولش فاش نکنم.»
مهراوه همان طــــــــــور که نگاهی به فرزندش انداخته بود ادامه داد:«شش ماه بعد از ازدواجمان باردار شدم. اما در این مدت هیچ وقت نتوانستیم با هم به مسافرت یا میهمانی فامیلی برویم. همسرم برخی روزها پیش من میآمد و شبها پیش همسر اولش میرفت تا کسی از راز زندگی مشترک ما خبردار نشود. اما یک ماه به زایمانم مانده بود که پژمان گم شد و بعدها خبردار شدم بهطور قاچاق از کشور خارج شده است. حالا من ماندهام با یک بچه بدون شناسنامه...»
قاضی احمدی که به حرفهای زن جوان گوش میکرد، اظهاراتش را در صورتجلسه دادگاه نوشت و از او خواست در جلسه بعدی شاهدان عقد موقت خود را به دادگاه معرفی کند تا برای اثبات نسب فرزندش در غیاب شوهرش بررسی لازم را انجام دهد. مهراوه برگهها را امضا کرد و همراه با نوزادش که حالا بیدار شده بود از دادگاه بیرون رفت. اما نمیدانست تکلیف خود و فرزندش با شوهرفراری چیست؟