شاید در عقبگردِ اندکِ نسل ها، خویشاوندی و پیوندی عمیق ریشه در حرف هایم داشته باشد.نمیدانم... ولی خووب میدانم که غیرتم درد میگیرد وقتی دستانِ تاول زده ات، حریم وطن را نگه میداردُ دیگران ارزش همچون تویی را، نیمِ مردنما ها میدانند.
غیرتم درد میگیرد وقتی پر از حرف باشیُ حاصلِ مُهرِ سکوتت، ترَکِ لبانت باشد.
غیرتم درد میگیرد وقتی شولایِ آزادی به تن کرده باشیُ کبودِ چشمانت از آزادگی باشد در مملکتی که اندیشه ها قفل خورده است.در مملکتی که با دروغ گفتنُ وصله چسباندن به ادم ها میشود آزادیِشان را گرفت.
شرمم می آید اگر اسلحه به دست شدنت را، جنگ یا حتی دفاع بدانند... که تو برای نجنگیدن، نقابِ جنگ زده ای، برای اتحاد ... و کاش بفهمند تو را با تمام دخترانگیُ عظمتت؛ عظمتی که جوانمردانه زنانگی و مردانگی ات را در هم آمیخت...
لرزه بر اندامم، بر اجدادم و نسلم می اُفتد وقتی جسارتت پیش چشمانم، نقشِ سرخین میبندد.
مرا ببخش ،برای این تبعید، برای دوری...
دعای خیرم و دستِ خداوند همراهِ راهت ...
عالیه حشمتی