دختری مجرد سرپرست کودک مبتلا به سندرو م دان شد

نوشین با چشم های درشت عسلی

|
۱۳۹۶/۰۵/۰۹
|
۱۵:۵۶:۵۹
| کد خبر: ۵۹۴۰۸۶
نوشین با چشم های درشت عسلی
درست مثل فیلم ها گذاشته بودنش سر راه. کنار بیمارستان مفید وقتی فقط سه روز داشت. بعید نبود که خانواده نوشین بعد از قطع امید دکترها و مطمئن شدن از اینکه دخترشان مبتلا به سندروم دان است و قرار هم نیست که خوب بشود، او را لای ملحفه پیچیده باشند و گذاشته باشند کنار خیابان تا شاید عابری آن را به یک جای امن برساند. نوشین با چشمهای درشتی که همه بچه های سندروم دان آن را دارند، وقتی تنها سه روز داشت و کنار بیمارستان کودکان رها شده بود، در خرداد ماه سال 87 به شیرخوارگاه آمنه سپرده شد.

به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا،  روزنامه آسمان آبی با این مقدمه نوشت: بچه داشتن در زندگی امروز سخت است. مسوولیت، مراقبت کردن از او، تربیت درست، هزینه هایی که باید بپردازی تا او معنای واقعی خوشبختی را حس کند و در آینده موفق باشد. حالا بچه داشتن وقتی تنها باشی و همسری نداشته باشی سختتر میشود و این موقعیت زمانی ویژه تر میشود که دختر مجرد باشی و از قانون فرزندخواندگی استفاده کنی و اتفاقا یک بچه مبتلا به سندروم دان را برای فرزند خواندگی انتخاب کنی. مثل کاری که هانیه سندانی انجام داده. دختری که میگوید نه سال نوشین را زیر نظر داشته و از دور مراقب او بوده. کسی که از ده سال پیش در شیرخوارگاه آمنه به صورت داوطلب کار میکرده و  وقتی نوشین را به شیرخوارگاه آورده اند عاشق نوزادی شده که با بقیه بچه های سالم تفاوت داشته.« نمیدانم چه اتفاقی افتاد که مهر نوشین از همان سه روزگی به دلم افتاد. شاید به این دلیل که او به سندروم دان مبتلا بود و با باقی بچه ها فرق داشت توجهم به او جلب شد. در تمام این نه سال به این فکر میکردم که کاش میشد نوشین یک روز دخترم باشد. دختری که با خودم به خانه بیاورم و او را بزرگ کنم و اجازه دهم استعدادهایش شکوفا شود. برعکس خیلی ها که فکر میکنند بچه های سندروم دان بهره هوشی پایینی دارند، من معتقدم این بچه ها به شدت با هوشند و اگر روی یک موضوع تمرکز کنند حتما میتوانند موفق شوند. روزی که شنیدم قانون فرزندخواندگی برای دختران مجرد تصویب شده سر از پا نمیشناختم. فقط به نوشین فکر میکردم و اینکه بالاخره در آینده در چندان دور می توانم با او رویای مادر بودن را تجربه کنم.» هانیه همه حرفهایش را با اشتیاق می گوید. درست وقتی که نوشین کنارش نشسته و با موبایلش بازی میکند و هر از چندگاهی آهنگی را پخش میکند. وسط حرف زدنها مدام هانیه را صدا میکند.«هانیه ببین. هانیه بازی رو برام بیار.» کیف صورتی اش را هر از چندگاهی بر میدارد و یک ژست دخترانه میگیرد. حرف زدنش خیلی خوب نیست.برای همین هم اینروزها کلاس گفتار درمانی میرود تا راحت تر حرف بزند. اما وسط حرفهای جدی ما حین مصاحبه، عکس العمل مادر خوانده اش دیدنی است. صبور، با آرامش همه سوال ها را جواب میدهد. هانیه دو ماه است که مادر نوشین شده است و حالا دست در دست هم روزهای مادر و دختری را  تجربه میکنند.

 

هانیه ی 36 ساله  دست نوشین را میگیرد و برای هر روزشان یک برنامه میچیند. یک روز میرویم تجریش گردی، آخر هفته ها برنامه کنسرت داریم، سینما و تئاتر هم که جز برنامه های همیشگی است. از وقتی نوشین شده دخترم زندگی تغییر کرده. برای همه چیز انگیزه بیشتری دارم، صبحها فکر میکنم باید صبحانه بهتری آماده کنم و مدام به این فکر میکنم که ناهار چی بپزم . همه اینها قشنگی هایی است که آدم میتواند با یک نفر دیگر تجربه کند. یک نفری که حتما قرار نیست همسر آدم باشد و میتواند دختر خوانده باشد. خیلی ها میپرسند حالا که دختری را به فرزندی قبول کردی یعنی قید ازدواج را برای همیشه زدی. من حرفشان را قبول ندارم. قبول دارم که ازدواج کردن با کسی که شرایط من را دارد سخت است اما اینطور نیست که بگویم قید ازدواج را زدم. من خودم را شبیه زنی میبینم که یک دختر دارد و از قضا دخترش به سندوم دان مبتلاست. هر کسی هم که بخواهد با من ازدواج کند باید من و دخترم را باهم بپذیرد.

به زخم زبانها اهمیت نمیدهم

قوانین برای فرزندخواندگی سخت است. حتی من هم که ده سال به عنوان داوطلب با بهزیستی همکاری میکردم، تمام سختگیری ها شامل حالم شد. البته به بهزیستی حق میدهم. با تمام شرایطی که میگذارند باز خیلی از بچه ها در خانواده ها دچار مشکل میشوند. مثلا زن و شوهر تصمیم به طلاق میگیردند و در این موقعیت اولین کاری که به ذهنشان میرسد این است که بچه را به بهزیستی برگردانند. شما باور نمیکنید که این بچه ها وقتی تحویل خانواده ای داده میشوند تا چه اندازه خوشحالند. نوشین با اینکه شرایط کمی متفاوت از بچه های عادی دارد اما روحیه اش به کلی فرق کرده. دروغ چرا همین الان هم نوشین یک نگاه از بالا به پایین پیدا کرده و وقتی به بهزیستی سر میزنم با یک فخر فروشی زیادی میخواهد نشان دهد حالا که خانواده دارد اتفاق های بهتری در زندگی اش افتاده. حالا شما تصور کنید با این همه اشتیاق، بچه ای که به سرپرستی قبول کردی را به بهزیستی بیاوری و سلب مسوولیت کنی. به همین دلیل سختگیری ها ادامه دارد و شامل حال من هم شد. البته برای به سرپرستی گرفتن نوشین خیلی ها کمکم کردند،مخصوصا دکتر خاکی، معاون بهزیستی استان تهران،حاج آقا قادری رییس شعبه اداره سرپرستی و خانم بهداد فر مسوول فرزندخواندگی استان تهران که در تمام این راه من را تنها نمیگذاشتند. این اواخر هم آنقدر اشتیاقم برای سرپرستی نوشین زیاد شده بود که پدرم نذر کرده بود هر وقت که نوشین را به من دادند، به کل بچه های بهزیستی شام بدهد.  حرف که میرود سمت پدر هانیه، از عکس العمل خانواده میپرسیم. اینکه تا چه اندازه برای به سرپرستی گرفتن نوشین با او مخالفت شد؟« همه نگرانی خانواده این بود که من از پس بزرگ کردن نوشین برنیایم. آنها می گفتند ممکن است بعد از یک مدت پشیمان شوی و اینطوری هم به خودت ضربه بزنی و هم به نوشین. البته که در تمام این 9 سال با اجازه ای که از بهزیستی گرفته بودم، نوشین را هر از چندگاهی به خانه می آوردم و خانواده با او آشنایی داشتند. دروغ نگفتم اگر بگویم اینروزها مادرم او را بیشتر باقی نوه هایش دوست دارد. او حالا با خواهر زاده و برادرزاده هایم رفیق شده و در کنار آنها احساس راحتی میکند. در کل باید بگویم اکثر آدمها وقتی میفهمیدند که من چه تصمیمی گرفته ام تعجب میکردند. حرف بعضی ها هم البته آزار دهنده بود. مثلا اینکه عده ای میگفتند این بچه ها مشکلات قلبی و ریوی دارند و ممکن است عمر زیادی نکنند. بعد من را سرزنش میکردند که چرا سرپرستی بچه ای را قبول کرده ام که ممکن است عمر زیادی نداشته باشد؟ اما من به این حرفها اهمیت نمیدادم. هیچ کس از اینده خبر ندارد. شاید من خیلی زودتر از نوشین از دنیا بروم یا اگر خدا بخواهد نوشین سالهای سال میتواند زندگی کند و احساس خوشبختی داشته باشد.»

هانیه برای خودش و نوشین برنامه های زیادی دارد. «نوشین استعداد زیادی دارد که باید آنها را کشف کنم. دوست دارم بازیگری یاد بگیرد. موسیقی بلد باشد. او اسم همه خواننده ها را بلد است و  علاقه عجیبی به موسیقی نشان میدهد. در سفری که به یونان داشتم یک زن و شوهری هلندی که مبتلا به سندروم دان بودند برای ماه عسل به یونان آمده بودند. آنها زندگی میکردند، سوغاتی میخریدند و به اندازه همه ما و یا شاید بیشتر از زندگی لذت میبردند. میخواهم بگویم کسانی که به سندروم دان مبتلا هستند هیچ کمبودی ندارند. خواهر دوستم به همین بیماری مبتلاست اما باور کنید که از دوست من با محبت تر است. با من در اینستاگرام معاشرت میکند و مدام حال نوشین را می پرسد. ورزش اسکواش را خیلی جدی دنبال میکند و از زندگی اش لذت میبرد.  برای همین است که من پای نوشین ایستاده ام و با تمام قدرتم برای آینده و خوشبختی اش تلاش میکنم.  با اینکه خیلی وقتها متوجه میشوم که در مکان های عمومی رفتار خوبی با او نمیشود اما در همین ایران می مانم و او را بزرگ میکنم. دوست دارم انقدر روی مسئله بچه های سندروم دان کار کنم تا دیگر هیچ مادری بچه اش را از بچه های سندورم دان جدا نکند. هیچ بچه ای از روبرو شدن با آنها نترسد. متاسفانه خیلی ها ایران را برای این مسائل ترک میکنند. پدر و مادرهایی که بچه های مبتلا به سندورم دان دارند، میروند تا نگاه سنگینی روی بچه هایشان نباشد. اما من با همه این شرایط به هیچ وجه از ایران نمیروم. می مانم و با نوشین تلاش میکنیم به اندازه خودمان نگاه مردم را به این موضوع تغییر دهیم و دنیا را برای بچه هایی با یک کروموزوم اضافه جای بهتری برای زندگی کنیم

نظر شما