مادرم بعضی شب ها دور از چشم همسرش به خانه همسایه می رفت و ...

|
۱۳۹۶/۱۰/۱۳
|
۱۹:۴۲:۲۴
| کد خبر: ۶۵۸۱۹۷
مادرم بعضی  شب ها دور از چشم همسرش به خانه همسایه می رفت و ...
دیگر نمی توانستم کتک های پدرم را تحمل کنم از روزی که مادرم را از دست دادم حتی یک روز هم طعم خوشبختی را نچشیدم

به گزارش گروه حوادث خبرگزاری برنا، دیگر نمی توانستم کتک های پدرم را تحمل کنم از روزی که مادرم را از دست دادم حتی یک روز هم طعم خوشبختی را نچشیدم آخرین بار برای آن که از کتک های پدر و نامادری ام فرار کنم به طور پنهانی به خانه مادربزرگم گریختم اما پدرم مرا پیدا کرد و باز هم ...

دیگر نمی توانستم کتک های پدرم را تحمل کنم از روزی که مادرم را از دست دادم حتی یک روز هم طعم خوشبختی را نچشیدم آخرین بار برای آن که از کتک های پدر و نامادری ام فرار کنم به طور پنهانی به خانه مادربزرگم گریختم اما پدرم مرا پیدا کرد و باز هم ...

دختر 12 ساله که از شدت سرما می لرزید و ترس سراسر وجودش را فرا گرفته بود وارد اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد شد او در حالی که گویی پناهگاه امنی یافته است اشک هایش را با گوشه آستینش پاک کرد و با نشان دادن آثار باقی مانده از کتک کاری های روی صورتش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 12 سال قبل در خانواده ای فقیر و بی بضاعت متولد شدم.

هنوز صدای وحشتناک و دلخراش پدرم در گوشم می پیچد و اشک های غریبانه مادرم در برابر نگاهم قرار می گیرد. از دوران کودکی جز بساط مواد مخدرپدرم و ناله های دردناک مادرم چیز زیادی در خاطرم نمانده است وقتی گریه و شیون های مادرم به پایان می رسید او مرا در آغوش پر از مهرش می فشرد و برای آن که چشمان مرا اشکبار نبیند، می گفت: پدرت معتاد است او وقتی خمار می شود از این کارها می کند و مرا کتک می زند. با آن که معنی کلمه معتاد را نمی دانستم اما از آدم های معتاد متنفر بودم و هر وقت می شنیدم کسی معتاد است دیگر می ترسیدم حتی از کنار او عبور کنم در همین شرایط مادرم برای آن که هزینه های زندگی ما را تامین کند از پیرزنی که در همسایگی ما بود پرستاری می کرد مادرم برای آن که پول بیشتری بگیرد گاهی شب ها را نیز دور از چشم پدرم در منزل پیرزن می خوابید و من از تنهایی غصه می خوردم.

به همین دلیل عروسک های پارچه ای را که مادرم برایم دوخته بود در آغوش می گرفتم تا در کنار آن ها از تاریکی و تنهایی نترسم. وقتی هفت ساله شدم با خوشحالی در مدرسه ثبت نام کردم اما یک شب که مادرم خانه آن پیرزن بود و من با عروسک هایم خوابیده بودم مادرم به سراغم نیامد تا مرا برای رفتن به مدرسه آماده کند آن روز صبح وقتی با سر و صدای دیگران از خواب بیدار شدم شنیدم که می گفتند مادرش در خانه همسایه دچار گازگرفتگی شده است از آن روز به بعد دیگر مادرم را ندیدم ولی تصمیم گرفتم درسم را بخوانم تا دکتر شوم و پیرزن های بیمار را خوب کنم که مادر هیچ کس برای پرستاری از پیرزن های بیمار از پیشش نرود.

ولی این فقط یک آرزو بود چرا که پدرم یک سال بعد از مرگ مادرم با زن دیگری ازدواج کرد و من بیشتر از گذشته تنها شدم. هر شب عروسک های پارچه ای ام را در آغوش می گرفتم و آن ها را به یاد مادرم می بوسیدم. با آن که من کاری به مادر جدیدم نداشتم اما او با من بدرفتاری می کرد و به هر بهانه ای کتکم می زد و می دانستم اگر اعتراض کنم شب هم باید کتک های پدرم را تحمل کنم با این حال پدرم از یک سال قبل دیگر نگذاشت به مدرسه بروم و من از پشت پنجره به دوستانم که با لباس های فرم، به مدرسه می رفتند فقط نگاه می کردم. آخرین بار وقتی نامادری ام مرا کتک زد به خانه مادربزرگم فرار کرم ولی پدرم مرا به خانه بازگرداند و دوباره کتکم زد. حرف مادرم را به یاد آوردم که گفت: اگر گم شدی نزد پلیس برو من هم پنهانی به کلانتری آمدم. شایان ذکر است این کودک تحویل اورژانس اجتماعی بهزیستی شد و ...

دختر 12 ساله که از شدت سرما می لرزید و ترس سراسر وجودش را فرا گرفته بود وارد اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد شد او در حالی که گویی پناهگاه امنی یافته است اشک هایش را با گوشه آستینش پاک کرد و با نشان دادن آثار باقی مانده از کتک کاری های روی صورتش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 12 سال قبل در خانواده ای فقیر و بی بضاعت متولد شدم.

هنوز صدای وحشتناک و دلخراش پدرم در گوشم می پیچد و اشک های غریبانه مادرم در برابر نگاهم قرار می گیرد. از دوران کودکی جز بساط مواد مخدرپدرم و ناله های دردناک مادرم چیز زیادی در خاطرم نمانده است وقتی گریه و شیون های مادرم به پایان می رسید او مرا در آغوش پر از مهرش می فشرد و برای آن که چشمان مرا اشکبار نبیند، می گفت: پدرت معتاد است او وقتی خمار می شود از این کارها می کند و مرا کتک می زند. با آن که معنی کلمه معتاد را نمی دانستم اما از آدم های معتاد متنفر بودم و هر وقت می شنیدم کسی معتاد است دیگر می ترسیدم حتی از کنار او عبور کنم در همین شرایط مادرم برای آن که هزینه های زندگی ما را تامین کند از پیرزنی که در همسایگی ما بود پرستاری می کرد مادرم برای آن که پول بیشتری بگیرد گاهی شب ها را نیز دور از چشم پدرم در منزل پیرزن می خوابید و من از تنهایی غصه می خوردم.

به همین دلیل عروسک های پارچه ای را که مادرم برایم دوخته بود در آغوش می گرفتم تا در کنار آن ها از تاریکی و تنهایی نترسم. وقتی هفت ساله شدم با خوشحالی در مدرسه ثبت نام کردم اما یک شب که مادرم خانه آن پیرزن بود و من با عروسک هایم خوابیده بودم مادرم به سراغم نیامد تا مرا برای رفتن به مدرسه آماده کند آن روز صبح وقتی با سر و صدای دیگران از خواب بیدار شدم شنیدم که می گفتند مادرش در خانه همسایه دچار گازگرفتگی شده است از آن روز به بعد دیگر مادرم را ندیدم ولی تصمیم گرفتم درسم را بخوانم تا دکتر شوم و پیرزن های بیمار را خوب کنم که مادر هیچ کس برای پرستاری از پیرزن های بیمار از پیشش نرود.

ولی این فقط یک آرزو بود چرا که پدرم یک سال بعد از مرگ مادرم با زن دیگری ازدواج کرد و من بیشتر از گذشته تنها شدم. هر شب عروسک های پارچه ای ام را در آغوش می گرفتم و آن ها را به یاد مادرم می بوسیدم. با آن که من کاری به مادر جدیدم نداشتم اما او با من بدرفتاری می کرد و به هر بهانه ای کتکم می زد و می دانستم اگر اعتراض کنم شب هم باید کتک های پدرم را تحمل کنم با این حال پدرم از یک سال قبل دیگر نگذاشت به مدرسه بروم و من از پشت پنجره به دوستانم که با لباس های فرم، به مدرسه می رفتند فقط نگاه می کردم. آخرین بار وقتی نامادری ام مرا کتک زد به خانه مادربزرگم فرار کرم ولی پدرم مرا به خانه بازگرداند و دوباره کتکم زد. حرف مادرم را به یاد آوردم که گفت: اگر گم شدی نزد پلیس برو من هم پنهانی به کلانتری آمدم. شایان ذکر است این کودک تحویل اورژانس اجتماعی بهزیستی شد و ...

نظر شما